آرام dan repost
-چه چشمای خوشگل و آشنایی داری خانوم خوشگله...
صدایش را از پشت در بسته می شنوم و اشک هایم می چکد، دستم را محافظ لب هایم می کنم تا صدای هق هقم به گوششان نرسد.
دخترک شیرین زبانم به حرف می آید، مطمئنم که گردنش را کج کرده و با آن چشمان درشتش حسابی دلبری می کند.
-چشمام به مامانم رفته عماد جونی، ولی مامانم میگه بقیه چهرم شبیه بابامه...
صدای خنده ی عماد و چند نفر دیگر از اتاق بلند می شود.
-ای من بخورم اون زبونت و خوشگله...
-عماد...قول میدم با حضور تو و این خانم خوشگله، فیلم جدیدمون می ترکونه...
کاش قلم پایم می شکست و نلین را به این مدرسه ی خصوصی نمی آوردم...
کاش اصلا وقتی مدیرش تماس گرفت که عماد عابد و دستیارانش برای تست گرفتن و انتخاب دختر بچه ای به این مدرسه ابتدایی آمده اند. نلین را قبول کرده اند، فرناز را می فرستادم تا عدم رضایتمان را اعلام کند...آنوقت حال و روزم اینجور نبود و قلبم مانند بمبی ساعتی در معرض انفجار نبوده است.
دوباره صدای لیا می آید که حتما مخاطبش حسام است.
-من اسم دارم آقاااا...به من میگن نلین جون نه خانوم خوشگله...
دوباره صدای خنده اشان بلند میشود و صدای بوسیدن محکمی می آید که میدانم گونه های تپلی دخترم را حسابی مستفیض کرده است.
-آی من که دلم ضعف کرده برات...فکر کنم تا تموم شدن فیلمبرداری، دیگه چیزی از من نمونه...
صدای حرصی عماد، اشک هایم را روان تر می کند...آخ که اگر بفهمد نلین دخترش است...حتی از فکرش هم تنم به لرز می نشیند.
-ولی عماد خدایی چشماش برام آشناست...
صدای حسام که این حرف را می زند در افکارم خدشه وارد می کند.
صدای عماد انگار سرشار از افسوس است.
-آره...شبیه چشمای نیلوفرمه...
مات می مانم از میم مالکیتش.
-چه جالب اسم مامان جون منم نیلوفره...فکر کنم تا الان اومده باشه...
صدای دویدن می آید و درب باز می شود و صدای ذوق زده ی مامان گفتن نلین با صدای بی جان نیلوفر گفتن عماد ادغام می شود...
داستان به اتمام رسیده...
https://t.me/+ai1WVGH6OD83OGQ0
https://t.me/+ai1WVGH6OD83OGQ0
صدایش را از پشت در بسته می شنوم و اشک هایم می چکد، دستم را محافظ لب هایم می کنم تا صدای هق هقم به گوششان نرسد.
دخترک شیرین زبانم به حرف می آید، مطمئنم که گردنش را کج کرده و با آن چشمان درشتش حسابی دلبری می کند.
-چشمام به مامانم رفته عماد جونی، ولی مامانم میگه بقیه چهرم شبیه بابامه...
صدای خنده ی عماد و چند نفر دیگر از اتاق بلند می شود.
-ای من بخورم اون زبونت و خوشگله...
-عماد...قول میدم با حضور تو و این خانم خوشگله، فیلم جدیدمون می ترکونه...
کاش قلم پایم می شکست و نلین را به این مدرسه ی خصوصی نمی آوردم...
کاش اصلا وقتی مدیرش تماس گرفت که عماد عابد و دستیارانش برای تست گرفتن و انتخاب دختر بچه ای به این مدرسه ابتدایی آمده اند. نلین را قبول کرده اند، فرناز را می فرستادم تا عدم رضایتمان را اعلام کند...آنوقت حال و روزم اینجور نبود و قلبم مانند بمبی ساعتی در معرض انفجار نبوده است.
دوباره صدای لیا می آید که حتما مخاطبش حسام است.
-من اسم دارم آقاااا...به من میگن نلین جون نه خانوم خوشگله...
دوباره صدای خنده اشان بلند میشود و صدای بوسیدن محکمی می آید که میدانم گونه های تپلی دخترم را حسابی مستفیض کرده است.
-آی من که دلم ضعف کرده برات...فکر کنم تا تموم شدن فیلمبرداری، دیگه چیزی از من نمونه...
صدای حرصی عماد، اشک هایم را روان تر می کند...آخ که اگر بفهمد نلین دخترش است...حتی از فکرش هم تنم به لرز می نشیند.
-ولی عماد خدایی چشماش برام آشناست...
صدای حسام که این حرف را می زند در افکارم خدشه وارد می کند.
صدای عماد انگار سرشار از افسوس است.
-آره...شبیه چشمای نیلوفرمه...
مات می مانم از میم مالکیتش.
-چه جالب اسم مامان جون منم نیلوفره...فکر کنم تا الان اومده باشه...
صدای دویدن می آید و درب باز می شود و صدای ذوق زده ی مامان گفتن نلین با صدای بی جان نیلوفر گفتن عماد ادغام می شود...
داستان به اتمام رسیده...
https://t.me/+ai1WVGH6OD83OGQ0
https://t.me/+ai1WVGH6OD83OGQ0