#پارت666
هر دو با تعجب به خانم بزرگ نگاه کردن..هانی نگاه مشکوکی به
خانم بزرگ انداخت وگفت: چی میخواید بگید خانم بزرگ؟..
خانم بزرگ با ارامش لبخند زد وگفت:به موقعش می فهمی
پسرم..فقط کمی صبر کن...همه چیز درست میشه.
هانی لبخند کمرنگی زد وگفت:یعنی ما خیالمون راحت باشه که کامران
دستش رو میشه و این عقد صورت نمیگیره؟
خانم بزرگ سرش را تکان داد وگفت:اره مطمئن باش..ولی به
کمک تو خیلی نیاز دارم..
هانی دستش را روی سینه اش
گذاشت و با لبخند بزرگی گفت:من چاکر شما هم هستم خانمی..در خدمتم.
خانم بزرگ خندید و به پدرام نگاه کرد..
هر دو با تعجب به خانم بزرگ نگاه کردن..هانی نگاه مشکوکی به
خانم بزرگ انداخت وگفت: چی میخواید بگید خانم بزرگ؟..
خانم بزرگ با ارامش لبخند زد وگفت:به موقعش می فهمی
پسرم..فقط کمی صبر کن...همه چیز درست میشه.
هانی لبخند کمرنگی زد وگفت:یعنی ما خیالمون راحت باشه که کامران
دستش رو میشه و این عقد صورت نمیگیره؟
خانم بزرگ سرش را تکان داد وگفت:اره مطمئن باش..ولی به
کمک تو خیلی نیاز دارم..
هانی دستش را روی سینه اش
گذاشت و با لبخند بزرگی گفت:من چاکر شما هم هستم خانمی..در خدمتم.
خانم بزرگ خندید و به پدرام نگاه کرد..