🌹🌹
@MolaviPoet [شعر و شاعری و مولانا ]
آخِر، من تا این حدّ دل دارم که این یاران که به نزد من میآیند از بیم آنکه ملول نشوند شعری میگویم تا به آن مشغول شوند. و اگرنه من از کجا، شعر از کجا ؟!
وَالله که من از شعر بیزارم! و پیشِ من از این، بتر چیزی نیست! همچنان که یکی دست در شکمبه کرده است و آن را میشورانَد برای اشتهای مهمان. چون اشتهای مهمان به شکمبه است، مرا لازم شد.*
آخِر، آدمی بنگرد که خلق را در فلان شهر چه کالا میباید و چه کالا را خریدارند آن خَرَد و آن فروشد، اگرچه دون ترِ متاعها باشد!
من تحصیلها کردم در علوم، و رنج ها بردم که نزد من فضلا و محقّقان و زیرکان و نُغول اندیشان* آیند تا بر ایشان چیزهای نفیس و غریب و دقیق عرض کنم. حق خود چنین خواست. آن همه علم ها را اینجا جمع کرد و آن رنجها را این جا آورد که من بدین کار مشغول شوم، چه توانم کردن؟!
در ولایت و قوم ما از شاعری تنگتر کاری نبود! ما اگر در آن ولایت میماندیم موافق طبع ایشان میزیستیم، و آن می ورزیدیم که ایشان خواستندی. مثل درس گفتن و تصنیف کتب و تذکیر و وعظ گفتن و زهد و عمل ظاهر ورزیدن.
شرح :
مولانا سخن شگفتی آورده است! همو که به شعر شیوا و غزلیاتِ شعفناک شهره آفاق آمده، میگوید از شعر بیزارم! البته سخن او فوق شعر است و شعر فقط صورت ظاهری آن است. اطلاق شعر بر معارف و حکمتهای زلال او از سر ناچاری و تنگی قافیه است مولانا در اینکه چرا در دیار روم به شعر سخن آورده میگوید: «چون مشاهده کردیم که به هیچ نوعی به طرف حق مایل نبودند و از اسرار الهی محروم میماندند، به طريق لطافتِ سماع و شعرِ موزون که طباع مردم را موافق افتاده است آن معانی را درخوردِ ایشان دادیم». (مناقب العارفين، ج ۱، ص ۲۰۸-۲۰۷)
فريدون سپهسالار نیز تمامی عبارات متن را در صفحه ۶۸ تا ۶۹ رساله خود عیناً نقل کرده است.
و اگر نه من از کجا شعر از کجا؟! مولانا گوید:
من از کجا شعر از کجا؟! لیکن به من در میدمد
آن یکی ترکی که آید گویدم: هی کیم سَن ؟!
(غزل ۱۵/۱۹۴۹)
اما اشعار مولانا از نوع اشعار شاعران رسمی نیست که به رَویّت و قوّۀ فکرت و تتبّع در اسالیب شاعرانه و پیروی از قوافیِ پیش ساخته، معانی آورند. بل شعر همچون مواد مذاب از آتشفشان روح او فوران میکرد.
هر غزل كان بي من آید خوش بود
کین نوا بی فر ز چنگ و تار ماست
(غزل (۱۱/۴۲۴)
من نخواهم که سخن گویم الّا ساقی
میدمد در دل من زانکه چونای انبانم
(غزل ۸/۱۶۲۵)
مولانا پیش از فوران آتشفشان عشق در کوهسار وجودش نیز ادیب زبردست بود و طبع شاعرانه داشت:
عُطارِ دوار دفتر باره بودم
زَبَردست ادیبان مینشستم
چو دیدم لوح پیشانی ساقی
شدم مست و قلمها را شکستم
(غزل ۴/۱۴۹۷_۳)
مولانا پس از رسیدن به مقام عاشقی طبع شعر خود را علنی کرد و از رده عالمان جلالتمآب خارج شد و به صف رندان خاکسار پیوست:
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود
بسی بکردم لاحول و توبه دل نشنود
غزلسرا شدم ز دست عشق و دست زنان
بسوخت عشقِ تو ناموس و شرم و هر چِم بود
(غز ل۱/۹۴۰_۳)
مولانا گرچه در لطافت شعری شقالقمر کرده است، اما مانند شاعران حرفهای صنعت ساز غم قافیه و آرایههای تصنعی نداشته است:
خاموش! نظم و قافیه را ما از این سپس
از رشک غیر جنس، مجنُّس نمیکنیم
(غزل ۱۷۱۲ _ ۱۰)
مولانا میگوید با انکه شعر، زبان مغازله با حضرت معشوق است، ولی باز در وصف او قاصر میآید:
خمش کردم خمش کردم که این دیوان شعر من
ز شرم آن پری چهره به استغفار میاید
(غزل ۵۹۱ /۱۱)
*مرا لازم شد: متعلَّق این جمله محذوف است به قرینه سابق، و مقصود این است که چون اشتهای مهمان به شکمبه است مرا لازم شد شورانیدن شکمبه و پاکیزه کردن آن (حواشی فروزانفر، ص ۲۸۸).
* نُغول اندیشان: ژرف اندیشان
📗 شرح کامل فیهمافیه
صفحه ۲۱۷ تا ۲۲۱
✍ استاد کریم زمانی
🆔
@MolaviPoet 🆑 کانال مولوی وعرفان