ادامه نقد فیلم اسب تورین (2) - آیدین آرتا
در این فیلم ما اسب را می بینیم که حاضر نیست بی مقاومت تسلیم بی رحمی و اراده پیرمرد برای غلبه بر او شود. اسب از کشیدن گاری سرپیچی می کند و سرانجام دست از خوردن غذا نیز می کشد. در بسیاری از صحنه های فیلم موهای باز دختر که بر پشت و صورت او ریخته است یادآور اسب است. او نیز اسب را می فهمد و سرانجام او نیز از خوردن سرباز می زند.
کولیها که در جایی از فیلم برای نوشیدن آب بر سرچاه خانه پیرمرد و دخترش توقف می کنند نمادی از شیوه ای دیگر از زیستن هستند. اسبهای آنها همراه و شادند. در صحنه ای که از ارابه خود پیاده می شوند یکی از آنها در کنار اسبها می ماند و آنها را نوازش می کند. آنها از یک جنس نیستند. یکی از آنها پیرمردی مذهبی است که پیش از رفتن کتاب مقدس را به دختر می بخشد و دیگری یادآور آن عصیانگری است که در لحظه رفتن فریاد بر می آورد که "ما باز خواهیم گشت و زمین از آن ماست!" و آن دیگران سرخوشانی هستند که در جستجوی سرزمینی جدید و رویای خود در سفرند.
گویی طوفان نیز مزاحم آنها نیست و حتی شدت آن در حضور پیرمرد بیشتر حس می شود تا در حضور این کولیهای مسافر. در آنها می توان شور، عاطفه و زندگی را احساس کرد و این ارتباطی به دین داشتن و یا نداشتن آنها ندارد.
آنها تجسم زیستن پرشور زندگی هستند همانگونه که نیچه آن را از انسان طلب می کند ولی باز پرسشی بزرگ را در برابر ما قرار می دهند که آیا آنکه با هدف غلبه بر زندگی و معطوف به اراده خود و خالی از هر شفقت و باور به خدایی زندگی می کند آیا لزوما از شور زندگی سرشار است و آنکه کتاب مقدس در دست دارد و یا آن کولی آزاد که نه ارباب است و نه رعیت خالی از شور زندگی؟ آیا این خود به معنای آن نیست که این ارزشها هستند که به زندگی معنا می بخشند و نه زندگی به ارزشها؟!
نیچه در تمام زندگی خود تلاش کرد که بر دوگانگی های فلسفی پایان بخشد و بر دوالیسم ذهن انسانی غلبه کند ولی شاید خود نیز در شکلی دیگر از این دوالیسم گرفتار آمد که کرانه های فلسفه او را تعین بخشید.
به باور من نیچه به درستی دیده بود که زندگی نمی تواند از ارزشهای اخلاقی جدا باشد و نابودساختن زندگی با نام ارزشها چیزی جز تهی ساختن انسان از زندگی نیست. ولی او این معادله را با نابودی مفهوم ارزشها با نام ارزشی به نام زندگی به پایان برد حال آنکه شاید زندگی نیز خود چیزی جز تقلای انسانی برای تحقق این ارزشها نباشد.
خداوند در شش روز جهان را خلق کرد و در روز هفتم به استراحت نشست. در این فیلم طوفان و تقلای انسانی در شش روز ادامه دارد و پس از آن همه چیز در تاریکی فرو می رود و طوفان نیز پایان می یابد. گویی همه چیز در خروج خداوند از صحنه از دامنه فهم انسانی خارج می شود. پیش از آن رنج است و تقلا و فرصتی برای انتخاب چگونه زیستن و پس از آن تنها سکوت است و تاریکی.
در جایی که دختر کتاب مقدس را می خواند با این جملات مواجه می شویم که "آنگاه که مکانی مقدس با عملی از بی عدالتی آلوده شود دیگر هیچ نیایشی در آن مکان پذیرفته نخواهد شد مگر آنکه اندوه و حزن انچه صورت پذیرفته است احساس شود. اگر که احساس شود روز با شبی تاریک به پایان خواهد رسید ولی شب نیز سرانجام تمام خواهد شد"
در این عبارات باز با این پرسش مواجه می شویم که آیا آنچه مکانی را مقدس می سازد خود آن مکان است و یا ارزشی که آن را مقدس ساخته است که اگر تحقق نیابد دیگر آن مکان مقدس نخواهد بود چون زندگی که ارزش می یابد نه از آن رو که خود ارزشمند است بلکه از ان رو که عدالت را و آنچه فضیلتی ارزشمند است را می توان در آن تحقق بخشید.
آنگاه که عرصه زندگی به بی عدالتی آلوده گردد، زندگی چیزی جز تقلایی بی حاصل و برآورده نشده نخواهد بود. و آنگاه که حزن و اندوه آنچه رفته است درک شود، شبی تاریک فرا خواهد رسید ولی این شب نیز تمام خواهد شد.
در صحنه پایانی اندوه پیرمرد را نیز فرا می گیرد و او نیز از خوردن باز می ایستد و همه چیز در تاریکی و سکوت ناپدید می شود ولی می توان صدای دختر را شنید که از کتاب مقدس می خواند "شبی تاریک فرا خواهد رسید ولی این شب نیز تمام خواهد شد!"
آیدین ارتا
در این فیلم ما اسب را می بینیم که حاضر نیست بی مقاومت تسلیم بی رحمی و اراده پیرمرد برای غلبه بر او شود. اسب از کشیدن گاری سرپیچی می کند و سرانجام دست از خوردن غذا نیز می کشد. در بسیاری از صحنه های فیلم موهای باز دختر که بر پشت و صورت او ریخته است یادآور اسب است. او نیز اسب را می فهمد و سرانجام او نیز از خوردن سرباز می زند.
کولیها که در جایی از فیلم برای نوشیدن آب بر سرچاه خانه پیرمرد و دخترش توقف می کنند نمادی از شیوه ای دیگر از زیستن هستند. اسبهای آنها همراه و شادند. در صحنه ای که از ارابه خود پیاده می شوند یکی از آنها در کنار اسبها می ماند و آنها را نوازش می کند. آنها از یک جنس نیستند. یکی از آنها پیرمردی مذهبی است که پیش از رفتن کتاب مقدس را به دختر می بخشد و دیگری یادآور آن عصیانگری است که در لحظه رفتن فریاد بر می آورد که "ما باز خواهیم گشت و زمین از آن ماست!" و آن دیگران سرخوشانی هستند که در جستجوی سرزمینی جدید و رویای خود در سفرند.
گویی طوفان نیز مزاحم آنها نیست و حتی شدت آن در حضور پیرمرد بیشتر حس می شود تا در حضور این کولیهای مسافر. در آنها می توان شور، عاطفه و زندگی را احساس کرد و این ارتباطی به دین داشتن و یا نداشتن آنها ندارد.
آنها تجسم زیستن پرشور زندگی هستند همانگونه که نیچه آن را از انسان طلب می کند ولی باز پرسشی بزرگ را در برابر ما قرار می دهند که آیا آنکه با هدف غلبه بر زندگی و معطوف به اراده خود و خالی از هر شفقت و باور به خدایی زندگی می کند آیا لزوما از شور زندگی سرشار است و آنکه کتاب مقدس در دست دارد و یا آن کولی آزاد که نه ارباب است و نه رعیت خالی از شور زندگی؟ آیا این خود به معنای آن نیست که این ارزشها هستند که به زندگی معنا می بخشند و نه زندگی به ارزشها؟!
نیچه در تمام زندگی خود تلاش کرد که بر دوگانگی های فلسفی پایان بخشد و بر دوالیسم ذهن انسانی غلبه کند ولی شاید خود نیز در شکلی دیگر از این دوالیسم گرفتار آمد که کرانه های فلسفه او را تعین بخشید.
به باور من نیچه به درستی دیده بود که زندگی نمی تواند از ارزشهای اخلاقی جدا باشد و نابودساختن زندگی با نام ارزشها چیزی جز تهی ساختن انسان از زندگی نیست. ولی او این معادله را با نابودی مفهوم ارزشها با نام ارزشی به نام زندگی به پایان برد حال آنکه شاید زندگی نیز خود چیزی جز تقلای انسانی برای تحقق این ارزشها نباشد.
خداوند در شش روز جهان را خلق کرد و در روز هفتم به استراحت نشست. در این فیلم طوفان و تقلای انسانی در شش روز ادامه دارد و پس از آن همه چیز در تاریکی فرو می رود و طوفان نیز پایان می یابد. گویی همه چیز در خروج خداوند از صحنه از دامنه فهم انسانی خارج می شود. پیش از آن رنج است و تقلا و فرصتی برای انتخاب چگونه زیستن و پس از آن تنها سکوت است و تاریکی.
در جایی که دختر کتاب مقدس را می خواند با این جملات مواجه می شویم که "آنگاه که مکانی مقدس با عملی از بی عدالتی آلوده شود دیگر هیچ نیایشی در آن مکان پذیرفته نخواهد شد مگر آنکه اندوه و حزن انچه صورت پذیرفته است احساس شود. اگر که احساس شود روز با شبی تاریک به پایان خواهد رسید ولی شب نیز سرانجام تمام خواهد شد"
در این عبارات باز با این پرسش مواجه می شویم که آیا آنچه مکانی را مقدس می سازد خود آن مکان است و یا ارزشی که آن را مقدس ساخته است که اگر تحقق نیابد دیگر آن مکان مقدس نخواهد بود چون زندگی که ارزش می یابد نه از آن رو که خود ارزشمند است بلکه از ان رو که عدالت را و آنچه فضیلتی ارزشمند است را می توان در آن تحقق بخشید.
آنگاه که عرصه زندگی به بی عدالتی آلوده گردد، زندگی چیزی جز تقلایی بی حاصل و برآورده نشده نخواهد بود. و آنگاه که حزن و اندوه آنچه رفته است درک شود، شبی تاریک فرا خواهد رسید ولی این شب نیز تمام خواهد شد.
در صحنه پایانی اندوه پیرمرد را نیز فرا می گیرد و او نیز از خوردن باز می ایستد و همه چیز در تاریکی و سکوت ناپدید می شود ولی می توان صدای دختر را شنید که از کتاب مقدس می خواند "شبی تاریک فرا خواهد رسید ولی این شب نیز تمام خواهد شد!"
آیدین ارتا