خسته شدم...
از این روزا، از حرفا، از تورم، از گرونی، از دل نگرونی، از آدمای رفته، از آدمای مونده، از خانواده، از دوستام، از آهنگا، از عکسا، از پاییز، از برگ های خونی، از هوای آلوده، از دلتنگی، از بغض، از گریه، از خنده، از لبخندای فیک، از لباسایی که دوسشون داشتم، از کافه ها، از قهوه، از سنگای روی زمین، از آسمون دلگیر، از پرنده های گریون، از بچه های زباله گرد، از کتابا، از پرتقالا، از بوی بارون، از بهم ریختگی، از بی پولی، از قوی بودن، از رفتگر تنها، از همسایه سرکوچه، از همه و همه؛ از این همه درد و غم خستم.
خسته.
از این روزا، از حرفا، از تورم، از گرونی، از دل نگرونی، از آدمای رفته، از آدمای مونده، از خانواده، از دوستام، از آهنگا، از عکسا، از پاییز، از برگ های خونی، از هوای آلوده، از دلتنگی، از بغض، از گریه، از خنده، از لبخندای فیک، از لباسایی که دوسشون داشتم، از کافه ها، از قهوه، از سنگای روی زمین، از آسمون دلگیر، از پرنده های گریون، از بچه های زباله گرد، از کتابا، از پرتقالا، از بوی بارون، از بهم ریختگی، از بی پولی، از قوی بودن، از رفتگر تنها، از همسایه سرکوچه، از همه و همه؛ از این همه درد و غم خستم.
خسته.