سحرگاهی که زلفینت پریشان،
حریر برف تو شد آسمانگیر،
دل و دلداده با هم غرق نورند،
و جان مست شیرینت دمادم،
تو ضرباهنگ قلبم در دل صبح،
تو مست سوز سرمایی به پاییز،
شدم غرق تماشای تو یلدا...
نه امروز از پگاهت!
- در دل شب،
و آنی ... قافیه در خط مژگان،
که گیسوی تو از برف زمستان،
شده چون پنبه بر تاری که سرشار،
و خرامالوی نارنج و ترنج است،...
#پ_عنقا
مجدالدین
۱۹ برج آذر ۱۴۰۳
حریر برف تو شد آسمانگیر،
دل و دلداده با هم غرق نورند،
و جان مست شیرینت دمادم،
تو ضرباهنگ قلبم در دل صبح،
تو مست سوز سرمایی به پاییز،
شدم غرق تماشای تو یلدا...
نه امروز از پگاهت!
- در دل شب،
و آنی ... قافیه در خط مژگان،
که گیسوی تو از برف زمستان،
شده چون پنبه بر تاری که سرشار،
و خرامالوی نارنج و ترنج است،...
#پ_عنقا
مجدالدین
۱۹ برج آذر ۱۴۰۳