7️⃣
#جان_شیفته
🔹 جلد چهارم،ماه مه در فلورانس، جاده مقدس، قسمت هفتم
💠 جلد چهارم از کتاب جان شیفته در ۹ فایل صوتی تقدیم میشود!
🔹 آشنایی با نویسنده و معرفی کتاب
🔻 آن حادثه در او بازتابهایی داشت که متوقف کردن آن به ارادهی او نبود، این تماس کوتاه شخصیاش با دستگاه دفاع و فتنهانگیزی پلیس که پوششی برای محافظت جناحهای نظم ستمگرانه است، این نظم را به نحوی باز تحملناپذیرتر از روایاتی که در اینباره در روزنامهها خوانده میشود بر او محسوس ساخته بود، او دیگر همان شادی پیشین را نداشت...
🔻 بدتر از همه آن ترس رذیلانهای بود که بر بخشی از کشور سنگینی میکرد و آن اجبارشان به آنکه آنچه را میاندیشیدند بر زبان نیاورند، دروغ هرروزهی کلمات و حرکات و نگاهها همچون عادتی خوارکننده در جانشان نفوذ میکرد، آنان که پاکتر بودند پژمردگی آن را با درد حس میکردند، و در دقایقی که صمیمیتی در میان بود، میدیدشان که به لرزه افتادهاند و جانشان را پشیمانی میخورد.
خشمی تسکینناپذیر در ژرفای وجودشان خفته بود، اما پروبالش در هم شکسته بود، از دلسوزی دهانش را به خاک میانباشتند:
"خفهشو و بمیر!..."
🔻کسانی چون دلایل کافی ندارند که به تنهایی و در برهنگی خویش از خود سرفراز باشند، کسانی که از اندیشهی خاصّ خویش یا از امکانات عمل بیبهرهاند، از آنکه یک دولت یا یک فرمانروا به جای ایشان بیندیشد و به دست ایشان عمل کند احساس سبکباری میکنند و سرخوش از آنند که آن فرمانروا یا آن دولت ایشان را در قدرت خویش و در نوید افتخارات خود شریک میکند.
هر خردهپارهای باد میکند، توده میشود یا خود چنین گمان میبرد، بهسان آن قورباغه که خود را گاو میدید، وقتی که گاو نعره سر میدهد، قورباغهها با نعرههای سرفرازی باد میکنند.
🔻 آنچه شخص به تن خود نیست و نمیتواند باشد، آنچه در رؤیا میخواهد باشد، همان را شخص، از راه دادن وکالت تام به دیکتاتور یا به دولت، به خود میبالد که شده است.
🔻 در آن شهر سنگدل که قرنهای فراوان خون کشتگان را لیسیده است و از همین خون است که گل هنر جوانه زده است...
او با چشمان بینم خود به غرقاب خیره مانده بود.
شب در همهجا:
بالا، پایین، بیرونِ شب، درونِ شب!
بالهای سیاهی، او را در مرکز آن معلق نگه میداشت. او خود نیز شب بود.
در چنین شبهایی، وقتی که از عمر این همه کم مانده، خوابیدن گناه است!
🔻 او پیر میشد، نیرومندیاش، تندرستیاش، زندگیاش بر باد میرفت و میدانست برای چه!
وقتیکه ما علت را میدانیم و اگر فرسوده شدهایم به ارادهی خود یا افراط در کامجوییها، شدهایم، دیگر گلهای نداریم، به اندازهی پول خود آش خوردهایم، او بر سر آنچه به پولش میارزد، چانه نمیزند. همچنان که در دادوستد نمیگذارد که با او چانه بزنند، او بهای هر چیزی را به درستی میپردازد... پس این دلمردگی برای چیست؟
🔻 خواب، خندقِ اندیشههای بیشکل... یا شاید این بیشکلی چیزی جز فراموشی آنی اشکالی نیست که ستوهآورنده و بیامان به دنبال هم میآیند؟ انسان گویی که دستوپابسته در کیسهای نهاده، در فضایی خالی پرتاب شده است، بیهوا و بیروشنایی، گویی نه دست دارد، نه نفس، نه چشم...
🔻 خبرهای بد همیشه تند میتازند... پارهای خبرهای خوش از بدترین خبرها وحشتناکترند.
🔻 چقدر از آن زمان که او را در شکم داشت قد کشیده بود!
"حالا تو از من بلندتری... دیروز میوهی من بودی، امروز درختِ منی...".
🔻 اگر من هنوز هستم و هر چیز که هستم آن را مدیون آن خردمندی، آن خوبی دور از انتظاری که در او بود میدانم، این را هرگز به او نگفتم، دوست نداشتیم احساسات به هم تحویل دهیم.
صمیمیترین چیزی که در خود داشتیم، حقشناسی و محبت، خوب مواظب بودیم که آن را چال کنیم تا دیگری نبیند! به نظرمان احمقانه میآمد. (و با اینهمه میدیدمش!...). ولی آنچه در زمین مرغوب چال میکنیم بهتر میروید. گیاه ِ کوچکِ آن شب در سینهام یک درخت شد.
🔻 احترام متقابل به زندگی خاص هریک، اعتماد متقابل یک بار برای همیشه!
امکان نداشت که ذرهای به آن کس که چنین اعتماد کاملی به او نشان میداد، زیان برساند.
🔻 زن هر قدر هم که بداند حقی ندارد و مدعی باشد که حسود نیست. باز هرگز به رغبت با زن یا معشوق کسی که از او در بستر خود پذیرایی کرده است دوست نخواهد بود.
🔻 آنجا که میدانی آن راه سربالایی که رفتهای در پای چه سنگی گسیخته میشود، چگونه باز آن نفس را در خود مییابی که آن را برای بار دوم بپیمایی؟
#رومن_رولان
#شهرزاد_فتوحی
https://t.me/behtarinhayesoti
#زن_زندگی_آزادی #مهسا_امینی #همبستگی
#Mahsaamini
💠 جلد چهارم از کتاب جان شیفته در ۹ فایل صوتی تقدیم میشود!
🔹 ادامه دارد 🔹
#جان_شیفته
🔹 جلد چهارم،ماه مه در فلورانس، جاده مقدس، قسمت هفتم
💠 جلد چهارم از کتاب جان شیفته در ۹ فایل صوتی تقدیم میشود!
🔹 آشنایی با نویسنده و معرفی کتاب
🔻 آن حادثه در او بازتابهایی داشت که متوقف کردن آن به ارادهی او نبود، این تماس کوتاه شخصیاش با دستگاه دفاع و فتنهانگیزی پلیس که پوششی برای محافظت جناحهای نظم ستمگرانه است، این نظم را به نحوی باز تحملناپذیرتر از روایاتی که در اینباره در روزنامهها خوانده میشود بر او محسوس ساخته بود، او دیگر همان شادی پیشین را نداشت...
🔻 بدتر از همه آن ترس رذیلانهای بود که بر بخشی از کشور سنگینی میکرد و آن اجبارشان به آنکه آنچه را میاندیشیدند بر زبان نیاورند، دروغ هرروزهی کلمات و حرکات و نگاهها همچون عادتی خوارکننده در جانشان نفوذ میکرد، آنان که پاکتر بودند پژمردگی آن را با درد حس میکردند، و در دقایقی که صمیمیتی در میان بود، میدیدشان که به لرزه افتادهاند و جانشان را پشیمانی میخورد.
خشمی تسکینناپذیر در ژرفای وجودشان خفته بود، اما پروبالش در هم شکسته بود، از دلسوزی دهانش را به خاک میانباشتند:
"خفهشو و بمیر!..."
🔻کسانی چون دلایل کافی ندارند که به تنهایی و در برهنگی خویش از خود سرفراز باشند، کسانی که از اندیشهی خاصّ خویش یا از امکانات عمل بیبهرهاند، از آنکه یک دولت یا یک فرمانروا به جای ایشان بیندیشد و به دست ایشان عمل کند احساس سبکباری میکنند و سرخوش از آنند که آن فرمانروا یا آن دولت ایشان را در قدرت خویش و در نوید افتخارات خود شریک میکند.
هر خردهپارهای باد میکند، توده میشود یا خود چنین گمان میبرد، بهسان آن قورباغه که خود را گاو میدید، وقتی که گاو نعره سر میدهد، قورباغهها با نعرههای سرفرازی باد میکنند.
🔻 آنچه شخص به تن خود نیست و نمیتواند باشد، آنچه در رؤیا میخواهد باشد، همان را شخص، از راه دادن وکالت تام به دیکتاتور یا به دولت، به خود میبالد که شده است.
🔻 در آن شهر سنگدل که قرنهای فراوان خون کشتگان را لیسیده است و از همین خون است که گل هنر جوانه زده است...
او با چشمان بینم خود به غرقاب خیره مانده بود.
شب در همهجا:
بالا، پایین، بیرونِ شب، درونِ شب!
بالهای سیاهی، او را در مرکز آن معلق نگه میداشت. او خود نیز شب بود.
در چنین شبهایی، وقتی که از عمر این همه کم مانده، خوابیدن گناه است!
🔻 او پیر میشد، نیرومندیاش، تندرستیاش، زندگیاش بر باد میرفت و میدانست برای چه!
وقتیکه ما علت را میدانیم و اگر فرسوده شدهایم به ارادهی خود یا افراط در کامجوییها، شدهایم، دیگر گلهای نداریم، به اندازهی پول خود آش خوردهایم، او بر سر آنچه به پولش میارزد، چانه نمیزند. همچنان که در دادوستد نمیگذارد که با او چانه بزنند، او بهای هر چیزی را به درستی میپردازد... پس این دلمردگی برای چیست؟
🔻 خواب، خندقِ اندیشههای بیشکل... یا شاید این بیشکلی چیزی جز فراموشی آنی اشکالی نیست که ستوهآورنده و بیامان به دنبال هم میآیند؟ انسان گویی که دستوپابسته در کیسهای نهاده، در فضایی خالی پرتاب شده است، بیهوا و بیروشنایی، گویی نه دست دارد، نه نفس، نه چشم...
🔻 خبرهای بد همیشه تند میتازند... پارهای خبرهای خوش از بدترین خبرها وحشتناکترند.
🔻 چقدر از آن زمان که او را در شکم داشت قد کشیده بود!
"حالا تو از من بلندتری... دیروز میوهی من بودی، امروز درختِ منی...".
🔻 اگر من هنوز هستم و هر چیز که هستم آن را مدیون آن خردمندی، آن خوبی دور از انتظاری که در او بود میدانم، این را هرگز به او نگفتم، دوست نداشتیم احساسات به هم تحویل دهیم.
صمیمیترین چیزی که در خود داشتیم، حقشناسی و محبت، خوب مواظب بودیم که آن را چال کنیم تا دیگری نبیند! به نظرمان احمقانه میآمد. (و با اینهمه میدیدمش!...). ولی آنچه در زمین مرغوب چال میکنیم بهتر میروید. گیاه ِ کوچکِ آن شب در سینهام یک درخت شد.
🔻 احترام متقابل به زندگی خاص هریک، اعتماد متقابل یک بار برای همیشه!
امکان نداشت که ذرهای به آن کس که چنین اعتماد کاملی به او نشان میداد، زیان برساند.
🔻 زن هر قدر هم که بداند حقی ندارد و مدعی باشد که حسود نیست. باز هرگز به رغبت با زن یا معشوق کسی که از او در بستر خود پذیرایی کرده است دوست نخواهد بود.
🔻 آنجا که میدانی آن راه سربالایی که رفتهای در پای چه سنگی گسیخته میشود، چگونه باز آن نفس را در خود مییابی که آن را برای بار دوم بپیمایی؟
#رومن_رولان
#شهرزاد_فتوحی
https://t.me/behtarinhayesoti
#زن_زندگی_آزادی #مهسا_امینی #همبستگی
#Mahsaamini
💠 جلد چهارم از کتاب جان شیفته در ۹ فایل صوتی تقدیم میشود!
🔹 ادامه دارد 🔹