قهوه‌قجری☕️


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


باز در غیبت دستان پر از معجزه ات!
یک نفر قهوه ی تلخ قجری مینوشد!
☕☕☕

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri




غزل شماره ۱۴۱ حافظ:

ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را

ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را

گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را

دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را

محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را




غم غربت زده تازیانه بر جان و تنم،
که نسیمش همگی بغض و الم،
به فراسوی افق‌هاست صدا،
غزل مرثیهٔ بود و نبود.
یک طرف عید صدا،
طرفی حزن و ملال،
و من اینسان به نوای دل خود پابرجا.

#پ_عنقا




در شبستان خیال تو چه باران زده‌ام
به خط زلف تو انگار که مژگان زده‌ام

بنویس ای گل گلزار ز نم نم هایت
که به هر ثانیه باران به گرگان زده‌ام

عطر گیسوی چمن آمده در بستانت
پشت پرچین نگاهت همه ماهان زده‌ام

ای تو جاری که به جریان دلم پیوستی
بر سر عهد تو گل مرغ خوش الحان زده‌ام

سحری از پس شامی که دلم خون به غمی
ناز چشمان تو دائم که بیابان زده‌ام

نه ز من نام و نشانی که چنین گمنام‌ام
رود را از پی باران همه طغیان زده‌ام

ای بسا قطره و شطی که حباب و آبست
نهر واصل به حقیقت، نم طوفان زده‌ام

باز عنقا نشکستی قلمت! حرف و سخن؛
نقش خورشید حیاتی که چو جوشان زده‌ام


#پ_عنقا
۲۸ دی ماه ۱۴۰۳


نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد

رهزن دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد

در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد

علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد

بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد

جام مینایی می سد ره تنگ دلیست
منه از دست که سیل غمت از جا ببرد

راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد

حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار
خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد


#حافظ




من کجا بگریزم از خویشتن خویش


امشب زده ام فالی مستانه تر از هر شب
دیوانه شدم امشب دیوانه تر از هر شب

در این صدف عشقم گوهر شده ای جانا
دردانه شدی امشب دردانه تر از هر شب             

#مولانا


#ح_صحرا
۱۴ دی ۱۴۰۳


احساس زن

آهنگ حسن شماعی زاده

تنظیم منوچهر چشم آذر


موسیقی؛ شعر و هارمونی آکوستیک نه به فراز و نشیب دوایر نوسان که به تار و پود کیهان متصل است. اینجا محفل حنجره وجود به ژرفای اقیانوس عشق می‌پیوندد. و در هم پیدایی این هماورد همیشه فروزان به طلعت قاصد وجه مقصود می‌آمیزد. آنجا که شعر در سیطره خویش با هارمونی سازهای زهی و بادی هم‌آغوش شده و صدا بر طنین و تن موسیقایی نشسته تا منوچهر چشم آذر در فروغی عاشقانه #احساس_زن را نقش ببندد و شهره وار آنرا بر فراز اندیشه آدمی بخواند. تا ... شاید آسمان تاریخ موسیقی از این کهن پهناور هماره جاوید، جاویدان بماند...
دی ماه است و تولدت مبارک شهرهٔ همیشه درخشان موسیقی ایران...

#پ_عنقا
۱۴ دی ماه


ستار | همسفر عشق

زیره قطره های بارون رو تن سبز بهارون
خونهٔ عشقی بسازیم مثل مروارید غلتون

واست از ترانه و گل با نسیم و عطر سنبل
صدها دروازه میسازم پر ز نغمه های بلبل


از اشعار #دکتر_علیرضا_نوری_زاده


صوفی از پرتو مِی رازِ نهانی دانست
گوهرِ هر کس از این لعل، توانی دانست

قدر مجموعهٔ گل، مرغِ سَحَر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست

عرضه کردم دو جهان بر دلِ کاراُفتاده
به جز از عشقِ تو باقی همه فانی دانست

آن شد اکنون که ز اَبنایِ عَوام اندیشم
مُحتَسِب نیز در این عیشِ نهانی دانست

دل‌بر، آسایش ما مَصلحتِ وقت ندید
ور نه از جانبِ ما دل‌نگرانی دانست

سنگ و گِل را کُنَد از یُمنِ نظر لعل و عقیق
هر که قَدرِ نفسِ بادِ یمانی دانست

ای که از دفترِ عقل، آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تَحقیق ندانی دانست

مِی بیاور که ننازد به گلِ باغِ جهان
هر که غارت‌گریِ بادِ خزانی دانست

#حافظ این گوهرِ مَنظوم که از طَبع اَنگیخت
زَ اثرِ تربیتِ آصِفِ ثانی دانست


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish


واو، إنه شعور جيد في هذه اللحظات.
عيناك مقطوعة الرأس مثل ضحكتك
هذا الخداع يأخذني بعيدا
لقد وقعت في حب الحياة بجانبك

#عنقا


من که محکوم آمدم در کشتن شور خود،
با خدنگ تیر غیبت ذوق‌ها را کشته‌ام،
لیک اینک در سرای بی‌کسی؛ در جان خویش،
یک نوا و یک صدا رقص غمینی دارمی،
گرچه محبوسم که تاب آورده با بار الم،
گرچه این جبرست و تقدیرم که با غصه و غم!


#رامیلا_طریقی

پ ن:
الم به معنی درد و رنج است




هرگز آرزو نکرده ام
یک ستاره درسراب آسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبوده ام
با ستاره آشنا نبوده ام

روی خاک ایستاده ام
با تنم که مثل ساقهٔ گیاه
باد و آفتاب و آب را
می مکد که زندگی کند
باروَر ز میل
باروَر ز درد
روی خاک ایستاده ام
تا ستاره ها ستایشم کنند
تا نسیمها نوازشم کنند

از دریچه ام نگاه می کنم
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم
جز طنین یک ترانه جستجو نمی کنم
در فغان لذتی که پاکتر
از سکوت سادهٔ غمیست
آشیانه جستجو نمی کنم
در تنی که شبنمیست
روی زنبق تنم

بر جدار کلبه ام که زندگیست
با خط سیاه عشق
یادگارها کشیده اند
مردمان رهگذر :
قلب تیر خورده
شمع واژگون
نقطه های ساکت پریده رنگ
بر حروف در هم جنون
هر لبی که بر لبم رسید
یک ستاره نطفه بست
در شبم که می نشست
روی رود یادگارها
پس چرا ستاره آرزو کنم ؟

این ترانهٔ منست
- دلپذیر ، دلنشین
پیش از این نبوده بیش از این




#فروغ_فرخزاد
شعر: روی خاک

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.