نشد دوباره تو را با کلام عشق بنامم
نشد ، نشد ، نشد ای نامت اعتبار کلامم !
چه راه دور و درازی ، چه راه دور و درازی
که خواب هم نرسانده به سایه ی تو سلامم
تو آفتاب خطِ استوا و من شب قطبی
تو از سلاله ی نوری ، من از تبارِ ظلامم
وساطتی کن و زلفت ، بگو بخواندم ای دوست !
به نیم جرعه نسیم ، این نسیم بی تو حرامم !
به راه قافله های نسیم ، چلّه نشستم
مگر شمیمی از آن پیرهن رسد به مشامم
شرابخانه ی حیرانیِ همیشه ! الا تو !
نشد که بی تو کسی بشکند خمار مدامم
هنوز اگر تو و خورشید و گل به صف بنشینید
به جز تو دل نگراید به سوی هیچ کدامم
هنوز اگر تو بیایی ، دوباره می شوم آغاز
اگر چه خسته تر از آفتاب ، بر لب بامم
#حسین_منزوی
@Poem7011
نشد ، نشد ، نشد ای نامت اعتبار کلامم !
چه راه دور و درازی ، چه راه دور و درازی
که خواب هم نرسانده به سایه ی تو سلامم
تو آفتاب خطِ استوا و من شب قطبی
تو از سلاله ی نوری ، من از تبارِ ظلامم
وساطتی کن و زلفت ، بگو بخواندم ای دوست !
به نیم جرعه نسیم ، این نسیم بی تو حرامم !
به راه قافله های نسیم ، چلّه نشستم
مگر شمیمی از آن پیرهن رسد به مشامم
شرابخانه ی حیرانیِ همیشه ! الا تو !
نشد که بی تو کسی بشکند خمار مدامم
هنوز اگر تو و خورشید و گل به صف بنشینید
به جز تو دل نگراید به سوی هیچ کدامم
هنوز اگر تو بیایی ، دوباره می شوم آغاز
اگر چه خسته تر از آفتاب ، بر لب بامم
#حسین_منزوی
@Poem7011