♦️دشنه بر خویش♦️
(جنگ: برای چه؟ برای که؟)
▪️در جنگ جهانی اول، بنا بر تخمینها، چیزی بین 15 تا 22 میلیون نفر کشتهشدند. چیزی نزدیک به جمعیت یک کشور نسبتاً بزرگ. تصور کنیم که یک کشور، ناگهان به طور کامل از جمعیت خالی شود. کاملاً خالی... این جدا از حدود 20 میلیون نفر زخمی در این جنگ است؛ و جدا از آوارگان و اسیران و آسیبدیدگان و داغدیدگان...کسانی که زندگی دیگر برایشان زندگی نشد. چنین کابوسی.
▪️در کتاب «صلحی که همه صلحها را بر باد داد» میخوانیم: «بالفور، وزیر خارجهی بریتانیا، میگفت که این جنگ "شاید بزرگترین حادثهی تاریخ باشد"، اما اعتراف میکرد ذهنش یارای درک ورای آن را ندارد: شاید نسلهای بعد بتوانند به واقعیت آن پی ببرند. او و نسل او که نتوانستند. جنگ تا سال 1917 چنان از علل پدید آورندهاش بزرگتر شدهبود که خود ِ آن علتها را بس بیاهمیت جلوه میداد.» (ص 249). حتی خود وزیر امورخارجهی یکی از بزرگترین طرفین جنگ، نمیدانسته واقعاً برای چه میجنگند.
▪️غالب جنگها همینطورند: ناگهان آغاز میشوند و شعله میکشند و میسوزانند و هیچ میکنند و به خاکستر مینشانند. در میدان جنگ، سربازان را با شعارهای حماسی تهییج میکنند. مردم عادی کوچه و خیابان را با خطابههای شورانگیز به هیجان میآورند. از دیگری، دشمن میسازند و دشمن را به زشتترین پلیدی هستی بدل میکنند. سربازان، در آن لحظات احساس میکنند که چیزی با ارزشتر، مهمتر و مقدستر از کشتن آن دیگری وجود ندارد. اما در واقع، همان کسانی که آغاز جنگ را امضا کردهاند و در آتشش دمیدهاند و دستهایشان را به آتشش گرم میکنند و برای فرداهایش نقشه میکشند، پشت درهای بسته و بعد از جلسات کاری، نمیدانند که واقعاً برای چه میجنگند؟ برای آن ادعا و آن توهین و آن کینه و آن افسانه و آن شعار و آن ماجراجویی؟ واقعاً برای چه؟
▪️«گاهی ما را به جنگ میبردند. جنگ علیه کسانی که نمیشناختیم. و شمشیر کشیدن به روی کسانی که نسبت به آنها هیچ کینهای نمیورزیدیم. حتی کسانی که همزاد و همطبقه و همسرنوشت ما بودند. ما را میبردند و پدران و مادران پیر و شکستهمان چشمانتظارمان میماندند و انتظارشان هرگز پاسخی نمییافت. این جنگها به قول دانشمندی، عبارت بود از جنگ دو گروهی که با هم میجنگیدند بدون اینکه هم را بشناسند و برای کسانی که با هم نمیجنگدیدند اما هم را میشناختند. دقت کنید که این سخن، توجیهکننده همهی تاریخ است. و ما را میبردند، نابود و قتل عام میکردیم، نابود و قتل عام میشدیم. اگر شکست میخوردیم، داغ و دردش را پدران و مادران ما و روستاهای متروک و مزارع خراب ما تحمل میکرد، و اگر پیروز میشدیم، افتخار و قدرت نصیب کسانی دیگر میشد و ما هرگز در فخر و غنیمتش سهیم نبودیم». (علی شریعتی، متن " آری این چنین بود برادر").
اینکجا|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@inkojaa
#خواندن|#جامعه
(جنگ: برای چه؟ برای که؟)
▪️در جنگ جهانی اول، بنا بر تخمینها، چیزی بین 15 تا 22 میلیون نفر کشتهشدند. چیزی نزدیک به جمعیت یک کشور نسبتاً بزرگ. تصور کنیم که یک کشور، ناگهان به طور کامل از جمعیت خالی شود. کاملاً خالی... این جدا از حدود 20 میلیون نفر زخمی در این جنگ است؛ و جدا از آوارگان و اسیران و آسیبدیدگان و داغدیدگان...کسانی که زندگی دیگر برایشان زندگی نشد. چنین کابوسی.
▪️در کتاب «صلحی که همه صلحها را بر باد داد» میخوانیم: «بالفور، وزیر خارجهی بریتانیا، میگفت که این جنگ "شاید بزرگترین حادثهی تاریخ باشد"، اما اعتراف میکرد ذهنش یارای درک ورای آن را ندارد: شاید نسلهای بعد بتوانند به واقعیت آن پی ببرند. او و نسل او که نتوانستند. جنگ تا سال 1917 چنان از علل پدید آورندهاش بزرگتر شدهبود که خود ِ آن علتها را بس بیاهمیت جلوه میداد.» (ص 249). حتی خود وزیر امورخارجهی یکی از بزرگترین طرفین جنگ، نمیدانسته واقعاً برای چه میجنگند.
▪️غالب جنگها همینطورند: ناگهان آغاز میشوند و شعله میکشند و میسوزانند و هیچ میکنند و به خاکستر مینشانند. در میدان جنگ، سربازان را با شعارهای حماسی تهییج میکنند. مردم عادی کوچه و خیابان را با خطابههای شورانگیز به هیجان میآورند. از دیگری، دشمن میسازند و دشمن را به زشتترین پلیدی هستی بدل میکنند. سربازان، در آن لحظات احساس میکنند که چیزی با ارزشتر، مهمتر و مقدستر از کشتن آن دیگری وجود ندارد. اما در واقع، همان کسانی که آغاز جنگ را امضا کردهاند و در آتشش دمیدهاند و دستهایشان را به آتشش گرم میکنند و برای فرداهایش نقشه میکشند، پشت درهای بسته و بعد از جلسات کاری، نمیدانند که واقعاً برای چه میجنگند؟ برای آن ادعا و آن توهین و آن کینه و آن افسانه و آن شعار و آن ماجراجویی؟ واقعاً برای چه؟
▪️«گاهی ما را به جنگ میبردند. جنگ علیه کسانی که نمیشناختیم. و شمشیر کشیدن به روی کسانی که نسبت به آنها هیچ کینهای نمیورزیدیم. حتی کسانی که همزاد و همطبقه و همسرنوشت ما بودند. ما را میبردند و پدران و مادران پیر و شکستهمان چشمانتظارمان میماندند و انتظارشان هرگز پاسخی نمییافت. این جنگها به قول دانشمندی، عبارت بود از جنگ دو گروهی که با هم میجنگیدند بدون اینکه هم را بشناسند و برای کسانی که با هم نمیجنگدیدند اما هم را میشناختند. دقت کنید که این سخن، توجیهکننده همهی تاریخ است. و ما را میبردند، نابود و قتل عام میکردیم، نابود و قتل عام میشدیم. اگر شکست میخوردیم، داغ و دردش را پدران و مادران ما و روستاهای متروک و مزارع خراب ما تحمل میکرد، و اگر پیروز میشدیم، افتخار و قدرت نصیب کسانی دیگر میشد و ما هرگز در فخر و غنیمتش سهیم نبودیم». (علی شریعتی، متن " آری این چنین بود برادر").
اینکجا|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@inkojaa
#خواندن|#جامعه