دکتر انوشه(قلب بیتابم)


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


***بسم الله الرحمن الرحیم***🕊
کانال هواداران دکتر انوشه در پیامرسان تلگرام📒
#دکتر_سید_محمود_انوشه
.
.
تبلیغات 👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEFP0R4r8tyV-vd3g
.

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


#پارت667



پدرام با لحن کنجکاوی رو به خانم بزرگ گفت:خانم بزرگ واقعا می خواید


شاهین رو به توتیا واسه این ازدواج صوری پیشنهاد بدید؟


خانم بزرگ با لبخند نگاهش کرد و گفت:تو کیس بهتری رو سراغ داری؟


پدرام کمی هول شد ..اخم هایش را در هم کشید و گفت:نه


نه..کسی رو سراغ ندارم.فقط سوال کردم همین...


خانم بزرگ با همان لبخند چشمانش را ریز کرد وگفت:چرا این


موضوع انقدر برات مهمه؟..
پدرام خواست اعتراض کند که


خانم بزرگ دستش را بالا اورد وگفت:نمی خواد انکارش


بکنی...مثل روز روشنه که
دوست نداری توتیا با شاهین


ازدواج بکنه..فقط دلیلشو بگو..
پدرام کلافه نگاهش کرد

وگفت:دلیله چی رو باید بگم خانم بزرگ؟این زندگی خود توتیا ست..

به من ربطی نداره..فقط...
خانم بزرگ سریع گفت:فقط چی؟

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت666



هر دو با تعجب به خانم بزرگ نگاه کردن..هانی نگاه مشکوکی به


خانم بزرگ انداخت وگفت: چی میخواید بگید خانم بزرگ؟..


خانم بزرگ با ارامش لبخند زد وگفت:به موقعش می فهمی


پسرم..فقط کمی صبر کن...همه چیز درست میشه.


هانی لبخند کمرنگی زد وگفت:یعنی ما خیالمون راحت باشه که کامران


دستش رو میشه و این عقد صورت نمیگیره؟


خانم بزرگ سرش را تکان داد وگفت:اره مطمئن باش..ولی به


کمک تو خیلی نیاز دارم..
هانی دستش را روی سینه اش


گذاشت و با لبخند بزرگی گفت:من چاکر شما هم هستم خانمی..در خدمتم.


خانم بزرگ خندید و به پدرام نگاه کرد..


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


#پارت665



خانم بزرگ سرش را تکان داد وگفت:من زمانی فهمیدم که کار از


کار گذشته بود و نامزدی انجام شده بود..
هانی تقریبا داد زد:آیدا تا چند روز دیگه زنش میشه...


اونوقت شما دست روی دست گذاشتید و هیچ کاری نمی کنید؟


خانم بزرگ لبخند زد وبا ارامش گفت:شما از کجا می دونید که من


بیکار نشستم و کاری نمی کنم؟..

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت664


هانی با حرص به پدرام نگاه کرد وگفت:مگه نمی بینی؟..


نمی بینی خانم بزرگ داره چی میگه؟..میگه کامران ..نامزد


آیدا کسیه که با زن عقدی تو رابطه داشته..اینو می فهمی؟..اون


عوضی...یه اشغاله...
خانم بزرگ رو به هر دوی انها


گفت:بهتره اروم باشید وبه تموم حرفای من گوش کنید..من ازهمه



ی کارای کامران با خبرم..از همه ش..اون و هما عاشق هم بودن..


برای همین هم کامران وقتی دید هما زن پدرام شده اومد


خواستگاری آیدا و خیلی هم اصرار داشت که با آیدا ازدواج کنه..


هانی کلافه بود و صورتش از زور عصبانیت سرخ شده بود..


پدرام با اخم رو به خانم بزرگ گفت:شما که می دونستید کامران چطور ادمیه..


پس چرا اجازه دادید با آیدا نامزد
بشه؟..


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


👆👆کانال دوستمه با خیال راحت خرید کنید ارسالش فوریه👏👏


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
پوشاک کودک باران:
😍براتون‌ی‌خبرخوب‌اوردم😍

😊یکی‌ازبهترین‌وبزرگترین‌کانال‌های‌
فروش‌پوشاک‌کودک‌بابهترین‌جنس😊

🛍بهترین‌کیفیت‌وارزان‌ترازهرجا‌می‌تونی‌
اینجا‌خریدکنی🛍

🛍برای‌اعتمادهم‌رضایت‌مشتری‌اش‌رو‌
داخل‌کانالش‌می‌زاره🛍

پس‌سریع‌عضوشوتا‌ازدستت‌نرفته

لینک‌کانال:
https://t.me/+LTrAkIjBx542Yzc0
https://t.me/+LTrAkIjBx542Yzc0
https://t.me/+LTrAkIjBx542Yzc0
ایدی‌جهت‌سفارش:
@Baran0871kids‌‌


#پارت663



پدرام سرش را تکان داد و گفت:درسته خانم بزرگ..بهتون



قول میدم..حالا بگید اون کیه؟..
خانم بزرگ نگاهش را به هانی


دوخت و زمزمه کرد :کامران..
هانی و پدرام هر دو داد


زدن:کامران؟..
هانی سریع گفت:کدوم


کامران؟..کامران برادر کتی..یا...یا کامران نامزد آیدا؟...


خانم بزرگ سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت..


بعد از چند لحظه سرش را بلند کرد و رو به هانی گفت:کامران..نامزد آیدا...


هانی از جایش بلند شد وداد زد:کامران؟..اون..اون اشغال؟..ولی اون که..شما..



کلافه شه بود واز زور عصبانیت به خود می لرزید..


پدرام رو به هانی گفت:اروم باش هانی..صبر کن ببینیم خانم بزرگ چی میگه؟..

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت662



فقط می خوام بدونم اون کسی که با هما بوده کیه؟..بهم بگید..



خانم بزرگ نگاهش کرد وگفت:چرا می خوای بدونی؟برات مهمه؟..


پدرام :برام مهم نیست..ولی من یه زمانی شوهر هما بودم..


نباید بدونم زنم با کی رابطه داشته؟..خواهش می کنم بهم
بگید..


خانم بزرگ نفس عمیقی کشید...هانی تمام مدت با تعجب


به خانم بززرگ و پدرام نگاه می کرد وسکوت کرده بود..


خانم بزرگ گفت:قول میدی وقتی شنیدی کار اشتباهی نمی کنی؟..


تو که میگی هما رو فراموش کردی پس این هم نباید برات مهم باشه درسته؟..


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


#پارت661



هیچ وقت بهم نگفت پدر و مادر واقعیش کیا هستن...


ولی به جاش بهم خیانت کرد...وقتی ازش پرسیدم


اولش انکار کرد ولی بعد که عکسا رو دید با پررویی گفت


که اینکارو کرده ولی نگفت با کی..من هم شکم به شاهین
رفت..


نمی دونستم برادرشه..هیچ وقت بهم نگفت..هیچ وقت...


از همون موقع از زن ها متنفر شدم..همشون


خیانتکارن..همشون..
خانم بزرگ گفت:چرا میگی همشون؟..


این همه زن اطرافت هستن این همه دختر ...چرا همه رو به یه


چوب میزنی پسرم؟..بین ما ادم ها هم ادم خوب هست و هم



بد...ولی خب...تقدیر این بوده پسرم..کاریش نمیشه کرد...تو هم


باید به فکر اینده ات باشی..
پدرام به خانم بزرگ نگاه کرد



وگفت:من اینده رو بی خیال شدم خانم بزرگ..گفتم که هما رو هم فراموش کردم..

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت660


اون هم با هزارتا شرط و شروط...هنوز یادم نرفته


اون شبی که فرار کرده بود چه بلاهایی که سرش نیومد..


1 شب ازش بی خبر بودیم تا اینکه تو کلانتری پیداش کردیم..


میون یه مشت اراذل و اوباش...به عنوان دختر فراری گرفته بودنش..


ولی منه دیوونه چون دوستش داشتم اینا رو نمی دیدم..


عقدش کردم...همیششه بهم ابراز عشق می کرد ومی گفت دوستم داره ..


تا اینکه این عکسا اومد دم خونه...شاهین تا اون موقع یکی از دوستان خوبم بود


ولی بعد برام از دشمن هم بدتر شد..من پدرومادر واقعی
هما رو نمی شناختم..


نمی دونم چرا ولی اون هم هیچ وقت چیزی در این مورد بهم نگفته


بود...می دونستم پدرش
پدر واقعیش نیست ولی همیشه


فکر می کردم مادرش مادرو اقعی خودشه...هیچ وقت بهم نگفت


شاهین برادرشه..


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت659



پدرام سریع از جایش بلند شد و رو به خانم بزرگ گفت:بگید


اون کیه؟..مطمئن باشید هیچ کاری باهاش ندارم..


من دیگه هما رو برای همیشه فراموش کردم..پس بگید اونی که با هما بوده کیه؟..


خانم بزرگ به پدرام نگاه کرد وگفت:اگر هما رو فراموش کردی


پس چرا هنوز از زن ها متنفری؟..
پدرام با کلافگی بین موهایش


دست کشید وگفت:من هما رو فراموش کردم.برای همیشه..


ولی کاری رو که باهام کرد رو نمی تونم فراموش کنم..


اون بهم خیانت کرد...اون به خاطر من از خونهشون فرار کرد..


چون می گفت دوستم داره ولی نا پدریش اجازه نمیده با من ازدواج کنه..


من هم دوستش داشتم..برای همین انقدر رفتم و اومدم و به


ناپدریش اصرار کردم و شما رو فرستادم جلو تا قبول کرد

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت658



صورت شاهین معلوم نبود بیشتر از پشت سر گرفته شده بود


و از سینه به پایین..ولی صورتش معلوم نبود...


خانم بزرگ لبخند زد وگفت :وقتی از چیزی مطمئن نیستی


پس چرا این حرفا رو می زنی؟..شاهین برادر هماست


پس طبیعیه بغلش کنه و ببوستش...ولی اون عکسایی که تو دیدی


از یه مرد دیگه بوده که همراه عکسای هما و شاهین برات فرستاده بودن..

هما به تو خیانت کرده بوده ولی نه باشروین با یه کس دیگه ..که...


خانم بزرگ ساکت شد..پدرام نگاهش را به او دوخت


و زمزمه کرد:که چی؟..بگید خانم بزرگ...شما می دونید


اون مردی که با هما بوده کیه درسته؟..


خانم بزرگ نگاهش را از پدرام گرفت و سرش را تکان داد:اره میدونم...ولی..


سلام عزیزای دلمم بریم برای ادامه رمان بسیااار جذاب و کاملااا واقعی قلب بیتابم😍😍👇👇


#پارت657


و یه برادر هم داره...من هم جریان اینکه چطور از وجود


مادرش و برادرش بی اطلاع بوده رو نمی دونم ..


همه ی اینها رو هم از شاهین و مریم شنیدم..چیز زیادی نمی دونم..



پدرام که با چشمان پر از تعجب به خانم بزرگ زل زده بود گفت:یعنی چی؟...


پس یعنی من..من هما رو بی دلیل طلاق دادم؟..


یعنی اون بی گناه بوده؟..پس..پس اون عکسا چی؟..


اون عکسایی که تو رختخواب با...با شاهین تو بغل هم انداخته بودن چی؟...


خانم بزرگ گفت:تو خودت تو عکس ها دیدی که اون مردی که هما تو بغلشه شاهینه؟..


صورتشو دیدی؟..
پدرام کمی فکر کرد و


گفت:نه...توی پارک و وقتی شاهین بغلش کرده بود و گونهشو می بوسید


اره شاهین صورتش معلوم بود ولی...ولی توی رختخواب و...نه

❌❌ توجهههه👇👇

عزیزانی که درخواست رمان کامل
#قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم  رو میخوام👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈👈





#پارت656



هانی رو به خانم بزرگ گفت: خانمی گفتی یه سری دلیل و مدرک داری


که نشون میده شاهین بی گناهه درسته؟..


خانم بزرگ نگاهش را از پدرام گرفت و به هانی نگاه کرد


:درسته..من مدرک دارم که نشون میده...شاهین و هما
خواهر و برادرن..


پدرام و هانی سریع به خانم بزرگ نگاه کردن و با تعجب



گفتن:چی؟...
خانم بزرگ لبخند زد وگفت:درست شنیدید...


شاهین و هما با هم خواهر و برادرن..اون ها فرزند واقعی مریم


هستند...اون دوتا از همسر سابق مریم هستند و همسر فعلیش فرزندی نداره..


یعنی یکی داشته که سالها قبل فوت کرده...ظاهرا تو یه تصادف کشته شده...


هما پیش ناپدری و نامادریش بزرگ میشه..


اونها بچه ای نداشتن..تا اینکه
وقتی هما نوجوون بوده میفهمه مادر واقعیش زنده ست

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.