👇
- پولش؟ پولش رو از کجا آوردی ؟
حسام سرش را کج کرد و گفت:
- تمام این چند ماه هفتگی هامو جمع کردم ... نه تو مدرسه چیزی خریدم و نه بیرون ...
نفس در سینه ی حریر بند آمد ... برادرش به خاطر او این همه به خود سختی داده بود .. یادش آمد که اخرین بار حسام کمی بیشتر از او پول گرفته بود ...کمی احساس آسودگی کرد و دوباره نگاه به صفحه ی زیبای ساعت دوخت ... اما کسی در ذهنش غرید .. " خب این ربطش به علیرضا چی بود؟"
اما حسام رنگ نگاه او را می شناخت ، گفت:
-با علیرضا خریدمش ...
@hamsardarry 💕💕💕
- پولش؟ پولش رو از کجا آوردی ؟
حسام سرش را کج کرد و گفت:
- تمام این چند ماه هفتگی هامو جمع کردم ... نه تو مدرسه چیزی خریدم و نه بیرون ...
نفس در سینه ی حریر بند آمد ... برادرش به خاطر او این همه به خود سختی داده بود .. یادش آمد که اخرین بار حسام کمی بیشتر از او پول گرفته بود ...کمی احساس آسودگی کرد و دوباره نگاه به صفحه ی زیبای ساعت دوخت ... اما کسی در ذهنش غرید .. " خب این ربطش به علیرضا چی بود؟"
اما حسام رنگ نگاه او را می شناخت ، گفت:
-با علیرضا خریدمش ...
@hamsardarry 💕💕💕