بنابراین به این سبب که فرد عضو تشکیل دهنده جامعه است و جامعه هم خالق دولت است
فرد را مقدم بر دولت میشمارد وجود دولت را آسایش فرد میداند
یکی از نکات مهم فلسفه سیاسی روسو بحث حکومت است به اعتقاد او باید انواع مختلف حکومت وجود داشته باشد که بتواند سازگاری خاصی با کشورهایی که میتواند از لحاظ اقلیمی و خصوصا جمعیت باهم تفاوت دارند به عنوان یک قاعده تمرکز و تراکم بیشتری برای قدرت ایجاد کند ..
مهمترین موضوعی که روسو در مورد حکومت برآن اصرار می ورزد این مسئله بود که رهبران حکومت نه باید حاکم مطلق و نه هرگز وضع کننده قانون من درآوردی وضع کنند
آنها فقط باید به اجرای قانون بپردازند قدرت قانون گذاری ملت یعنی مهمترین آن اراده اخلاقی ملت برتر از هر نوع و شکل حکومتی است و فقط بدنه اقتدار دولت را نشان میدهد روسو تفاوت اصلی بین دولت و حکومت را در این میداند که دولت به خودی خود همواره وجود دارد در هرشکلی اما حکومت بستگی به وجود هیئت حاکمه ای است که باید وجود داشته باشد قدرت حکومت باید قدرت مردم باشد نه قانون..
▪️#روسو سه نوع حکومت را نام می برد.
1مردم سالاری
2اشراف سالاری
3سلطنت
او اشراف سالاری را بر دوتا دیگر ترجیح میدهد..
1 (مردم سالاری)
منظور روسو در این مورد این بود که مردم سالاری بی واسطه بود یعنی در آن باید نظامی باشد که هر شهروندی حق داشته باشد در باب هر موضوعی رای بدهد
یعنی دارای یک حق و آزادی مطلق باشد اما روسو به این مسئله زیاد خوش بین نیست زیرا به باور او چنین حکومتی در زمین وجود ندارد و یا اگر هم هست در کشورهای کوچک است..
2 اشراف سالاری.
روسو سه نوع اشراف سالاری را نام می برد.
اشراف سالاری طبیعی.
انتخابی
موروثی.
روسو اولی را برای ملت های ساده مناسب میداند.
و دومی را بهترین نوع آن
و سومین را بدترین میداند
به اعتقاد روسو در حکومت اشرافی ملتها نباید آنقدر ساده باشند که اجرای قوانین بعد از ابزار اراده عمومی که صورت میگیرد انجام گیرد
سومین نوع حکمت سلطنتی یعنی اینکه حکمران میتواند قدرت حکومت را در دست یک فرد متمرکز سازد که همه مسئولان قدرت خود را از او کسب کنند این نوع حکومت رایج ترین آن است
به اعتقاد روسو یک جمهوری فقط یک دولت آرمانی میتواند باشد ..
تمام مسائل سازمان یک دولت برای روسو بصورت مسئله یافتن آن نوع حکومتی در می آید که در آن قدرت اجرایی با هر شکلی خواه پادشاهی . یا پارلمانی همان خدمتگذار و مامور اراده جمعی پیکره شهروندان باشد
حاکمیت اراده عام صرفا یک آرمان است بنابراین هیچ اراده عامی نیست که به مفهوم کامل حاکمیت داشته باشد بدین معنی که در هر دولت بالفعل حکمران باید اراده عام را تاآنجا که وجود داشته باشد به دیده گیرد...
به نظر روسو در وضعيت طبيعی که در آن همه چيز مشترک است و انسانها برابرند، هيچکس وظيفهای نسبت به ديگری ندارد، چرا که تعهدی نسبت به ديگری متقبل نشده است. کافيست آن چيز را که استفادهای برايش ندارد، به عنوان مالکيت ديگری به رسميت بشناسد. اما در وضعيت اجتماعی که همه ی حقوق توسط قوانين تثبيت شده است، اين طور نيست.
روسو ادعای عمومی بودن موضوع قوانين را اينگونه فهم میکند که قانون فرمانبران را به مثابه يک کل و رفتارهای آنان را انتزاعی در نظر میگيرد و هرگز از فرد انسانی و رفتار فردی حرکت نمیکند. به همين دليل قانون میتواند حقوق اوليهای را مقرر کند، اما آن را به نام شخص معينی مقرر نمیکند. قانون میتواند طبقات گوناگونی از شهروندان ايجاد کند و حتا ويژگی هايی را تعيين نمايد که حق اين يا آن طبقه به حساب میآيند، اما نمیتواند مقرر کند که اين يا آن شخص در طبقه ای پذيرفته شود يا نه.
روسو نتيجه میگيرد که بنابراين لازم نيست بپرسيم که قوانين توسط چه کسی وضع میشود، زيرا آنها از اراده ی عمومی ناشی شده اند. لازم نيست بپرسيم که آيا شهريار مافوق قوانين قرار دارد يا نه، چرا که او عضوی از دولت است. لازم نيست بپرسيم که قانون میتواند ناعادلانه باشد يا نه، چرا که هيچکس نسبت به خود ناعادلانه نيست. اين پرسش نيز بی مورد است که آيا انسان میتواند هم آزاد و هم مطيع قوانين باشد، زيرا قوانين صرفا نمايهی ارادهی ما هستند. بنابراين آنچه که فردی صرفنظر از جايگاه اجتماعی خود به ارادهی خود مقرر میکند نمیتواند قانون باشد. حتا آنچه که فرمانروا در مورد خاصی مقرر میدارد نيز قانون نيست، زيرا قانون تصميم ارادهی عمومی در مورد موضوعی است.
فرد را مقدم بر دولت میشمارد وجود دولت را آسایش فرد میداند
یکی از نکات مهم فلسفه سیاسی روسو بحث حکومت است به اعتقاد او باید انواع مختلف حکومت وجود داشته باشد که بتواند سازگاری خاصی با کشورهایی که میتواند از لحاظ اقلیمی و خصوصا جمعیت باهم تفاوت دارند به عنوان یک قاعده تمرکز و تراکم بیشتری برای قدرت ایجاد کند ..
مهمترین موضوعی که روسو در مورد حکومت برآن اصرار می ورزد این مسئله بود که رهبران حکومت نه باید حاکم مطلق و نه هرگز وضع کننده قانون من درآوردی وضع کنند
آنها فقط باید به اجرای قانون بپردازند قدرت قانون گذاری ملت یعنی مهمترین آن اراده اخلاقی ملت برتر از هر نوع و شکل حکومتی است و فقط بدنه اقتدار دولت را نشان میدهد روسو تفاوت اصلی بین دولت و حکومت را در این میداند که دولت به خودی خود همواره وجود دارد در هرشکلی اما حکومت بستگی به وجود هیئت حاکمه ای است که باید وجود داشته باشد قدرت حکومت باید قدرت مردم باشد نه قانون..
▪️#روسو سه نوع حکومت را نام می برد.
1مردم سالاری
2اشراف سالاری
3سلطنت
او اشراف سالاری را بر دوتا دیگر ترجیح میدهد..
1 (مردم سالاری)
منظور روسو در این مورد این بود که مردم سالاری بی واسطه بود یعنی در آن باید نظامی باشد که هر شهروندی حق داشته باشد در باب هر موضوعی رای بدهد
یعنی دارای یک حق و آزادی مطلق باشد اما روسو به این مسئله زیاد خوش بین نیست زیرا به باور او چنین حکومتی در زمین وجود ندارد و یا اگر هم هست در کشورهای کوچک است..
2 اشراف سالاری.
روسو سه نوع اشراف سالاری را نام می برد.
اشراف سالاری طبیعی.
انتخابی
موروثی.
روسو اولی را برای ملت های ساده مناسب میداند.
و دومی را بهترین نوع آن
و سومین را بدترین میداند
به اعتقاد روسو در حکومت اشرافی ملتها نباید آنقدر ساده باشند که اجرای قوانین بعد از ابزار اراده عمومی که صورت میگیرد انجام گیرد
سومین نوع حکمت سلطنتی یعنی اینکه حکمران میتواند قدرت حکومت را در دست یک فرد متمرکز سازد که همه مسئولان قدرت خود را از او کسب کنند این نوع حکومت رایج ترین آن است
به اعتقاد روسو یک جمهوری فقط یک دولت آرمانی میتواند باشد ..
تمام مسائل سازمان یک دولت برای روسو بصورت مسئله یافتن آن نوع حکومتی در می آید که در آن قدرت اجرایی با هر شکلی خواه پادشاهی . یا پارلمانی همان خدمتگذار و مامور اراده جمعی پیکره شهروندان باشد
حاکمیت اراده عام صرفا یک آرمان است بنابراین هیچ اراده عامی نیست که به مفهوم کامل حاکمیت داشته باشد بدین معنی که در هر دولت بالفعل حکمران باید اراده عام را تاآنجا که وجود داشته باشد به دیده گیرد...
به نظر روسو در وضعيت طبيعی که در آن همه چيز مشترک است و انسانها برابرند، هيچکس وظيفهای نسبت به ديگری ندارد، چرا که تعهدی نسبت به ديگری متقبل نشده است. کافيست آن چيز را که استفادهای برايش ندارد، به عنوان مالکيت ديگری به رسميت بشناسد. اما در وضعيت اجتماعی که همه ی حقوق توسط قوانين تثبيت شده است، اين طور نيست.
روسو ادعای عمومی بودن موضوع قوانين را اينگونه فهم میکند که قانون فرمانبران را به مثابه يک کل و رفتارهای آنان را انتزاعی در نظر میگيرد و هرگز از فرد انسانی و رفتار فردی حرکت نمیکند. به همين دليل قانون میتواند حقوق اوليهای را مقرر کند، اما آن را به نام شخص معينی مقرر نمیکند. قانون میتواند طبقات گوناگونی از شهروندان ايجاد کند و حتا ويژگی هايی را تعيين نمايد که حق اين يا آن طبقه به حساب میآيند، اما نمیتواند مقرر کند که اين يا آن شخص در طبقه ای پذيرفته شود يا نه.
روسو نتيجه میگيرد که بنابراين لازم نيست بپرسيم که قوانين توسط چه کسی وضع میشود، زيرا آنها از اراده ی عمومی ناشی شده اند. لازم نيست بپرسيم که آيا شهريار مافوق قوانين قرار دارد يا نه، چرا که او عضوی از دولت است. لازم نيست بپرسيم که قانون میتواند ناعادلانه باشد يا نه، چرا که هيچکس نسبت به خود ناعادلانه نيست. اين پرسش نيز بی مورد است که آيا انسان میتواند هم آزاد و هم مطيع قوانين باشد، زيرا قوانين صرفا نمايهی ارادهی ما هستند. بنابراين آنچه که فردی صرفنظر از جايگاه اجتماعی خود به ارادهی خود مقرر میکند نمیتواند قانون باشد. حتا آنچه که فرمانروا در مورد خاصی مقرر میدارد نيز قانون نيست، زيرا قانون تصميم ارادهی عمومی در مورد موضوعی است.