تو اینستاگرام به یک آگهی فروش پژو پونصد و چهار برخوردم که منو پرت کرد به بچگیم. داییم یه دونه از این پژوها داشت. با اینکه خیلی وقته ازش باخبر نیستم و مثل قبل صحبت نمیکنیم، براش لینک تبلیغ رو فرستادم. زیرش نوشتم کاش یکدونه از اینها بخری دایی.
چند روز گذشت. چک نکردم که پیامم رو دیده یا نه. عادت کردم پیامهام رو نخونه. یهو خودش زنگ زد. حالمو پرسید، حال مامانو. گفت چی برام فرستاده بودی؟ باید میرفتم اتاق عمل فراموش کردم ببینم. گفتم دایی هیچی یکی همون ماشین دوران جوونیت رو داره میفروشه، گفتم ما باهاش خیلی خاطره داریم اگر خودتم دوستش داشتی شاید دوباره بخوای بخری.
پرسید الان چند سالته؟ تا اومدم بگم خودش گفت: «ببین تو حق داری... تو سن تو منم خیلی دنبال وقایع نوستالژی و خاطره بازی بودم. هی فکر میکردم به این چیزها ولی یکم سن ات که بیشتر بشه، میفهمی گذشته و همه ی جزییاتش رو باید بذاری کنار و بری. باید سفر کنی بری کشورهای پیشرفته تر، ببینی آدمها چطور این روزها دارن زندگی میکنن. رو به جلو باشی... اتفاقا من فکر میکنم ماشینهای جوونیم چقدر بی امکانات و سخت و اذیت کننده بودن! الان ببین ماشینها چقدر کارمون رو راحت کردن. بگذر و رها شو و امروز رو زندگی کن. راستی شیزار نمیای؟»
یکم باهاش گپ زدم و بعد تلفن رو قطع کرد. دیدم چقدر راحت با چند تا جمله من رو از گذشته کشوند بیرون. راست هم میگفت. گذشته و روزهاش فقط از دور شیرین به نظر میرسن وگرنه «دوباره زندگی کردن گذشته» خیلی سخته. میخوام تمرین کنم کمتر برم سراغ چیزهایی که نقطه اتصال من و گذشته ست. احتمالا این تمرین کمک میکنه جای تلاش برای تکرار حس خوب گذشته، داستان هیجان انگیز امروز و فردا رو دنبال کنم... امروز بهترین فرصت برای زندگی کردنِ امروزه. امروز، همون گذشته ی فرداهاست که باز قراره حسرتش رو بخورم، امروز رو زندگی کنم، امروز رو.
روزنوشت
#امیرعلی_ق
@Amiralichannel
چند روز گذشت. چک نکردم که پیامم رو دیده یا نه. عادت کردم پیامهام رو نخونه. یهو خودش زنگ زد. حالمو پرسید، حال مامانو. گفت چی برام فرستاده بودی؟ باید میرفتم اتاق عمل فراموش کردم ببینم. گفتم دایی هیچی یکی همون ماشین دوران جوونیت رو داره میفروشه، گفتم ما باهاش خیلی خاطره داریم اگر خودتم دوستش داشتی شاید دوباره بخوای بخری.
پرسید الان چند سالته؟ تا اومدم بگم خودش گفت: «ببین تو حق داری... تو سن تو منم خیلی دنبال وقایع نوستالژی و خاطره بازی بودم. هی فکر میکردم به این چیزها ولی یکم سن ات که بیشتر بشه، میفهمی گذشته و همه ی جزییاتش رو باید بذاری کنار و بری. باید سفر کنی بری کشورهای پیشرفته تر، ببینی آدمها چطور این روزها دارن زندگی میکنن. رو به جلو باشی... اتفاقا من فکر میکنم ماشینهای جوونیم چقدر بی امکانات و سخت و اذیت کننده بودن! الان ببین ماشینها چقدر کارمون رو راحت کردن. بگذر و رها شو و امروز رو زندگی کن. راستی شیزار نمیای؟»
یکم باهاش گپ زدم و بعد تلفن رو قطع کرد. دیدم چقدر راحت با چند تا جمله من رو از گذشته کشوند بیرون. راست هم میگفت. گذشته و روزهاش فقط از دور شیرین به نظر میرسن وگرنه «دوباره زندگی کردن گذشته» خیلی سخته. میخوام تمرین کنم کمتر برم سراغ چیزهایی که نقطه اتصال من و گذشته ست. احتمالا این تمرین کمک میکنه جای تلاش برای تکرار حس خوب گذشته، داستان هیجان انگیز امروز و فردا رو دنبال کنم... امروز بهترین فرصت برای زندگی کردنِ امروزه. امروز، همون گذشته ی فرداهاست که باز قراره حسرتش رو بخورم، امروز رو زندگی کنم، امروز رو.
روزنوشت
#امیرعلی_ق
@Amiralichannel