عاشقش میشوم... که میدانم
به تنش... بوسههاش... معتادم!
بعدِ بلعیدنِ هزاران قرص
چشمهایش نرفته از یادم
هر چه گفتم شبیه اسمش شد
هر چه دیدم به یادش افتادم
از کجا آمدم؟ کجا بروم؟
من که در بند او و آزادم
همه چی را سپردهام به خودش
مثل یک برگ در دلِ بادم
او خداییست خسته از خود که
بغلم کرد مثل یک آدم!
او به من جرئت جنون داد و
من به او شوق زندگی دادم
به تنش... بوسههاش... معتادم!
بعدِ بلعیدنِ هزاران قرص
چشمهایش نرفته از یادم
هر چه گفتم شبیه اسمش شد
هر چه دیدم به یادش افتادم
از کجا آمدم؟ کجا بروم؟
من که در بند او و آزادم
همه چی را سپردهام به خودش
مثل یک برگ در دلِ بادم
او خداییست خسته از خود که
بغلم کرد مثل یک آدم!
او به من جرئت جنون داد و
من به او شوق زندگی دادم
#سیدمهدیموسوی