8️⃣
#جان_شیفته
🔹 جلد چهارم، جاده مقدس، قسمت هشتم
💠 جلد چهارم از کتاب جان شیفته در ۹ فایل صوتی تقدیم میشود!
🔹 آشنایی با نویسنده و معرفی کتاب
🔻 او بار اندوه خود را به تنهایی برده بود، چیزی نیست که بتوان با دیگران سهیم کرد، ماتم، مردم را به هم نزدیک نمیکند، جداشان میکند.
🔻 هیچکس پیشخانِ در همسایه را جارو نمیکند، بلکه حتی مردم گرایش بیشتری به آن دارند که پلیدیها را به آن سو بیندازند.
🔻 نمیتوان همه را، همهی کسانی را که دوست میداریم، همهی زندهها و مردههایی را که در قلب خود جا دادهایم، راضی کرد. هر کدامشان آه میکشد، "شادی من... اندوه من" و آنچه مایهی شادی یکیست دیگری را به اندوه مینشاند.
🔻 او بیش از آنچه در کیسهاش بود خرج میکرد، آرامش آنچنانیاش که مایهی تحسین میشد به بهای کشش بیاندازهی اراده در برابر فشار درونی به دست میآمد.
در پس ظاهر خونسرد زنی بلندبالا، خوشبنیه، کموبیش تنومند که بالا رفتن سن اندکی سنگینش کرده بود بیآنکه در نیروی کارش خدشهای راه یافته باشد، قلب خسته از پرکاریش کمکم جا خالی میداد.
پزشکان به عادت خویش، بیماری حقیقیاش را از او پنهان میداشتند. آنان که همیشه روی دلبستگی نگران انسان به زندگی حساب میکنند نمیتوانند در تصور آرند که از دست دادن زندگی برای همهکس حد نهایی بدبختی و وحشت برزبان نیامده نیست، انگار که میوهی رسیدهی پایان پاییز در کنده شدن از درخت، لذت نمییابد!
🔻 آنها هرگاه با هم تنها بودند و دیگری نبود، هرگز هیچ آشوب یا ماتمی نداشتند... شادی، آرامش، اگر شما خود این حالت را نشناخته باشید، نمیتوان برایتان توصیفش کرد. این از یاری بخت است، طبیعت یک در هزار، در این کار توفیق مییابد و جفتی آدمی را به هم جور میآورد.
🔻 به عنوان نخستین آموزش او را به تحمل سختی عادت میداد، البته نه آن سختی ریاضتکشانه (که این چارهگری دندانهای کرمخورده است) بلکه آن سختی که شادی به همراه دارد.
🔻 اگر برای به راه افتادن، منتظر آن باشیم که کار "چگونگی" آماده شده باشد، روز و بلکه زندگی خواهد گذشت! تو همواره برو!
"چگونگی" سرانجام خود را به ما خواهد رساند. میباید دید و عمل کرد. دید، تا عمل کرد. در کسی که تندرست است این دو حرکت یکی بیش نیست.
آنچه هست، چنان است که هست. هرگاه خوب است، جز این نیست که از آن لذت ببریم، هرگاه بد است، بکوشیم که خوبش کنیم، در هر دو حال جای آن نیست که چشم ببندیم، انسان میبیند، دیدن همیشه جالب است حتی اگر آنچه میبینیم در خود ما جریان دارد، بهویژه در خود ما! شخص در آن حال هم تماشاگر است و هم تماشا.
🔻 آنجا که اراده از اندیشهای پرتخیل مایه میگیرد که مصمم است آنچه را که کم دارد بسازد، هرگز پر دیر نیست.
🔻 دوست داشتن دیگری همیشه به معنای خواستن خیر و خوبی دیگری نیست. بلکه خواستن آن خوبی است که ما خود میخواهیم!
🔻قضاوت نکنید!
ما حق قضاوت نداریم! هر کدام از ما برای خودش شادیها، رنجها، دیوانگیها و عاقلیهایی دارد.
هرکسی بار خودش! این به خودش مربوط است، نه به کس دیگر!
دیگران از سرک کشیدن در آن ممنوعاند! اگر کسانی که ما دوست میداریم، رنج بردهاند، مرتکب اشتباه شدهاند، بر ماست که باز بیشتر بر آنها دل بسوزانیم و دوستشان داشته باشیم و اگر ما، بیآنکه خودمان خواسته باشیم، بر اسرارشان آگاه شدهایم، از آن پوزش بخواهیم.
🔻 این همهی رازهای دل است که آن دل دیگر که فهمیده است در پی روشن کردن آن برنمیآید:
"هرکسی خود داند و نهانخانهی بازیچههای محقرش"
یادها و رؤیاها! انسان اگر آن را، حتی با نزدیکترین کسان ِ خود در میان نهد، خواهد مرد، "این آخرین انگیزهی زندگی اوست."
🔻 موجودات بیچارهای هستند و در اجتماع مکانیزهشدهی ما شمارهشان بس افزون است که در سن بازنشستگی وقتی که داربست عاداتی که زندگیشان بر آن تکیه داشت برداشته میشود، مانند آوار فرومیریزند.
🔻برایش تنها مصاحبت خودش مانده بود. همین کافی بود... او کشف کرد که زندگی حقیقیاش از زمانی شروع میشد که همهچیز را به دور ریخته بود... در این دم جانهای معمولی دیگر چیزی ندارند که به زندگی دلبستهشان دارد و میروند ولی جانهایی هست که در این لحظه دیگر هیچچیز، حتی مقدسترین محبتها، پایبندشان نمیدارد، خود را کشف میکنند. از نو زاییده میشوند و یک دوران فعالیت دور از انتظار را آغاز میکنند.
....موسیقی بیآنکه او به آن بیندیشد همچون مخمری در او نشست میکرد و جزو خونش میشد؛ به صورت نیروی کار در میآمد. این کیمیاگری در شگفتی از هیچچیز کم نیست.
🔻 هرگز اندیشهاش روندهتر، دقیقتر، عملیتر، زودجنبتر و روشنتر از هنگامی نبود که به موسیقی گوش میداد (و نمیداد)، حتی به هنگام اجرای یک سمفونی بتهوون، او در مغزش به حساب پایان ماه خود رسیده بود!...
.
#جان_شیفته
🔹 جلد چهارم، جاده مقدس، قسمت هشتم
💠 جلد چهارم از کتاب جان شیفته در ۹ فایل صوتی تقدیم میشود!
🔹 آشنایی با نویسنده و معرفی کتاب
🔻 او بار اندوه خود را به تنهایی برده بود، چیزی نیست که بتوان با دیگران سهیم کرد، ماتم، مردم را به هم نزدیک نمیکند، جداشان میکند.
🔻 هیچکس پیشخانِ در همسایه را جارو نمیکند، بلکه حتی مردم گرایش بیشتری به آن دارند که پلیدیها را به آن سو بیندازند.
🔻 نمیتوان همه را، همهی کسانی را که دوست میداریم، همهی زندهها و مردههایی را که در قلب خود جا دادهایم، راضی کرد. هر کدامشان آه میکشد، "شادی من... اندوه من" و آنچه مایهی شادی یکیست دیگری را به اندوه مینشاند.
🔻 او بیش از آنچه در کیسهاش بود خرج میکرد، آرامش آنچنانیاش که مایهی تحسین میشد به بهای کشش بیاندازهی اراده در برابر فشار درونی به دست میآمد.
در پس ظاهر خونسرد زنی بلندبالا، خوشبنیه، کموبیش تنومند که بالا رفتن سن اندکی سنگینش کرده بود بیآنکه در نیروی کارش خدشهای راه یافته باشد، قلب خسته از پرکاریش کمکم جا خالی میداد.
پزشکان به عادت خویش، بیماری حقیقیاش را از او پنهان میداشتند. آنان که همیشه روی دلبستگی نگران انسان به زندگی حساب میکنند نمیتوانند در تصور آرند که از دست دادن زندگی برای همهکس حد نهایی بدبختی و وحشت برزبان نیامده نیست، انگار که میوهی رسیدهی پایان پاییز در کنده شدن از درخت، لذت نمییابد!
🔻 آنها هرگاه با هم تنها بودند و دیگری نبود، هرگز هیچ آشوب یا ماتمی نداشتند... شادی، آرامش، اگر شما خود این حالت را نشناخته باشید، نمیتوان برایتان توصیفش کرد. این از یاری بخت است، طبیعت یک در هزار، در این کار توفیق مییابد و جفتی آدمی را به هم جور میآورد.
🔻 به عنوان نخستین آموزش او را به تحمل سختی عادت میداد، البته نه آن سختی ریاضتکشانه (که این چارهگری دندانهای کرمخورده است) بلکه آن سختی که شادی به همراه دارد.
🔻 اگر برای به راه افتادن، منتظر آن باشیم که کار "چگونگی" آماده شده باشد، روز و بلکه زندگی خواهد گذشت! تو همواره برو!
"چگونگی" سرانجام خود را به ما خواهد رساند. میباید دید و عمل کرد. دید، تا عمل کرد. در کسی که تندرست است این دو حرکت یکی بیش نیست.
آنچه هست، چنان است که هست. هرگاه خوب است، جز این نیست که از آن لذت ببریم، هرگاه بد است، بکوشیم که خوبش کنیم، در هر دو حال جای آن نیست که چشم ببندیم، انسان میبیند، دیدن همیشه جالب است حتی اگر آنچه میبینیم در خود ما جریان دارد، بهویژه در خود ما! شخص در آن حال هم تماشاگر است و هم تماشا.
🔻 آنجا که اراده از اندیشهای پرتخیل مایه میگیرد که مصمم است آنچه را که کم دارد بسازد، هرگز پر دیر نیست.
🔻 دوست داشتن دیگری همیشه به معنای خواستن خیر و خوبی دیگری نیست. بلکه خواستن آن خوبی است که ما خود میخواهیم!
🔻قضاوت نکنید!
ما حق قضاوت نداریم! هر کدام از ما برای خودش شادیها، رنجها، دیوانگیها و عاقلیهایی دارد.
هرکسی بار خودش! این به خودش مربوط است، نه به کس دیگر!
دیگران از سرک کشیدن در آن ممنوعاند! اگر کسانی که ما دوست میداریم، رنج بردهاند، مرتکب اشتباه شدهاند، بر ماست که باز بیشتر بر آنها دل بسوزانیم و دوستشان داشته باشیم و اگر ما، بیآنکه خودمان خواسته باشیم، بر اسرارشان آگاه شدهایم، از آن پوزش بخواهیم.
🔻 این همهی رازهای دل است که آن دل دیگر که فهمیده است در پی روشن کردن آن برنمیآید:
"هرکسی خود داند و نهانخانهی بازیچههای محقرش"
یادها و رؤیاها! انسان اگر آن را، حتی با نزدیکترین کسان ِ خود در میان نهد، خواهد مرد، "این آخرین انگیزهی زندگی اوست."
🔻 موجودات بیچارهای هستند و در اجتماع مکانیزهشدهی ما شمارهشان بس افزون است که در سن بازنشستگی وقتی که داربست عاداتی که زندگیشان بر آن تکیه داشت برداشته میشود، مانند آوار فرومیریزند.
🔻برایش تنها مصاحبت خودش مانده بود. همین کافی بود... او کشف کرد که زندگی حقیقیاش از زمانی شروع میشد که همهچیز را به دور ریخته بود... در این دم جانهای معمولی دیگر چیزی ندارند که به زندگی دلبستهشان دارد و میروند ولی جانهایی هست که در این لحظه دیگر هیچچیز، حتی مقدسترین محبتها، پایبندشان نمیدارد، خود را کشف میکنند. از نو زاییده میشوند و یک دوران فعالیت دور از انتظار را آغاز میکنند.
....موسیقی بیآنکه او به آن بیندیشد همچون مخمری در او نشست میکرد و جزو خونش میشد؛ به صورت نیروی کار در میآمد. این کیمیاگری در شگفتی از هیچچیز کم نیست.
🔻 هرگز اندیشهاش روندهتر، دقیقتر، عملیتر، زودجنبتر و روشنتر از هنگامی نبود که به موسیقی گوش میداد (و نمیداد)، حتی به هنگام اجرای یک سمفونی بتهوون، او در مغزش به حساب پایان ماه خود رسیده بود!...
.