#رویای_ممنوعه_1014
_صبا رفته مسافرت حالا وقتی برگشت دوباره دعوتتون میکنم بیاین و همدیگه رو ببینین اونم خیلی دوست داشت تو و سانای رو بعد از این مدت ببینه.
لبخندی زدم و به روزهایی فکر کردم که با صبا به شدت صمیمی بودم یه جوری اون روزا از نظرم دور بود که انگار یه عمر از اون زمان گذشته بود.
_اتفاقا منم خیلی دلم براش تنگ شده یادتونه که ما با هم دورانی داشتیم.
_آره واقعاً حیف اون روزا که گذشت شاید اگه طاها اسیر خاک نمیشد الان همه چیز یه جور دیگه بود.
بلافاصله بعد از این حرف زن عمو زیر گریه زد و عمو سعی کرد با حرف زدن آرومش کنه.
نمیدونستم باید ناراحت باشم یا برام بیاهمیت باشه.
من هیچ وقت طاها رو جدی نگرفته بودم اما خب از مرگش واقعاً ناراحت شدم.
البته که من الان زن طاهر بودم و به نظرم زن عمو هم کار درستی نمیکرد که جلوی طاهر داشت حرف طاها و رابطه ما رو میزد.
درسته که طاهر خیلی به من بد کرده بود اما بازم الان شوهرم بود و دلم نمیخواست بابت این مسائل ناراحت بشه.
_صبا رفته مسافرت حالا وقتی برگشت دوباره دعوتتون میکنم بیاین و همدیگه رو ببینین اونم خیلی دوست داشت تو و سانای رو بعد از این مدت ببینه.
لبخندی زدم و به روزهایی فکر کردم که با صبا به شدت صمیمی بودم یه جوری اون روزا از نظرم دور بود که انگار یه عمر از اون زمان گذشته بود.
_اتفاقا منم خیلی دلم براش تنگ شده یادتونه که ما با هم دورانی داشتیم.
_آره واقعاً حیف اون روزا که گذشت شاید اگه طاها اسیر خاک نمیشد الان همه چیز یه جور دیگه بود.
بلافاصله بعد از این حرف زن عمو زیر گریه زد و عمو سعی کرد با حرف زدن آرومش کنه.
نمیدونستم باید ناراحت باشم یا برام بیاهمیت باشه.
من هیچ وقت طاها رو جدی نگرفته بودم اما خب از مرگش واقعاً ناراحت شدم.
البته که من الان زن طاهر بودم و به نظرم زن عمو هم کار درستی نمیکرد که جلوی طاهر داشت حرف طاها و رابطه ما رو میزد.
درسته که طاهر خیلی به من بد کرده بود اما بازم الان شوهرم بود و دلم نمیخواست بابت این مسائل ناراحت بشه.