#پارت540
سرمو بلند کردم و گفتم:نه اینکار درست نیست..
نمی خوام اینجوری بشه..نمیشه بریم از این باراد یه اتویی چیزی
گیر
بیاریم بدیم تحویل بابام تا اونم دیگه اصرار به این ازدواج نداشته باشه؟..
شیما خندید وگفت:توتیا توهم زدیا...دختر بابای من کاراگاهه یا
مامانم؟امکاناتشو نداریم..درضمن مگه به این اسونیاست؟
خطرش خیلی زیاده..همونطور که گفتم به نظرم این باراد نمی تونه
ادم درست و حسابی باشه..یه جای کارش می لنگه...حس می کنم
تمومه کاراش با کلکه...خودم هم خیلی دلم می خواد یه جوری سر از کارش در بیارم
ولی امکانش نیست..اگر هم باشه شانس پیروزیمون خیلی کمه...
به ریسکش نمی ارزه ..ممکنه اونطور که ما می خوایم
پیش نره و بعد اون چیزی که نباید بشه اتفاق بیافته و تو زن باراد بشی.
سرمو گذاشتم روی دستامو نالیدم :وای نه اینو نگو..من عمرا زنش بشم
سرمو بلند کردم و گفتم:نه اینکار درست نیست..
نمی خوام اینجوری بشه..نمیشه بریم از این باراد یه اتویی چیزی
گیر
بیاریم بدیم تحویل بابام تا اونم دیگه اصرار به این ازدواج نداشته باشه؟..
شیما خندید وگفت:توتیا توهم زدیا...دختر بابای من کاراگاهه یا
مامانم؟امکاناتشو نداریم..درضمن مگه به این اسونیاست؟
خطرش خیلی زیاده..همونطور که گفتم به نظرم این باراد نمی تونه
ادم درست و حسابی باشه..یه جای کارش می لنگه...حس می کنم
تمومه کاراش با کلکه...خودم هم خیلی دلم می خواد یه جوری سر از کارش در بیارم
ولی امکانش نیست..اگر هم باشه شانس پیروزیمون خیلی کمه...
به ریسکش نمی ارزه ..ممکنه اونطور که ما می خوایم
پیش نره و بعد اون چیزی که نباید بشه اتفاق بیافته و تو زن باراد بشی.
سرمو گذاشتم روی دستامو نالیدم :وای نه اینو نگو..من عمرا زنش بشم