سروناز احمدی (برای پخشان عزیزی):
«اینجا معنی اسمت برای کسی سؤال شده. دوباره یادم میآید. پایین پلههای اتاق سیگارم، توی سرما، آخرِ شب و مغلوب موج سهمگینی دیگر که غرقم نمیکند. تو میآیی و نمیروی. چون عادت نداری یعنی اصلا نمیتوانی تنها بگذاری کسی را که در انتهای شب مییابی. آخر قانونش را خوب میدانی. آسمان را که ستاره هم بپوشاند، خورشید هم که طلوع کند، چرخ گردون هم که صدها بار بچرخد، شبِ آدمِ تنها در این "خاورمیانه"ات سپیدی به خودش نمیبیند. میپرسی "چی مینویسی؟" برایت میخوانم که "اینجا آدم فقط با خاطرات، دوستان و شعر میتواند از میان میلهها عبور کند". لبخند میزنی و میگویی "میدونی پخشان یعنی چی؟" باید خودم میفهمیدم. باید خودم از آن سربند محکمت میفهمیدم. باید خودم از عشقِ توی چشمهات به بلوطهای کردستان میفهمیدم. باید از همین که جمع صنوبر و قامت سروی میفهمیدم. چیست که اینها همه هست و تماما پایدار است و مقاوم و بهبندناکشیدنی؟ لبخند میزنی و میگویی پخشان یعنی شعر.»
.
«اینجا معنی اسمت برای کسی سؤال شده. دوباره یادم میآید. پایین پلههای اتاق سیگارم، توی سرما، آخرِ شب و مغلوب موج سهمگینی دیگر که غرقم نمیکند. تو میآیی و نمیروی. چون عادت نداری یعنی اصلا نمیتوانی تنها بگذاری کسی را که در انتهای شب مییابی. آخر قانونش را خوب میدانی. آسمان را که ستاره هم بپوشاند، خورشید هم که طلوع کند، چرخ گردون هم که صدها بار بچرخد، شبِ آدمِ تنها در این "خاورمیانه"ات سپیدی به خودش نمیبیند. میپرسی "چی مینویسی؟" برایت میخوانم که "اینجا آدم فقط با خاطرات، دوستان و شعر میتواند از میان میلهها عبور کند". لبخند میزنی و میگویی "میدونی پخشان یعنی چی؟" باید خودم میفهمیدم. باید خودم از آن سربند محکمت میفهمیدم. باید خودم از عشقِ توی چشمهات به بلوطهای کردستان میفهمیدم. باید از همین که جمع صنوبر و قامت سروی میفهمیدم. چیست که اینها همه هست و تماما پایدار است و مقاوم و بهبندناکشیدنی؟ لبخند میزنی و میگویی پخشان یعنی شعر.»
.