آرام dan repost
- باید سنگسار بشه بی ابرو!
زنی وسط کوچه این را داد می زند و من چادر سرم می کشم و هق خفه ای می زنم ، وسط همین محل طبل رسوایی من را زده بودند ، وسط همین محل ابروی من را برده بودند.
- خجالتم نمی کشه هرزه!
- باز اومده چیکار؟ بعد اون رسوایی چطور روش شده؟
آمده بودم که به پدر بچه ای تو شکمم حالی کنم که هرزگی نکردم که تهمت است افتراست، امده بود به معتمد یک محل حالی کنم که هرز نرفته ام.
تند تند قدم برمی دارم پسر بچه ای یک سنگ سمتم پرت می کند و به پیشانی ام میخورد درست داد می زند:
- جنده!
اشک هایم صورتم را تر می کند، اشک و خون قاطی هم می شود خدا من و باعث و بانی اش را لعنت کند.
سلانه سلانه خودم را می رسانم به خانه ای که روزی خانه امیدم بود و مردش مرد رویاهام.
در را می کوبم و اکرم را می بینم.
- باز چی میخوای فتنه باجی ؟
فقط زندگی به یغما رفته ام را میخواستم ، آغوش مردی که من را می پرستید.
- توروخدا بذار ببینمش! باید باهاش حرف بزنم ، بخدا به علی به قبله قسم من هرز نرفتم...
- چطور روت میشه اسم خدا چ پیغمبرو ببری نانجیب ؟
سرم درد می کرد ، این ظالم را تار می بینم ، دست می گیرم به در.
- بذار ببینمش !
- چرا دست از سرش برنمی داری ؟ کمت نبود غیرتشو کردی سر چوب ؟ یه محل حرفمونه ! نمی تونیم سربالا کنیم...
به پهنای صورت اشک می ریزم و صدا در سرم می اندازم هرچه بادا باد:
- بهمن می شنوی بخدا دروغه، تهمت، تورو خدا بیا ! اینا نمی ذارن ببینمت ! تو بیا...
- داره زن می گیره، دست. بردار از سرش چی میخوای از جون این مرد اکله؟
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
اکرم هلم می دهد ، ولی تکان نمیخورم از غرورم هیچ نمانده بود، بالاخره عطرش را حس میکنم ویارم بود از صد فرسخی بوی تنش را می شناختم.
- اکرم برو تو.
- ولی!
- برو !
و می بینمش ، من این مرد را شکسته بودم ، روزی که تشت رسوایی ام می افتاد تار سفید کنار شقیقه نداشت.
- داری...زن می گیری ؟ توروخدا بگو دروغه؟ تو نمی تونی سر من هوو بیاری! بگو که نمی تونی!
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
هق هق می کنم. دلم داشت ریش ریش می شد. به کدام گناه ؟
- چرا نتونم؟ صداتو انداختی سرت که تتمه ابروی که مونده میون این مردم رو ببری؟
- بخدا به مرگ خودم به جون تو من کاری نکردم تهمته !
به من هیش می کند:
- هیش نباف برا من ! خودم دیدمت نانجیب ! فکر کردی با خر طرفی؟
- م... ن...
من فقط در موقعیتی اشتباه در زمانی اشتباهی بودم ، چطور می توانستم توجیه کنم؟
- بشین سرجات، با اون شکم راه نیافت تو محل،کم طبل رسوایی بزن... بچه که دنیا اومد DNA می گیرم از من بود که هیچ ، نبود وای به حالت ، یه بلایی به سرت بیارم که مرگ بشه آرزو!
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
زنی وسط کوچه این را داد می زند و من چادر سرم می کشم و هق خفه ای می زنم ، وسط همین محل طبل رسوایی من را زده بودند ، وسط همین محل ابروی من را برده بودند.
- خجالتم نمی کشه هرزه!
- باز اومده چیکار؟ بعد اون رسوایی چطور روش شده؟
آمده بودم که به پدر بچه ای تو شکمم حالی کنم که هرزگی نکردم که تهمت است افتراست، امده بود به معتمد یک محل حالی کنم که هرز نرفته ام.
تند تند قدم برمی دارم پسر بچه ای یک سنگ سمتم پرت می کند و به پیشانی ام میخورد درست داد می زند:
- جنده!
اشک هایم صورتم را تر می کند، اشک و خون قاطی هم می شود خدا من و باعث و بانی اش را لعنت کند.
سلانه سلانه خودم را می رسانم به خانه ای که روزی خانه امیدم بود و مردش مرد رویاهام.
در را می کوبم و اکرم را می بینم.
- باز چی میخوای فتنه باجی ؟
فقط زندگی به یغما رفته ام را میخواستم ، آغوش مردی که من را می پرستید.
- توروخدا بذار ببینمش! باید باهاش حرف بزنم ، بخدا به علی به قبله قسم من هرز نرفتم...
- چطور روت میشه اسم خدا چ پیغمبرو ببری نانجیب ؟
سرم درد می کرد ، این ظالم را تار می بینم ، دست می گیرم به در.
- بذار ببینمش !
- چرا دست از سرش برنمی داری ؟ کمت نبود غیرتشو کردی سر چوب ؟ یه محل حرفمونه ! نمی تونیم سربالا کنیم...
به پهنای صورت اشک می ریزم و صدا در سرم می اندازم هرچه بادا باد:
- بهمن می شنوی بخدا دروغه، تهمت، تورو خدا بیا ! اینا نمی ذارن ببینمت ! تو بیا...
- داره زن می گیره، دست. بردار از سرش چی میخوای از جون این مرد اکله؟
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
اکرم هلم می دهد ، ولی تکان نمیخورم از غرورم هیچ نمانده بود، بالاخره عطرش را حس میکنم ویارم بود از صد فرسخی بوی تنش را می شناختم.
- اکرم برو تو.
- ولی!
- برو !
و می بینمش ، من این مرد را شکسته بودم ، روزی که تشت رسوایی ام می افتاد تار سفید کنار شقیقه نداشت.
- داری...زن می گیری ؟ توروخدا بگو دروغه؟ تو نمی تونی سر من هوو بیاری! بگو که نمی تونی!
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
هق هق می کنم. دلم داشت ریش ریش می شد. به کدام گناه ؟
- چرا نتونم؟ صداتو انداختی سرت که تتمه ابروی که مونده میون این مردم رو ببری؟
- بخدا به مرگ خودم به جون تو من کاری نکردم تهمته !
به من هیش می کند:
- هیش نباف برا من ! خودم دیدمت نانجیب ! فکر کردی با خر طرفی؟
- م... ن...
من فقط در موقعیتی اشتباه در زمانی اشتباهی بودم ، چطور می توانستم توجیه کنم؟
- بشین سرجات، با اون شکم راه نیافت تو محل،کم طبل رسوایی بزن... بچه که دنیا اومد DNA می گیرم از من بود که هیچ ، نبود وای به حالت ، یه بلایی به سرت بیارم که مرگ بشه آرزو!
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8
https://t.me/+w6AvLoeal7BhMjY8