ره. گفتم رامین جان شلوار بدم عوض کنی راحت باشی؟ گفت نه خودم آوردم مرسی. خواهرم گفت شام خوردی؟ گفتم آره اگه نخوردید بگم بیارن یه چیزی. گفت نه ما هم زود خوردیم شامو امروز. یکم نشستیم خواهرم رفت اتاق خواب لباساشو عوض کرد با یه تاپ و شلوارک اومد. گفت امیر لیوان کوچیکات کجاست بیارم. رامین تو هم برو لباستو عوض کن راحت باش تا من آماده کنم بخوریم. رفت آشپزخونه من هم پشت سرش رفتم مزه ها رو آماده کنم. به سحر گفتم آبجی رامین خیلی استرس داره نه؟ گفت آره از قیافه تو هم معلومه استرس داری. گفتم وای دارم میمیرم از استرس سحر. گفت نگران نباشید بسپرید به من. الان هم برو پیش رامین من همه چیزو میارم. رفتم دیدم رامین لباس راحتیاش رو پوشیده و نشسته زل زده به تلویزیون. گفتم خوب رامین جان خوبی؟ گفت تو هم استرس داری؟ گفتم شدید. گفت امیر چی شد که اینجوری شد؟ گفتم رامین داداش اگه ناراضی هستی همه چیزو فراموش میکنم. گفت نه امیر یکم فقط دو دلم آخه من کسی نیستم که بخوام زنمو بدم دست کس دیگه خودت هم میدونی. خواستم بگم دستت درد نکنه من کسی دیگه هستم؟ ولی درکش میکردم یه جورایی. گفت نه اینکه فکر کنی از تو ناراحتم ها ولی از اون روزی که ویدیوتون رو دیدم یه حالت خاصی شدم. نمیدونم نگرانم یا عصبی ام یا ناراحت. نمیدونم چجوری توصیفش کنم ولی دلشوره دارم. از یه طرف خیالم از طرف تو و سحر راحته ولی یه ترس بدی وجودمو گرفته. گفتم سحر چیزی در مورد تحقیقاتی که من تو اینترنت برای بیماریش کردم گفته؟ گفت نه چه بیماری ای. دیدم بد پرسیدم بنده خدا ترسید. گفتم نه بیماری اونجوری نیست بیماری جنسیه. گفت یعنی چی؟ قضیه نیمفومنیاک و مازوخیست رو واسش توضیح دادم و گفتم فکر دیگه ای درباره سحر نکن اینا ریشه جنسی و روانشناختی داره که من نه روانشناسم و نه دکتر اما میدونم مازوخیسم بدون دلیل پیش نمیاد و ریشه عمیق تری داره ولی بخاطر اینکه ناراحت نشه از سحر نپرسیدم که اتفاقی تو بچگیش یا نوجوونیش افتاده یا نه حالا خودت تو فرصت مناسب ته و توش رو دربیار بعدا. دیدم رامین حالا شاید بخاطر حرفای من یا شاید بخاطر اینکه حرفاش رو زده یکم آروم تر شده. سحر اومد و یکی یکی وسایل رو آورد. خواستم کمکش کنم که نذاشت و خلاصه اومد نشستیم و مشروب رو خوردیم و سرمون که داغ شد رامین گفت سحر یه لحظه بریم اتاق خواب کارت دارم. رفتن و اونجور که بعدش فهمیدم رامین به سحر گفته بود این سری معمولی باشه و بدون خشونت و سحر هم قبول کرده بود. خلاصه رامین اومد و نشست. سحر یه آرایش خوشگل کرد و موهاش رو دم اسبی بست و اومد. من و رامین نشستیم رو کاناپه اول سحر اومد نشست جلوی پای رامین و یکم کیر رامین رو از روی شلوارک مالید و با چشمای خمارش یکم عشوه اومد تا کیر رامین راست شد. شلوارک رامین رو در آورد و کیرشو گرفت از پایین یه لیس به تخمای رامین زد و کیر رامین رو کرد دهنش و براش ساک میزد و چشماش رو به چشمای من دوخته بود. رامین هم با اینکه مست بود ولی هنوز استرس داشت و به من نگاه کرد و من هم یه لبخند زدم و گفتم بهت حسودیم میشه رامین با این زنی که داری. راستش من هم خودم یه حسی بهم دست داده بود و واقعا نمیتونم توصیفش کنم. تاحالا فکرش هم نکرده بودم که خواهرام هم با شوهرشون سکس میکنن. ولی با این فکر که شوهرشه و میدونستم که خیلی هم همدیگه رو دوست دارن و رامین با این وجهه از شخصیت سحر کنار اومده خودم رو آروم کردم. خلاصه واسه رامین ساک زد و اومد سراغ من. من که کیرم راست راست بود. شلوارکمو کشید پایین و کمکش کردم و همونجوری که واسه رامین شروع کرد برای من هم داشت میخورد. رام