*سایهی فریبندهی فضیلت*(۳ از ۳)
🖊️دکتر حسین ساسانی
*نشر:* گاهنامه مدیر
*تمامیتخواهی حاکمان*
• بخش سوم: ساختارهای اجتماعی
■در پهنهی گستردهی تاریخ، قدرتمندان همواره در جامههای گوناگون ظاهر شدهاند. برخی در کسوت نجاتدهندگان، برخی در هیبت مصلحان، و برخی در ردای پیامآوران آزادی. اما در پس این نقشآفرینیها، پرسشی بنیادین نهفته است: آیا آن دستی که برای یاری دراز شده، حقیقتاً برای نجات است یا برای تثبیت سلطه؟ آیا آن حاکمی که به مردم وعدهی رفاه و امنیت میدهد، نگران سعادت آنان است، یا در پی استحکام تاج و تخت خویش؟ آیا سیاستمداری که از درد مردم سخن میگوید، برای درمان آمده است، یا زخم را زنده نگه میدارد تا همواره طبیب مورد نیاز بماند؟
□ماکیاولی، که از رازهای قدرت و سیاست پرده برمیدارد، هشدار میدهد که در بازی سیاست، اخلاق چیزی جز ابزاری برای فریب نیست. حاکمان، نه به مردم، که به بقای خویش میاندیشند، و اگر به ظاهر یاری میرسانند، تنها تا جایی است که مردم را در حالتی از وابستگی نگاه دارند. مردمانی که بر لبهی پرتگاه نگه داشته میشوند، همیشه به دستی که آنها را اندکی از سقوط دور کند، اما نه چندان که به آزادی برسند، محتاج خواهند بود. این همان سیاستی است که پادشاهان و دیکتاتورها قرنها از آن بهره گرفتهاند: مردم را در فقر و اضطراب نگه دار، سپس بخششی کوچک کن و خود را فرشتهی نجات بنام.
●در نظریهی فوکو، قدرت نه همچون شمشیری آشکار، که همچون جریانی در لابهلای نهادهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی پخش شده است. حاکمان، مردم را با زنجیرهای نامرئی کنترل میکنند؛ آموزش را به گونهای شکل میدهند که اطاعت را بیاموزد، رسانهها را چنان میچینند که حقیقت را نهان دارند، و نهادهای اقتصادی را چنان تنظیم میکنند که مردم همواره نیازمند حمایت بمانند. آنها مردمان را چنان هدایت میکنند که خود، زندانبان خویش شوند. وقتی سیاستمداری وعدهی توسعه میدهد، آیا قصدش توانمندسازی مردم است، یا ایجاد شرایطی که در آن، مردم هیچگاه آنقدر قوی نشوند که دیگر نیازی به او نداشته باشند؟ این همان دستی است که یاری میدهد اما از رهایی بازمیدارد.
○هانا آرنت، که در تحلیلهای خود از تمامیتخواهی سخن میگوید، نشان میدهد که قدرتمندان نه از آگاهی مردم، که از استیصال و وابستگی آنها تغذیه میکنند. حاکمان، مردم را در ترسی دائمی فرو میبرند، دشمنان خیالی میآفرینند، و بحرانها را چنان مدیریت میکنند که همواره به یک "رهبر" نیاز باشد. آنها اجازه میدهند که مردم تا حدی بهبود یابند که به ادامهی زندگی دلخوش باشند، اما هرگز آنقدر رشد نکنند که بتوانند بدون سایهی یک قدرت مرکزی، مسیر خود را بیابند. در این بازی، رفاه، امنیت و حتی آزادی، نه به عنوان حقوق ذاتی مردم، بلکه به عنوان ابزارهایی برای کنترل آنان عرضه میشوند.
■آنتونیو گرامشی، با نظریهی هژمونی فرهنگی، نشان میدهد که قدرتمندان برای حفظ جایگاه خود، نه تنها از زور، که از ایدئولوژی استفاده میکنند. آنها چنان روایتهایی را در ذهن مردم حک میکنند که حتی بردگی را آزادی، و وابستگی را لطف حاکمان ببینند. سیاستمدارانی که با وعدهی اصلاحات، مردم را به خود امیدوار میکنند، آیا واقعاً در پی تغییرند، یا تنها بازیای دیگر را آغاز کردهاند که در آن، چهرهی قدرت تغییر میکند اما ماهیتش پابرجا میماند؟
□در نظریهی کارل مارکس، حکومتها و طبقات حاکم، با ایجاد وابستگیهای اقتصادی، مردم را در زنجیر نگه میدارند. سیاستمداری که برای مردم کار ایجاد میکند، آیا در پی رشد اقتصادی است یا در پی ایجاد طبقاتی که همواره به دولت نیازمند باشند؟ آیا کمکهای مالی، وامهای اجتماعی و پروژههای حمایتی، راهی برای توانمندسازی است، یا شیوهای برای کنترل تودههایی که اگر مستقل شوند، دیگر نیازی به رهبران نخواهند داشت؟
●اما این بازی، تنها در حوزهی اقتصاد و سیاست خلاصه نمیشود. در فرهنگ، در رسانه، در آموزش، حتی در دین، همین الگوی یاریِ فریبنده جریان دارد. نیچه در نقد خود از اخلاق بردگی، نشان میدهد که چگونه حاکمان و صاحبان قدرت، ایدهی فروتنی، قناعت و رضایت از وضع موجود را به عنوان فضیلت ترویج میکنند، تا مردم هیچگاه در پی تغییر وضع خود نباشند. سیاستمداری که از اخلاق سخن میگوید، آیا حقیقتاً به دنبال عدالت است، یا تنها میخواهد مردمان را در وضعیتی نگه دارد که بر ضد او نشورند؟
○در این میان، هربرت مارکوزه در نقدی دیگر، نشان میدهد که چگونه جوامع مدرن، مردم را با رفاه کنترل میکنند.
ادامه در پایین👇👇👇
❇️ فرا نو، نگاهی نو
▶️ @faraaano
🖊️دکتر حسین ساسانی
*نشر:* گاهنامه مدیر
*تمامیتخواهی حاکمان*
• بخش سوم: ساختارهای اجتماعی
■در پهنهی گستردهی تاریخ، قدرتمندان همواره در جامههای گوناگون ظاهر شدهاند. برخی در کسوت نجاتدهندگان، برخی در هیبت مصلحان، و برخی در ردای پیامآوران آزادی. اما در پس این نقشآفرینیها، پرسشی بنیادین نهفته است: آیا آن دستی که برای یاری دراز شده، حقیقتاً برای نجات است یا برای تثبیت سلطه؟ آیا آن حاکمی که به مردم وعدهی رفاه و امنیت میدهد، نگران سعادت آنان است، یا در پی استحکام تاج و تخت خویش؟ آیا سیاستمداری که از درد مردم سخن میگوید، برای درمان آمده است، یا زخم را زنده نگه میدارد تا همواره طبیب مورد نیاز بماند؟
□ماکیاولی، که از رازهای قدرت و سیاست پرده برمیدارد، هشدار میدهد که در بازی سیاست، اخلاق چیزی جز ابزاری برای فریب نیست. حاکمان، نه به مردم، که به بقای خویش میاندیشند، و اگر به ظاهر یاری میرسانند، تنها تا جایی است که مردم را در حالتی از وابستگی نگاه دارند. مردمانی که بر لبهی پرتگاه نگه داشته میشوند، همیشه به دستی که آنها را اندکی از سقوط دور کند، اما نه چندان که به آزادی برسند، محتاج خواهند بود. این همان سیاستی است که پادشاهان و دیکتاتورها قرنها از آن بهره گرفتهاند: مردم را در فقر و اضطراب نگه دار، سپس بخششی کوچک کن و خود را فرشتهی نجات بنام.
●در نظریهی فوکو، قدرت نه همچون شمشیری آشکار، که همچون جریانی در لابهلای نهادهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی پخش شده است. حاکمان، مردم را با زنجیرهای نامرئی کنترل میکنند؛ آموزش را به گونهای شکل میدهند که اطاعت را بیاموزد، رسانهها را چنان میچینند که حقیقت را نهان دارند، و نهادهای اقتصادی را چنان تنظیم میکنند که مردم همواره نیازمند حمایت بمانند. آنها مردمان را چنان هدایت میکنند که خود، زندانبان خویش شوند. وقتی سیاستمداری وعدهی توسعه میدهد، آیا قصدش توانمندسازی مردم است، یا ایجاد شرایطی که در آن، مردم هیچگاه آنقدر قوی نشوند که دیگر نیازی به او نداشته باشند؟ این همان دستی است که یاری میدهد اما از رهایی بازمیدارد.
○هانا آرنت، که در تحلیلهای خود از تمامیتخواهی سخن میگوید، نشان میدهد که قدرتمندان نه از آگاهی مردم، که از استیصال و وابستگی آنها تغذیه میکنند. حاکمان، مردم را در ترسی دائمی فرو میبرند، دشمنان خیالی میآفرینند، و بحرانها را چنان مدیریت میکنند که همواره به یک "رهبر" نیاز باشد. آنها اجازه میدهند که مردم تا حدی بهبود یابند که به ادامهی زندگی دلخوش باشند، اما هرگز آنقدر رشد نکنند که بتوانند بدون سایهی یک قدرت مرکزی، مسیر خود را بیابند. در این بازی، رفاه، امنیت و حتی آزادی، نه به عنوان حقوق ذاتی مردم، بلکه به عنوان ابزارهایی برای کنترل آنان عرضه میشوند.
■آنتونیو گرامشی، با نظریهی هژمونی فرهنگی، نشان میدهد که قدرتمندان برای حفظ جایگاه خود، نه تنها از زور، که از ایدئولوژی استفاده میکنند. آنها چنان روایتهایی را در ذهن مردم حک میکنند که حتی بردگی را آزادی، و وابستگی را لطف حاکمان ببینند. سیاستمدارانی که با وعدهی اصلاحات، مردم را به خود امیدوار میکنند، آیا واقعاً در پی تغییرند، یا تنها بازیای دیگر را آغاز کردهاند که در آن، چهرهی قدرت تغییر میکند اما ماهیتش پابرجا میماند؟
□در نظریهی کارل مارکس، حکومتها و طبقات حاکم، با ایجاد وابستگیهای اقتصادی، مردم را در زنجیر نگه میدارند. سیاستمداری که برای مردم کار ایجاد میکند، آیا در پی رشد اقتصادی است یا در پی ایجاد طبقاتی که همواره به دولت نیازمند باشند؟ آیا کمکهای مالی، وامهای اجتماعی و پروژههای حمایتی، راهی برای توانمندسازی است، یا شیوهای برای کنترل تودههایی که اگر مستقل شوند، دیگر نیازی به رهبران نخواهند داشت؟
●اما این بازی، تنها در حوزهی اقتصاد و سیاست خلاصه نمیشود. در فرهنگ، در رسانه، در آموزش، حتی در دین، همین الگوی یاریِ فریبنده جریان دارد. نیچه در نقد خود از اخلاق بردگی، نشان میدهد که چگونه حاکمان و صاحبان قدرت، ایدهی فروتنی، قناعت و رضایت از وضع موجود را به عنوان فضیلت ترویج میکنند، تا مردم هیچگاه در پی تغییر وضع خود نباشند. سیاستمداری که از اخلاق سخن میگوید، آیا حقیقتاً به دنبال عدالت است، یا تنها میخواهد مردمان را در وضعیتی نگه دارد که بر ضد او نشورند؟
○در این میان، هربرت مارکوزه در نقدی دیگر، نشان میدهد که چگونه جوامع مدرن، مردم را با رفاه کنترل میکنند.
ادامه در پایین👇👇👇
❇️ فرا نو، نگاهی نو
▶️ @faraaano