این تصور وجود داره که بزرگترین خطر در سیستم بهداشت و درمان ما، عفونت در بیمارستانهاست. که خطر بزرگیه، طوری که بستریها دو بخشی شده، یکبار میرن برای جراحی، و یکبار میرن میخوابن برای عفونتهای بعد از جراحی. یا بستری بعد از جراحی که باید یک هفته طول میکشیده، به یک ماه میکشه. و این چیزیه که اون ایرانیهای احمق مقیم خارج که به خاطر ارزان بودن خدمات درمانی، کشور پیشرفتهای که توش هستند رو ول میکنند و میان اینجا کارشون رو انجام بدن، لحاظ نمیکنند. گرفتار نشدن به عفونت، قیمت نداره. اگه لازم باشه باید تا گردن در قرض فرو رفت، ولی جایی که احتمال عفونت در اون کمتره رو انتخاب کرد.
اما با همه این اوصاف، این بزرگترین تهدید نیست. بزرگترین تهدید وضعیت نسل آینده پزشکانه. یکی از جملات ترسناکی که شنیدم از زبان یک دانشجوی پزشکی بود که بعد از ویزیت بیمار بستری شده گفت: «استاد هیچی بمون یاد نمیده». قاعدتا بالا سر مریض علاوه بر اینکه باید دستور بده به شاگردانش که باید مرحله بعدی چه کاری انجام بدن، باید بشون توضیح هم بده که چرا باید اون کار رو انجام بدن. و یا چرا این مریض فرق داره. و یا چرا فعلا هرکاری که کردهاند رو باید متوقف کنند. و استادش این قسمت دوم رو انجام نمیداد. که چون وقت ندارند، یا اعصاب ندارند، یا آموختن بلد نیستند، که خودش یه مهارته، و یا اینکه مرض دارند.
اما پزشکی مثل سفالگری نیست که منتظر باشی یه پیر باتجربه که میترسه این هنر بعد از خودش فراموش بشه، حریصانه هرچی فوت کوزهگری که بلده رو بت منتقل کنه. پزشکی نیاز به عطش بیمارگونه به یادگرفتن و جمع کردن اطلاعات داره. باید طوری بخواهیش که انگار روباهی هستی که پوزهش رو داخل حفرهای فرو کرده تا خرگوشی که اونجا مخفی شده رو بیرون بکشه. اگه دنبال علم پزشکی هستی باید همواره چک کنی که پوزهت کجاست. اگه در حال بو کشیدن نیست، اگه در منابع اطلاعات فرو نرفته تا چیزی رو بیرون بکشه، یعنی شغل درستی رو برای خودت انتخاب نکردی. اگه لازم شد باید انقدر پوزهت رو نزدیک گردن معلمت بگیری تا به حرف بیاد، و اگه نیومد جواب سوالاتت رو از جای دیگه پیدا کنی.
بدون معلم خوب، و بدون امکانات، هیچ سیستم آموزشی پزشکی درست کار نخواهد کرد، و اگه درست کار نکنه سلامت مردم به خطر خواهد افتاد. اما اگه کسانی که اومدن پزشک بشن، انقدر مشتاق نباشند که برای معلمها موذی به نظر برسند، حتی با معلمهای خوب و امکانات کافی، کسانی تربیت نخواهند شد که به درد مردم بخورند. این خیلی ترسناکه که من که هیچ علاقهای به رشته پزشکی ندارم اشتیاق بیشتری برای کم کردن ندانستههام درباره پزشکی دارم، تا جوانی که تصمیم گرفته جوانیش رو صرف این کار کنه.
اما با همه این اوصاف، این بزرگترین تهدید نیست. بزرگترین تهدید وضعیت نسل آینده پزشکانه. یکی از جملات ترسناکی که شنیدم از زبان یک دانشجوی پزشکی بود که بعد از ویزیت بیمار بستری شده گفت: «استاد هیچی بمون یاد نمیده». قاعدتا بالا سر مریض علاوه بر اینکه باید دستور بده به شاگردانش که باید مرحله بعدی چه کاری انجام بدن، باید بشون توضیح هم بده که چرا باید اون کار رو انجام بدن. و یا چرا این مریض فرق داره. و یا چرا فعلا هرکاری که کردهاند رو باید متوقف کنند. و استادش این قسمت دوم رو انجام نمیداد. که چون وقت ندارند، یا اعصاب ندارند، یا آموختن بلد نیستند، که خودش یه مهارته، و یا اینکه مرض دارند.
اما پزشکی مثل سفالگری نیست که منتظر باشی یه پیر باتجربه که میترسه این هنر بعد از خودش فراموش بشه، حریصانه هرچی فوت کوزهگری که بلده رو بت منتقل کنه. پزشکی نیاز به عطش بیمارگونه به یادگرفتن و جمع کردن اطلاعات داره. باید طوری بخواهیش که انگار روباهی هستی که پوزهش رو داخل حفرهای فرو کرده تا خرگوشی که اونجا مخفی شده رو بیرون بکشه. اگه دنبال علم پزشکی هستی باید همواره چک کنی که پوزهت کجاست. اگه در حال بو کشیدن نیست، اگه در منابع اطلاعات فرو نرفته تا چیزی رو بیرون بکشه، یعنی شغل درستی رو برای خودت انتخاب نکردی. اگه لازم شد باید انقدر پوزهت رو نزدیک گردن معلمت بگیری تا به حرف بیاد، و اگه نیومد جواب سوالاتت رو از جای دیگه پیدا کنی.
بدون معلم خوب، و بدون امکانات، هیچ سیستم آموزشی پزشکی درست کار نخواهد کرد، و اگه درست کار نکنه سلامت مردم به خطر خواهد افتاد. اما اگه کسانی که اومدن پزشک بشن، انقدر مشتاق نباشند که برای معلمها موذی به نظر برسند، حتی با معلمهای خوب و امکانات کافی، کسانی تربیت نخواهند شد که به درد مردم بخورند. این خیلی ترسناکه که من که هیچ علاقهای به رشته پزشکی ندارم اشتیاق بیشتری برای کم کردن ندانستههام درباره پزشکی دارم، تا جوانی که تصمیم گرفته جوانیش رو صرف این کار کنه.