مولوی و عرفان


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


مثنوی،فیه مافیه،دیوان شمس، سخنرانی اساتید، معرفی عرفان ها
ادمین
@MolaviAdmin
کانال
@MolaviPoet
.
لینک ابتدا کانال
t.me/molavipoet/1
.
اینستاگرام
Molavipoet
.
خیریه کانال
@hayatmolavi

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


🔊 فایل صوتی


💬 نور خدا، نور انسان

🎙 عبدالعلی بازرگان

حجم :7,4MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet

لینک جلسه قبل 👈 اینجا

بعد از ماجرایی چنین حُزن‌انگیز، مردی که این‌گونه ناگهانی، بی‌خبر و مخفیانه خانه و ماوای خود را ترک می‌کرد، شهری که در دنبال ماجراهای بسیار اکنون آن را پشت سر می‌گذاشت برای اکثر کسانی که در این مدت غالباً با وی در کشمکش و ستیز بودند همچنان مجهول بود. مردم قونیه با او زیسته بودند و با این حال او را مثل غریبه‌یی که در آن‌ها هیچ‌گونه علاقه‌یی بر نمی‌انگیخت تلقی کرده بودند. در این مدت در بین یاران مولانا هر جا رفته بود بیش از محبت وحشت انگیخته بود، در هر چه گفته بود به جای قبول تردید و مقاومت ایجاد کرده بود.
شمس در بین اکثر یاران مولانا آتشی بود که تا خاموش نمی شد. هیچ خاطری احساس ایمنی نمی‌کرد. اقوال او یاران را به انکار وامی داشت، احوال او نزد ایشان با سوءظن تلقی می‌شد. با این حال، علاوه بر طعن و آزار خلق که یک عامل عمدۀ این "خروج" وی بود انگیزه واقعی وی در این سفر (گریز و رهایی ) ماجرای کیمیا خاتون بود. این آخرین وسوسه یی بود که رهایی از آن وی را از دام تعلقات آزاد می‌کرد. رهایی، بی آنکه خود او به جستجوی آن پرداخته باشد، ناخواسته برایش حاصل شده بود. اما توقف در قونیه ممکن بود آن را مواجه با خطر سازد و فرار او مجاهده یی برای ایمنی از این خطر بود.
با «رهایی» از این وسوسه، شمس دوباره به دنیای خمول و گمنامی و آوارگی باز می‌گشت. خود را از وسوسه شیخی، از غرور مقالات پردازی و از کبریای طامات صوفیانه‌ می‌رهانید. تنها و آزاد و فارغ از خودنمایی به میان انبوه خلق می‌رفت. مولانا را به خود محتاج نمی‌دید، و برای او نیز این گریز خود را مایه رهایی می‌یافت در جاده‌های ناشناس گم می‌شد. سال‌های قونیه را پشت سر می‌گذاشت. تنها و بی خطر جاده‌های سرنوشت را زیر پا می‌گرفت و می رفت تا مثل گذشته همچون سایر آحاد خلق با سرنوشت کنار آید، و خود را در انبوه خلق گم کند.
از اینکه در تمام این مدت جز خود مولانا هیچ کس از یارانش چنانکه باید به سِرّ حال او پی نبرده بود خرسند بود. از کسانی که سِرّ حال او را نشناخته بودند و راز تسلیم و متابعت عاشقانه یی را که او در وجود مولانا برانگیخته بود درک نکرده بودند خشم و کینه یی در دل نداشت. چون در احوال خود تأمل می‌کرد، در رفتاری که مریدان مولانا در حقش کرده بودند جایی برای شکایت نمی‌یافت. تا آنجا که به خاطر می‌آورد حالتی سودایی، زودرنج و ماخولیایی که بر اطوار و احوالش حاکم بود نوبت بنوبت او را در همه عمر مورد عشق و محبت یا معروض وحشت و نفرت اطرافیان کرده بود. احوال و اطوارش چنان بود که دایم او را مورد پرسش، مورد کنجکاوی، یا مورد انکار اغیار ساخته بود. اگر گه گاه در بین اطرافیان تحسین عاشقانه هم القا کرده بود، به اندک مدت با اقوال و اطوار خویش از مریدان دلباخته مخالفان ناخرسند ساخته بود. ناسازگاری در طبع او بود، و همین طبع ناسازگار بود که او را از تعلق به مالوفات و عادات دور نگه داشته بود. در عین حال تضادی را در احوال وی به وجود آورده بود که شناخت او را برای آشنایان دشوار می‌کرد. در نزد آشنایان اعجوبه یی غیر عادی بود که هوس داشت مثل اشخاص عادی و هم در میان آنها بسر برد. عیاری بی پروا بود که دوست داشت خود را همچون زاهد تَرکِ دنیا کرده‌یی جلوه دهد. ملحد زیرکساری بود که می‌خواست در آنچه به ماورای عالم حس مربوط می‌شود خود را به تمام آنچه عقل عادی از قبولش ابا دارد قانع و تسلیم کند. اما او در واقع هیچیک از اینها نبود. سالک متوحدی بود که در جستجوی خدا، راه خود را از آنچه نزد سایر رهروان رسم بود جدا کرده بود.
گذشته عمر از پیش چشم او می‌گذشت و او خود را در تمام عمر با همه دنيا غريبه، و از همۀ دنیا جدا احساس می‌کرد. از همان اوایل عمر نه با پدرش توانسته بود سازگاری کند، نه با مشایخ و مدرسان متعددی که طی سال‌های سرگردانی، در خانقاه و مدرسه با آنها ارتباط یافته بود توانسته بود کنار بیاید. مولانا را به ترک درس و وعظ و مدرسه و کتاب الزام کرده بود اما خود او مدت‌ها عمر خود را صرف اهل مدرسه کرده بود. هرگز کتابی ننوشته بود، اما گذاشته بود تا از مقالات او کتابی در چندین دفتر به وجود آید. تجرد را شرط بی تعلقی دیده بود، اما اجازه داده بود تا عشق کیمیا او را به ترک تجرد وادارد.
علم اهل مدرسه را مانع نیل به کمال انسانی خوانده بود اما خود از آنچه علم اهل مدرسه محسوب می‌شد تقریباً به همه چیز بیش و کم علاقه نشان داده بود. در دمشق و حلب با مشایخ عرب به زبان عربی گفت و شنود کرده بود، و حتی در قونیه گه گاه به زبان عربی مقالات رانده بود، اما اشتغال به نحو و ادب را بارها مايه اتلاف عمر خوانده بود.


📗 پله‌پله تا ملاقات خدا درباره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلال‌الدین رومی_صفحه ۱۴۰ تا ۱۴۳
✍ عبدالحسین زرین‌کوب


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل👈 اینجا

🔊 فایل صوتی _15


📗کتاب مریم
💬 یوکابد و فرعون

🎙 محمد جواد اکبرین

حجم :3,8MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet

لینک جلسه قبل 👈 اینجا


به طوری که ملاحظه می‌شود ابو نصر سراج اشتقاق کلمه «صوفی» را از «صوف» قبول می‌کند ولی با تحقیق و نظر خاصی که خلاصه‌اش این است که می‌گوید اگر بپرسند که چرا هر فرقه‌ایی را به آن چیزی که واجدند نسبت می‌دهند، ولی صوفی را به حال یا به علمی سبت نمی‌دهند، جواب می‌گویم که صوفیه اختصاص به حال یا مقام یا علمی دون حال یا مقام یا علم دیگر ندارند، بلکه مجمع جميع علوم و محل جميع فضائلند، به اضافه در طریقت و سلوک دائماً از حالی به حال دیگر منتقل می‌شوند و با خدا حالات مختلفه‌یی دارند،(تذکره‌الاولیا، ج۲، ص ۳۵).لذا نمی‌توان اسم خاص یا حال خاص یا علم خاصی به آن‌ها نسبت داد و آن را صفت لازم و دائم آن‌ها شمرد، بلکه لازم خواهد آمد که هر دم به مقتضای حال و مقام و علم آن لحظه، اسم خاصی به صوفی داده شود. به این جهت آن‌ها را به لباس پشمینه‌ای که زی انبیا و شعار اولیا و اصفیا است نسبت داده‌اند، این اضافه به ظاهر و نسبت به لباس، اسم مجمل عامّی است که از جمیع علوم و اعمال و اخلاق و احوال شریفۀ آن‌ها حکایت می‌کند. همانطور که خداوند خواص اصحاب عیسی را حواریون نامیده و حواریون قومی بوده‌اند که لباس سفید می‌پوشیده‌اند. پس همانطور که خدا اصحاب خاص عیسی را به علم یا عمل یا حال مخصوصی ننامیده و نسبت نداده، بلکه به لباس آن‌ها منسوب ساخته است، ما هم صوفیه را به ظاهر لباس‌شان که لباس انبیا و اوليا و صديقين و شعار انقیا و زهّاد است نسبت می‌دهیم.

ماسینیون در مقاله‌یی که در دایرة المعارف اسلامی راجع به تصوف نوشته می‌گوید کلمه صوفی برای اولین بار در قسمت اخیر قرن دوم هجری، با جابر بن حیّان که طریقه تزهد خاصی داشته و ابوهاشم کوفی، عارف معروف، دیده می‌شود.

کلمه جمع «صوفیّه» به مناسبت بلوای مختصری که در اسکندریه واقع شده، یعنی در سال ۱۹۹ هجری در ضمن ذکر آن حادثه دیده می‌شود و نیز در همان حدود در آثار محاسبی(متوفی در سال ۲۴۳،نفحات‌الانس) و جاحظ (متوفی در سال ۲۵۵، ابن خلکان)، نامی از فرقه نیمه شیعی عارفانه‌یی که در کوفه تأسیس شده و آخرین پیشوای آن فرقه عبدک‌الصوفی بوده، به نظر می‌رسد.
عبدک‌الصوفی در حدود ۲۱۰ هجری در بغداد مرده است و او مردی منزوی و زاهد بود و اول کسی است که به لقب «صوفی» ملقب شده است و در آن ایام این لفظ بر بعضی زهّاد شیعه کوفه و نیز بر یک دسته مردمی که مانند آن‌ها بوده‌اند از قبیل شورشیان اسکندریه، در سال ۱۹۹ اطلاق می‌شده است، چون عبدک گوشت نمی‌خورده، بعضی از معاصرن او را از زنادقه محسوب می‌داشته‌اند.
و نیز ماسینیون می‌گوید در قرن اول، سالکین طریقت به اسم صوفیه معروف نبودند و لفظ صوفی در قرن سوم معروف شد و اول کسی که در بغداد به این نام معروف شد عبدک صوفی است که از بزرگان مشایخ و قدمای آن‌ها است و او قبل از بشر بن حارث حافی، متوفی در سنه ۲۲۷ و نیز قبل از سری سقطی متوفی در سنه ۲۲۵ ( به ضبط‌ابن‌خلکان و جامی تاریخ وفات سری سقطی سال ۲۵۳ بوده)است. بنابراین کلمه صوفی که در ابتدا در کوفه شایع شده، قریب ۵۰ پنجاه سال بعد، اهمیت فوق‌العاده پیدا کرد. زیرا در این تاریخ مقصود از «صوفیه» جامعه عرفای عراق بوده در مقابل «ملامتیه» که عبارت بوده‌اند از عرفای خراسان و از قرن چهارم به بعد دیگر این حدّ از میان رفته و مقصود از صوفیه همه عرفای مسلمین بوده‌اند.
پوشیدن صوف، یعنی جبه سفید پشمی ( در ادوار بعد این جُبه سیاه بوده است و دلق ارزق و دلق سیه در اشعار فراوان وارد شده است)که در حدود سال صدم هجری، عادت خارجیان و لباس مسیحیان شمرده می‌شد، در اواخر قرن دوم هجری و اوایل قرن سوم شایع شد و حتی لباس اسلامی خالص بشمار می‌رفت و احادیث بسیاری ذکر می‌کردند که این قسم لباس پسندیده پیغمبر بوده است.


📗 تاریخ تصوف در اسلام_تطّورات و تحوُّلات مختلفه آن از صدر اسلام تا عصر حافظ_صفحه ۴۸ تا ۵۰

✍ دکتر قاسم غنی


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


کاچی سازی که روز برفست و وحل
دانی که ز بهر چیست این رسم و عمل

یعنی که به صورت او نم و تر*، میریست*
این در معنی نبات و کاچیست و عسل

✍ مولانا_ رباعی شماره ۱۱۰۶

*کاچی: غذایی شبیه حلوا که از شکر و آرد و روغن درست کنند. _نوعی حلوای ...
*وحل : گل و لای
*صورت: ظاهر
*نم و تر : خیس و آلوده

🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🔊 فایل صوتی


💬 پادکستِ چطور مثل سقراط حیرت کنیم؟

🎙 دکتر مجتبی شکوری

حجم : 3MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet


[شعر و شاعری و مولانا ]


آخِر، من تا این حدّ دل دارم که این یاران که به نزد من می‌آیند از بیم آنکه ملول نشوند شعری می‌گویم تا به آن مشغول شوند. و اگرنه من از کجا، شعر از کجا ؟!
وَالله که من از شعر بیزارم! و پیشِ من از این، بتر چیزی نیست! همچنان که یکی دست در شکمبه کرده است و آن را می‌شورانَد برای اشتهای مهمان. چون اشتهای مهمان به شکمبه است، مرا لازم شد.*
آخِر، آدمی بنگرد که خلق را در فلان شهر چه کالا می‌باید و چه کالا را خریدارند آن خَرَد و آن فروشد، اگرچه دون ترِ متاع‌ها باشد!
من تحصیل‌ها کردم در علوم، و رنج ها بردم که نزد من فضلا و محقّقان و زیرکان و نُغول اندیشان* آیند تا بر ایشان چیزهای نفیس و غریب و دقیق عرض کنم. حق خود چنین خواست. آن همه علم ها را اینجا جمع کرد و آن رنج‌ها را این جا آورد که من بدین کار مشغول شوم، چه توانم کردن؟!
در ولایت و قوم ما از شاعری تنگ‌تر کاری نبود! ما اگر در آن ولایت می‌ماندیم موافق طبع ایشان می‌زیستیم، و آن می ورزیدیم که ایشان خواستندی. مثل درس گفتن و تصنیف کتب و تذکیر و وعظ گفتن و زهد و عمل ظاهر ورزیدن.

شرح :

مولانا سخن شگفتی آورده است! همو که به شعر شیوا و غزلیاتِ شعف‌ناک شهره آفاق آمده، می‌گوید از شعر بیزارم! البته سخن او فوق شعر است و شعر فقط صورت ظاهری آن است. اطلاق شعر بر معارف و حکمت‌های زلال او از سر ناچاری و تنگی قافیه است مولانا در اینکه چرا در دیار روم به شعر سخن آورده می‌گوید: «چون مشاهده کردیم که به هیچ نوعی به طرف حق مایل نبودند و از اسرار الهی محروم می‌ماندند، به طريق لطافتِ سماع و شعرِ موزون که طباع مردم را موافق افتاده است آن معانی را درخوردِ ایشان دادیم». (مناقب العارفين، ج ۱، ص ۲۰۸-۲۰۷)

فريدون سپهسالار نیز تمامی عبارات متن را در صفحه ۶۸ تا ۶۹ رساله خود عیناً نقل کرده است.

و اگر نه من از کجا شعر از کجا؟! مولانا گوید:
من از کجا شعر از کجا؟! لیکن به من در می‌دمد
آن یکی ترکی که آید گویدم: هی کیم سَن ؟!
(غزل ۱۵/۱۹۴۹)

اما اشعار مولانا از نوع اشعار شاعران رسمی نیست که به رَویّت و قوّۀ فکرت و تتبّع در اسالیب شاعرانه و پیروی از قوافیِ پیش ساخته، معانی آورند. بل شعر همچون مواد مذاب از آتشفشان روح او فوران می‌کرد.
هر غزل كان بي من آید خوش بود
کین نوا بی فر ز چنگ و تار ماست
(غزل (۱۱/۴۲۴)

من نخواهم که سخن گویم الّا ساقی
می‌دمد در دل من زانکه چونای انبانم
(غزل ۸/۱۶۲۵)

مولانا پیش از فوران آتشفشان عشق در کوهسار وجودش نیز ادیب زبردست بود و طبع شاعرانه داشت:
عُطارِ دوار دفتر باره بودم
زَبَر‌دست ادیبان می‌نشستم
چو دیدم لوح پیشانی ساقی
شدم مست و قلم‌ها را شکستم
(غزل ۴/۱۴۹۷_۳)

مولانا پس از رسیدن به مقام عاشقی طبع شعر خود را علنی کرد و از رده عالمان جلالت‌مآب خارج شد و به صف رندان خاکسار پیوست:
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود
بسی بکردم لاحول و توبه دل نشنود
غزل‌سرا شدم ز دست عشق و دست زنان
بسوخت عشقِ تو ناموس و شرم و هر چِم بود
(غز ل۱/۹۴۰_۳)

مولانا گرچه در لطافت شعری شق‌القمر کرده است، اما مانند شاعران حرفه‌ای صنعت ساز غم قافیه و آرایه‌های تصنعی نداشته است:
خاموش! نظم و قافیه را ما از این سپس
از رشک غیر جنس، مجنُّس نمی‌کنیم
(غزل ۱۷۱۲ _ ۱۰)

مولانا می‌گوید با انکه شعر، زبان مغازله با حضرت معشوق است، ولی باز در وصف او قاصر می‌آید:
خمش کردم خمش کردم که این دیوان شعر من
ز شرم آن پری چهره به استغفار می‌اید
(غزل ۵۹۱ /۱۱)

*مرا لازم شد: متعلَّق این جمله محذوف است به قرینه سابق، و مقصود این است که چون اشتهای مهمان به شکمبه است مرا لازم شد شورانیدن شکمبه و پاکیزه کردن آن (حواشی فروزانفر، ص ۲۸۸).

* نُغول اندیشان: ژرف اندیشان


📗 شرح کامل فیه‌ما‌فیه
صفحه ۲۱۷ تا ۲۲۱
✍ استاد کریم زمانی


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل 👈 اینجا

🔊 فایل صوتی _29


📗 قمار عاشقانه

✍ دکتر عبدالکریم
        سروش
🎙 محبوب

🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفا


🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا


لُبِ سخن او این است که ادیان مختلف، زبان‌های مختلف هستند برای بیان معنا و محتوای واحد، اسم‌های گوناگون‌اند برای مسمّای واحد. چنانکه در جای دیگر می گوید:
تا قیامت هست از موسی نتاج
نور دیگر نیست، دیگر شد سراج...
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و جُهود
(مثنوی، دفتر سوم، ابیات ۱۲۵۴_۱۲۵۸)

امّا آن بیت که سخن از جود خداوند می‌گوید متضمّن یکی از سراندیشه‌های مولاناست. به نظر مولانا، خداوند هم در تکوین و هم در تشریع جوادانه و کریمانه عمل کرده است. یعنی بخششی ابتدائی و بی‌سابقه عمل و بدون ملاحظه استحقاق و قابلیت و بدون توقع پاداش و اجرت و بدون علّت و رشوت انجام داده است. با چنین کریمی البتّه کارها دشوار نیست. امر او به تسبیح و تنزیه نه برای سود بُردن خود بلکه برای بهره‌مند شدن تسبیح کنان است. فایده‌اش به عامل بر می‌گردد نه به آمر:
من نگردم پاک از تسبیح شان
پاک هم ایشان شوند و دُرفشان

همین معنا را در داستان ابلیس و معاویه چنین آورده است:
آفریدم تا از من سودی کنند
تا ز شهدم دست آلودی کنند
نی برای آنکه تا سودی کَنم
وز برهنه من قبائی برکنم
(مثنوی، دفتر دوم، ابيات ۲۶۴۱_۲۶۴۰)

چند از این الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز، با آن سوز، ساز

اضمار به معنی پنهان کردن و نیز به معنی آوردن ضمیر به جای اسم و به معنی حذف واژه یا عبارتی است که به قرینه می‌توان وجود آن را حدس زد. مجاز به معنای به کار بردن لفظ در غیر معنای حقیقی آن است. خـطـاب مولوی در این ابیات متوجه متکلمان است. می‌گوید ادبیات دینی را با دین یکی گرفتن خطاست. شمس تبریزی در مقالات خویش آورده اسـت کـه روزی در مجلس محدثین بودم.‌حفاظ به بیان روایات از این و آن مفاخرت می‌کردند. یکی صدهزار روایت حفظ بود و آن دیگری چهل هزار. همه گفتند: "حدثنی فلان عن فلان" خطاب به آنها گفتم: یکی از شما نیست که بگوید "حدثنی قلبي عن ربى" ((دل من از خدای خویش شنید....) اگر از خدا چیزی شنیده‌اند، عرضه. کنید از این و آن چه فایده؟!
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند

با این بیان مولوی دینداران را به دو دسته تقسیم می‌کند: «آداب دان» و "سوخته جان"؛ کسانی که چون فقیهان و متکلمان، «درس دین» را آموخته‌اند و کسانی چون عارفان که "درد دین" دارند و به تعبیر دیگر (که در مناقب العارفين آمده): آنها که اهل باخت‌اند و آنها که اهل شناخت‌اند. آنچه حقیقت و گوهر دیانت است و آنچه خدا به آن نظر می‌کند، همان جان سوخته و دل باخته است. فیض وجود یک سوخته جان، برای این عالم از وجود هزاران فقیه و متکلم آداب‌دان ظاهربین و تنگ چشم افزون‌تر است. پیامبری و رسالت را نباید در آداب‌دانی خلاصه کرد و از ذکر حق و ســوز ایمان و درد عشق غفلت ورزید. "درس دین" درخور کلاس و امتحان است و متاعِ بازار فضل فروشی و عالم نمایی است. آن نیست که در آخرت دستگیری کند. کارکردش تا لبِ گور است. نیکو مسئله گفتن و درست اصول اعتقادات را بیان کردن، به کار نوشتن کتاب و گرم کردن محفل می‌آید‌ و آن نیست که خدا از آدمیان می‌طلبد، دل را می‌خرند نه گِل را.
اندر آن بازار که اهل مَحشرند
حس مس را چون حس زر کی خزند؟

صد جوال زر بیاری ای غنی
حق بگوید دل بیار ای مُنحنی
(مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۵۰)

📗 قمار عاشقانه شمس و مولانا
صفحه ۱۹۸ تا ۲۰۰
✍ دکتر سروش

🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🔊 فایل صوتی


💬برابر دانستن آدمی با خداوند در تعالیم مورمون‌ها، فرقه‌ی جوزف اسمیت

🎙دکتر عبدالحمید ضیایی



🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل👈 اینجا

🔊 فایل صوتی _14


📗کتاب مریم
💬 سُبحان و انسان

🎙 محمد جواد اکبرین

حجم :3,8MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet

لینک جلسه قبل 👈 اینجا


[فصل چهارم
درمان فرشته برای پاکسازی چاکراها ]

فرشتگان نگهبان و سایر اعضاء عالم ملکوت از کمک کردن به‌شما برای رهایی از تأثیرات منفی و تفکرات ترسناک خرسند خواهند بود. درهرحال، یکی از وظائف اصلی فرشتگان آن است که ذهن خودآگاه شما را به درک هر چه بهتر عشق الهی نزدیک کنند. به همین دلیل، آن‌ها با شادی در پاکسازی باقیمانده‌های هر آنچه مسدود کننده مسیر آگاهی نسبت به عشق خداوند باشند، به شما کمک خواهند کرد. فرشتگان همیشه و بدون وقفه در اطراف شما هستند، من این واقعیت را تضمین می‌کنم. علیرغم همه آنچه تاکنون گفته‌اید، فکر کرده‌اید و انجام دادید فرشتگان عاشق شما هستند... یک عشق بی قید و شرط هیچ استثنایی هم برای این قانون وجود ندارد، هم اکنون که این پاراگراف را مطالعه می‌کنید، فرشتگان نگهبان کنار شما هستند؛ همین الان‌!
شما می‌توانید هر لحظه که مایل باشید فراخوان داده و فرشتگان بیشتری را به کنار خود بیاورید. فقط کافی است این گونه بر روی بنویسید یا بگویید یا فکر کنید «فرشتگان لطفاً هم اکنون کنار من بیاییدا» و حتی قبل از آنکه جمله را تمام کنید آنها کنار شما خواهند بود.
در ادامه روش‌های قدرتمند برای همکاری با فرشتگان برای پاکسازی را ذکر می‌کنم.

[مراقبه سطل‌های فرشتگان]

هر زمان که نگرانی‌های زیادی در خصوص چالش‌های زندگی داشتید، از این مراقبه خارق العاده استفاده کنید.
با یک‌نفس عمیق شروع کنید. با چشم ذهن خود ببینید که فرشتگان یک سطل بزرگ را جلوی شما گذاشتند. فرشتگان کنارتان می‌ایستند و از شما می‌خواهند هر آنچه ناراحتی و مزاحمت در زندگی احساس می‌کنید را داخل همان سطل بگذارید.
سپس خود در حال قرار دادن همه نگرانی‌ها در داخل همان سطل ببینید و حس کنید، برای مثال نگرانی‌ها نسبت به پول، شغل، خانه یا مایملک. سپس، هر نوع نگرانی در خصوص سلامت و بدن خود را نیز داخل همان سطل بگذارید. در پایان هر نوع درگیری که با افراد گوناگون داشتید را داخل آن سطل بگذارید، هر نوع احساسات آسیب رسان و مزاحم که از روابط خود داشته‌اید را نیز داخل همان سطل بگذارید.
سپس هرگونه احساس گناه یا تهمت‌هایی که به خودتان وارد کردید را داخل سطل قرار دهید... همه آن‌ها را هرگونه ترس که نسبت به اهداف یا عدم دستیابی به اهداف دارید را داخل سطل قرار دهید: ترس از شکست و یا ناتوانی در دستیابی به موفقیت را داخل سطل قرار دهید. اگر تاکنون برچسب "نیرنگ باز بی صلاحیت" به خودتان زده‌اید و متعاقب آن احساس ترس کردید، آن را نیز داخل همان سطل بگذارید. هر ترس نسبت به آینده را داخل سطل بگذارید. هر نوع احساس آسیب یا خشم نسبت به اعضاء یک مذهب سازمان دهی شده را داخل سطل بگذارید. سپس، هر نوع مقاومت که نسبت به خداوند دارید را داخل سطل بگذارید.

لطفاً هر آنچه باعث مزاحمت شماست، از هر نوع که باشد را هم اکنون داخل سطل بگذارید. هیچ چیزی را نزد خود نگه ندارید. همه را داخل سطل بگذارید. اکنون به سبک‌بار شدن روح و جسم خود توجه کنید.
به فرشتگان نگاه کنید که هنگام پرواز همراه با آن سطل و دور شدن از شما چگونه لبخند می‌زنند. آن‌ها همه نگرانی‌های شما را به منبع آفرینش الهی که منشأ خلاقیت و هوش نامحدود است، تحویل می‌دهند. در آنجا، به همه چالش‌های زندگی شما به بهترین نحو رسیدگی خواهد شد. همه چیز به شیوه بُرد - بُرد حل و فصل خواهد شد و درنهایت بهترین و ساده ترین راهکارها به شما عرضه خواهند شد. به دلیل دریافت این کمک از خداوند و فرشتگان سپاسگزاری کنید. هم اکنون از آن‌ها درخواست کمک کنید و این کمک را بپذیرید چون شما شایسته و مستحق آن هستید به خاطر داشته باشید که هنگام درمان خود، جهان را نیز درمان می‌کنید.

📗 پاکسازی چاکراها قدرت معنوی خود را برای کسب دانش و درمان بیدار کنید _ صفحه ۶۱ تا ۶۳
✍ دورین ویرچو_ مترجم ،‌مهراب حسنوند


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل👈 اینجا

🔊 فایل صوتی _13


📗کتاب مریم
💬 سُبحان

🎙 محمد جواد اکبرین

حجم :3,8MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا

وقتی آلبرتو به آنجا رسید که هیلده گارد، سوفیا را به چشم دل می‌بیند. هیلده باز برخاست و سراغ دانشنامه رفت. ولی کلمه‌ای درباره هیچ‌کدام آن‌ها در آن نیافت. مطابق معمول به محض آنکه صحبت از زنی یا چیزی مربوط به زنان می‌شود، دانشنامه می‌خشکد. شاید این را هم انجمن صیانت مردان سانسور کرده‌ است؟
هیلده گارد از اهالی بینگن، زنی واعظ ،نویسنده، طبیب، گیاه شناس و طبیعی‌دان بود. و شاید "نمونه بارزی است که زن‌ها، حتی در قرون وسطا، اغلب بسیار اهل علم و عمل بودند. "
با این حال کلمه‌ای درباره او در دانشنامه نیست. چه شرم آور!
هیلده هرگز نشنیده بود که خدا "جنبۀ زنانه" یا "جنبه مام طبیعت"ی نیز دارد. خدا را از این نظر سوفیا می‌خوانند ولی ظاهراً این جنبه خدا هم شایان مرکب چاپ نیست. نزدیکترین چیزی که در دانشنامه یافت، چیزی درباره کلیسای قدیس سوفیا در قسطنطنیه (اکنون اسلامبول) بود که ایاصوفیه خوانده می‌شد، و معنی‌اش حکمت مقدس است. ولی درباره زن بودن این قدیس چیزی ننوشته بود. این سانسور نیست؟
از این‌ها که بگذریم، حقیقت آن است که سوفی را به چشم دل دیده بود. هیلده دختر را همواره با موهای صاف پیش خود مجسم می‌کرد....
سوفی تا نزدیکی‌های نیمروز در کلیسای سن‌ماری می‌ماند، وقتی به خانه بر می‌گردد رو به روی آینه برنزی که از کلبه جنگلی با خود آورده بود می‌ایستد.
خطوط برجسته سیمای رنگ پریده خود را در میان قاب گیسوان برانداز کرد_ گیسوانی که به هیچ شکلی مگر سبک طبیعی خود درنمی‌آمد. ولی در پشت این قیافه شبح دختر دیگری به چشم می‌آمد. و دختر دیگر ناگاه شروع کرد با هر دو چشم تندتند چشمک زدن، گویی بخواهد نشان دهد او واقعاً آنجا در سمت دیگر آینه است. این توهم لحظه ای چند بیش طول نکشید. آنگاه دخترک غیبش زد.
چقدر هیلده به همین طرز در برابر آینه ایستاده بود، گویی دنبال کس دیگری در پشت شیشه آینه می‌گشت؟ اما این را پدرش از کجا می‌دانست؟ آیا خود هیلده نیز در جستجوی زنی تیره مو نبود؟ مادرِ پدربزرگ آینه را از زنی کولی خریده ،بود، مگر نه؟ هیلده کتاب را محکم گرفته بود ولی دید دست‌هایش می‌لرزد. احساس کرد سوفی جایی «آن‌ور» آینه واقعاً وجود دارد.
حالا سوفی دارد خواب هیلده و برکلی را می‌بیند.هیلده نه می‌تواند او را بیند نه صدایش را بشنود، و سپس سوفی- گردنبند صلیب طلای هیلده را در اسکله پیدا می‌کند. و وقتی از خواب می‌پرد صلیب رؤیایی_ با حروف اول نام هیلده و سایر مشخصات - در تخت خواب سوفی است! هیلده سخت به فکر فرو رفت. نکند گردن بندش هم گم شده باشد؟ رفت سوی میز آرایش خود و صندوقچه زیورآلاتش را درآورد. گردنبند صلیب، هدیه مادربزرگ به مناسبت غسل تعمید دختر بود، اما آنجا نبود!
پس واقعاً آن را گم کرده است. ولی در حالی که خودش از مطلب خبر ندارد، پدرش این را از کجا می‌دانسته است؟
و یک چیز دیگر: سوفی ظاهراً خواب می‌بیند که پدر هیلده از لبنان می‌آید خانه. حال آنکه هنوز یک هفته مانده تا پدر بیاید یعنی سوفی در خواب غیب می‌دید؟ آیا پدرش می‌خواست بگوید وقتی به خانه می‌آید سوفی نیز به نحوی
اینجا خواهد بود؟ نوشته بود که هیلده دوست تازه‌ای می یابد....
هیلده، در نوعی مکاشفه آنی و بی‌اندازه روشن، دریافت که سوفی تنها آفریده کاغذ و مرکب نیست. بلکه به راستی وجود دارد.


📗 دنیای سوفی داستانی درباره تاریخ فلسفه _ صفحه ۳۴۸ و ۳۴۹
✍ یوسِتین گُردِر_ ترجمه حسن کامشاد


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🎶 موزیک فولکلور لری


🎼آفرین قمرتاج، هلو دارچینی
باو تا رویمه ن وه شو نشینی
باو تا رویمه ن وه شو نشینی

🎤 فرج علیپور


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


فرج علیپور نوازنده کمانچه و بداهه‌نواز موسیقی مقامی لرستان، خواننده و از چهره‌های سرشناس موسیقی لری است. در ۱۳۹۴، نشان درجه یک هنری که معادل دکترای موسیقی را دریافت کرده است .


🔊 فایل صوتی


💬پادکست کتاب
افسردگی نهفته

🎙دکتر مجتبی شکوری

حجم:7,3MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet

آیه ۴۴ سوره انعام

فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّىٰ إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ(۴۴)

پس چون آنچه را به یادشان آوردیم به فراموشی سپردند، درهای هر نعمتی را به رویشان گشودیم تا بدانچه به ایشان عطا شده است شاد و مغرور و غافل گردیدند، پس به ناگاه ایشان را به کیفر کارهایشان گرفتار کردیم چنانکه به کلی خوار و نومید و سرافکنده شدند.(۴۴)

[] خداوند نخست در فطرت آدمیان آنچه باید به جای آورند و یا از آن پرهیز کنند با خطی روشن رقم زده است و آنگاه برای آنکه آدمیان صدای فطرت را بهتر بشنوند و از آن غفلت نکنند باز انبیا و اولیا را فرستاده است تا آنها نیز به زبان روشن همگان را از باید و نبایدها خبر کنند امّا وقتی از فطرت خود روی گردانیدند و آن ذکر و خبر انبیا را نیز به فراموشی سپردند خداوند در آغاز درهای اقبال و دولت دنیوی را از همه سو بر ایشان باز می‌کند و چنانکه از همۀ آن لذت‌ها باز می‌مانند و جز نومیدی و سرافکندگی متاعی برایشان نمی‌ماند و این رفتار خداوندی در حقیقت باز تذکر سوم است به آدمیان که به هوش آیند و یاد خدا و راه خدا را در دل زنده کنند و امّا اگر تذکر سوم نیز سودمند نیفتد به خسران مبین و محرومیت در می‌افتند.

 [] این آیه هشداری است که آدمیان وقتی می‌بینند دنیا از همه سو به ایشان اقبال کرده است نگران شوند که مبادا مورد آزمون و ابتلا قرار گرفته‌اند و پیش از آنکه به طور ناگهانی گرفتار آیند چاره ای بیندیشند.
عارفان این استقبال دنیوی را با الهام از کلمۀ سنستدرجُهُم (اعراف: ۱۸۲) به عذاب استدراج یاد کرده‌اند و گفته‌اند نشان این عذاب آن است که شخص در اقبال دنیوی به کلی از خدا غافل است و به هیچ روی کاری که نشان حضور معنویت و الهیّت در زندگانی اوست به جا نمی‌آورد پس اگر دنیا به کسی روی کند و او ذاکر باشد و آن نعمت ها را در راه عشق الهی صرف کند آن عذاب استدراج نباشد.

[] حق تعالى فرعون را چهارصد سال عمر و ملک و پادشاهی و کامروایی داد. جمله حجاب بود که او را از حضرت حق دور می‌داشت یک روزش بی‌مرادی و دردسر نداد تا مبادا که حق را یاد آرد. گفت "تو به مراد خود مشغول می‌باش و ما را یاد مكن، شبت خوش باد" (قطعه ١١٤، گزيده فيه ما فيه).

[] نزد عارفان هیچ عذاب از آن سخت تر نیست که خداوند بنده‌ای را فراموش کند و او را به خود واگذارد و مهلت دهد و به او "شب خوش" گوید، چنانکه شیطان را از خود براند و تا قیامت مهلت بخشید. مولانا شیطان را ملامت می‌کند که: چون از درگاه دوست رانده شدی عمر دراز از بهر چه خواستی؟
زندگی بی دوست جان فرسودن است
مرگ حاضر، غایب از حق بودن است
(مثنوی)

[]در داستان‌های اسکندر آمده است که مردی را دید که می‌خواست سنگ بزرگی را تکان دهد و نمی‌توانست پس سنگی بر آن سنگ نهاد و بازآزمـود و کمی سبک‌تر شد و جنبشی کرد و بالاخره یک سنگ بزرگ دیگر بر سر آن دو سنگ نهاد و سنگ به راحتی به حرکت آمد. پرسید که سِرّ این چیست؟ گفتند آن سنگ اول گناه اول است که بر آدمی به سبب آگاهی فطرت سخت گران می‌آید. اما وقتی گناه بر گناه افزود به تدریج گناه‌ها سبک می‌شود و او گناهان بزرگ را نیز می‌تواند به جای آورد؛ چنانکه گران‌ترین سنگدلی‌ها را به جای می‌آورد و قهرمان بیرحمی و شقاوت می‌شود.

[] وقتی روزگار به آدمی روی می‌آورد اغلب مغرور می‌شود و این اقبال‌ها را حاصل هوش و پهلوانی خود می‌بیند و نمی‌بیند که چه بسیار هوشمندتر و پهلوان تر از او در پیچ و خم حوادث گردون زبون شده‌اند، پس حکایت او را مولانا چنین آورده:
موشکی در کف مهار اشتری
درر بود و شد روان او از مِری
اشتر از چستی که با او شد روان
موش غَرّه شد که هستم پهلوان
بر شتر زد پرتو اندیشه‌اش
گفت بنمایم تو را، تو باش خوش

موش از پیش و اشتر از پس آمدند تا به رودخانه‌ای خروشان رسیدند. موش ترسان و حیران ایستاد و شتر گفت پیش آهنگ من تویی، پیش رو تا بیایم. موش گفت آبش شگرف است. شتر پا در آب نهاد تا عمق آب را بسنجید پس:

گفت تا زانوست آب ای کورموش
از چه حیران گشتی و رفتی ز هوش
گفت مور توست ما را اژدهاست
که ز زانو تا به زانو فرق‌هاست
گفت گستاخی مکن بار دگر
تا نسوزد جسم و جانت زیــن شـرر
(مثنوی)

فراموش کنندگان عهد نیز چون موش بعد از اقبال و اطاعت شتر به همین جوی می‌رسند (فإذا هم مبلسون).


📗 ۳۶۵ روز در صحبت قرآن
صفحه ۲۱۲ تا ۲۱۴
✍ حسین الهی‌قمشه‌ای


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


لینک جلسه قبل👈 اینجا

🔊 فایل صوتی _12


📗کتاب مریم
💬 چهره‌های‌ سرگردان

🎙 محمد جواد اکبرین

حجم :3,8MB


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا

حکایت شماره ۸

هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی. گفت خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند پس قول حکما را کار بستم که گفته‌اند
از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم
وگر با چنو صد بر آیی به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود
برآرد به چنگال چشم پلنگ

بطور خلاصه می‌توان گفت سعدی بر این باور است که ترس زیاده از حد می‌تواند برای آن که ترس ایجاد کرده دردسر ایجاد کند.
همچون وزیرانی که از شدت ترس شاید بر امیر بشورند تا بلایی بر سر آنان نیاورد. یا اگر مار به چوپان نیش می‌زند در واقع به خاطر این ترس است که چوپان سر او را به سنگ بکوبد و بکشد. از ترس کشته شدن به دست شبان‌ پیش‌ دستی می‌کند و خود نیش می‌زند یا گربه چون از پلنگ می‌ترسد به او حمله می‌کند تا چشم او را درآورد. ( ترس از این که بلایی بر سر شخص آید نوعی جسارت می‌دهد که پیش‌دستی کند.)
 
حکایت شماره ۹

یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امید زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوند گشادیم و دشمنان اسیر آمدند و سپاه و رعیت آن طرف بجملگی مطیع فرمان گشتند ملک نفسی سرد بر آورد و گفت این مژده مرا نیست دشمنانم راست یعنی وارثان مملکت.
بدین امید به سر شد دریغ عمر عزیز
که آنچه در دلم است از درم فراز آید
امید بسته بر آمد ولی چه فایده زانک
امید نیست که عمر گذشته باز آید
کوس رحلت بکوفت دست اجل
ای دو چشمم وداع سر بکنید
ای کف دست و ساعد و بازو
همه تودیع یکدگر بکنید
بر منِ اوفتاده دشمن کام
آخر ای دوستان گذر بکنید
روزگارم بشد بنادانی
من نکردم شما حذر بکنید


📗 گلستان _ صفحه ۳۴ و ۳۵
✍ سعدی (تدوین و تنظیم و مقدمه از اسمعیل شاهرودی (بیدار)_ الهیه شمیران اردیبهشت ماه ۱۳۷۳ شمسی


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.