ایلان ماسک نازی نیست، حتی اگه بازوبند قرمز نازیها رو ببنده. چون انقدر خودش رو بالاتر از دیگران میبینه که نازی بودن هم براش مسخرهست. چون نازیسم هم یه چیزیه که دیگران، که همشون سطح پایینتر از خودش هستند، اختراع کردهاند (بله، حتی عضویت در جمع نازیها هم مقداری تواضع لازم داره. چون باید بپذیری یه عده یک قرن قبل از تو یه ایدئولوژی برتر رو ابداع کردن، پس از تو باهوشتر بودهاند).
نازیپنداری ماسک، با اینکه با رفتارهای زنندهش یک برداشت به حقه؛ نشون میده چقدر افکار عمومی از واقعیت زندگی نورودایورجنتها پرته.
به عنوان کسی که فکر میکنم صلاحیت اظهار نظر دربارهش رو دارم، میتونم یه توضیح فشردهای دربارهش بدم که چطور کار میکنه (چطور کار میکنیم).
یه کشور در نظر بگیرید مثل ایتالیا. شناخت شما از این کشور، پله پله رخ میده. در پله اول، یه نگاه کارت پستالی بش دارید. چون یه سری تصویر و فیلم ازش دیدید. در پله دوم شناخت اخباری ازش پیدا میکنید. یعنی چون یه دید کارت پستالی بش دارید بهتدریج به اخبارش هم علاقمند میشید، و بعد میفهمید خب همهچیز هم شیک و تمیز نبوده. اونجا یه عده آدم فاسد وجود دارند. یه عده نژادپرست وجود دارند. در پله سوم، شناخت توریستی پیدا میکنید. مثلا با یه تور به چندتا از شهرهای دیدنیش سفر میکنید و از نزدیک بعضی چیزها رو میبینید. و باز علاقمندتر میشید. چون دیدن از نزدیک حس خاصی بتون میده. در پله چهارم شناخت خیابانی پیدا میکنید. مثلا به دلیل یک مأموریت کاری، با زندگی روزمره یک ایتالیایی برخورد میکنید. و میبینید همهچیز در موزهها و بناهای تاریخی خلاصه نمیشه، و مشکلات زیاده. مثلا بروکراسی اداری فلجکنندهست، آداب و رسوم رو زیادی جدی میگیرند، جای خوب بخوای خونه اجاره کنی خیلی گرونه، پولدارها زیادی پولدارن و یه عده ولن تو کوچهها. در پله پنجم شناخت اجتماعی پیدا میکنید. با روشنفکرهاشون آشنا میشید، و میبینید از محلهای که همه وید میکشن یه فیلمساز نابغه اومده بیرون. که یعنی از کلیت همه واقعیتها، به یه جمعبندی از مجموعه این کشور میرسید، و میفهمید که با همه مشکلات و دغدغهها و بحرانها، این جامعه با خصایص خودش داره یه مسیری رو میره جلو، و مشتاق میشید این طی طریق رو دنبال کنید و براتون مهم میشه. و این باعث میشه یه سمپاتی به این کشور داشته باشید، طوری که انگار ایتالیا یک شخصه، و نسبت به اون شخص احساساتی دارید. برای همین بدون اینکه اصلا ربطی به این کشور داشته باشید اگه یه روز تو خبر بیاد که اونجا زلزله اومده و عدهای کشته شدن، ناراحت میشید.
این برخورد یک انسان نرماله.
ادامه: 🔻
نازیپنداری ماسک، با اینکه با رفتارهای زنندهش یک برداشت به حقه؛ نشون میده چقدر افکار عمومی از واقعیت زندگی نورودایورجنتها پرته.
به عنوان کسی که فکر میکنم صلاحیت اظهار نظر دربارهش رو دارم، میتونم یه توضیح فشردهای دربارهش بدم که چطور کار میکنه (چطور کار میکنیم).
یه کشور در نظر بگیرید مثل ایتالیا. شناخت شما از این کشور، پله پله رخ میده. در پله اول، یه نگاه کارت پستالی بش دارید. چون یه سری تصویر و فیلم ازش دیدید. در پله دوم شناخت اخباری ازش پیدا میکنید. یعنی چون یه دید کارت پستالی بش دارید بهتدریج به اخبارش هم علاقمند میشید، و بعد میفهمید خب همهچیز هم شیک و تمیز نبوده. اونجا یه عده آدم فاسد وجود دارند. یه عده نژادپرست وجود دارند. در پله سوم، شناخت توریستی پیدا میکنید. مثلا با یه تور به چندتا از شهرهای دیدنیش سفر میکنید و از نزدیک بعضی چیزها رو میبینید. و باز علاقمندتر میشید. چون دیدن از نزدیک حس خاصی بتون میده. در پله چهارم شناخت خیابانی پیدا میکنید. مثلا به دلیل یک مأموریت کاری، با زندگی روزمره یک ایتالیایی برخورد میکنید. و میبینید همهچیز در موزهها و بناهای تاریخی خلاصه نمیشه، و مشکلات زیاده. مثلا بروکراسی اداری فلجکنندهست، آداب و رسوم رو زیادی جدی میگیرند، جای خوب بخوای خونه اجاره کنی خیلی گرونه، پولدارها زیادی پولدارن و یه عده ولن تو کوچهها. در پله پنجم شناخت اجتماعی پیدا میکنید. با روشنفکرهاشون آشنا میشید، و میبینید از محلهای که همه وید میکشن یه فیلمساز نابغه اومده بیرون. که یعنی از کلیت همه واقعیتها، به یه جمعبندی از مجموعه این کشور میرسید، و میفهمید که با همه مشکلات و دغدغهها و بحرانها، این جامعه با خصایص خودش داره یه مسیری رو میره جلو، و مشتاق میشید این طی طریق رو دنبال کنید و براتون مهم میشه. و این باعث میشه یه سمپاتی به این کشور داشته باشید، طوری که انگار ایتالیا یک شخصه، و نسبت به اون شخص احساساتی دارید. برای همین بدون اینکه اصلا ربطی به این کشور داشته باشید اگه یه روز تو خبر بیاد که اونجا زلزله اومده و عدهای کشته شدن، ناراحت میشید.
این برخورد یک انسان نرماله.
ادامه: 🔻