🌹🌹
@MolaviPoet لینک جلسه قبل 👈
اینجاشرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنکه بِرُبُود دستارش....
(۱۸۵۵) باز کن آن را، به دست خود بمال
آنگهان خواهی بِبُر ، کردم حلال
عمامه را باز کن و با دست امتحان کن، بعد اگر خواستی آن را بیر که حلالت کردم.
(۱۵۸۹) چونکه بازش کرد آنکه میگریخت
صد هزاران زنده اندر ره بریخت
آن دزد در حالی که فرار میکرد، عمامه را باز کرد، و میزان زیادی پارچه کهنه در راه ریخت.
(۱۵۹۰) زآن عمامه زفتِ نابایست او
ماند يك گز* کهنهیی در دست او
از آن عمامه بی ارزش فقیه نما، متری پارچه کهنه در دست آن دزد باقی ماند.
*گَز: مقیاسی از طول معادل یک متر
(۱۵۹۱) بر زمین زد خرقه را کای بی عیار*
زین دغل ما را برآوردی از کار
دزد پارچه کهنه رابه زمین انداخت و گفت با این حیله ما را از کار و کاسبی انداختی.
*بی عیار : بی ارزش
نصیحت دنیا، اهل دنیا را به زبان حال و بی وفاییِ خود را نمودن به وفا طمع دارندگان از او (۱۵۹۲) گفت: بنمودم دَغَل ، لیکن تو را
از نصیحت باز گفتم ماجَرا
آن مرد گفت: من اگرچه نیرنگ بکار بردم اما از روی خیر خواهی حقیقت ماجرا را بتو گفتم .
(۱۵۹۳) همچنین دنیا اگرچه خوش شگُفت
بانگ زد، هم بیوفایی خویش گفت
دنیا را هم مانندآن فقیه بدان، گرچه ظاهری فریبنده دارد اما بی وفایی خود را با فریاد به همه میگوید.
(۱۵۹۴) اندرین کَون و فساد ای اوستاد
آن دَغَل كَون و، نصیحت آن فَساد
ای استاد در این دنیا پراز وجود و عدم، نیرنگ مانند کَون جنبه وجودی دنیا و نصیحت مانند فساد و جنبه زوال آن است .
(۱۵۹۵) کَون میگوید: بیا من خوش پیام
و آن فسادش گفته: رَو من لاشَی*ام
جنبه وجودی دنیا میگوید ای انسان بیا که من فرخنده قدمم. و جنبه عدمی دنیا میگوید که پایدار نیستم .
(۱۵۹۶) ای ز خوبی بهاران* لب گزان
بنگر آن سَردی و زردیِ خزان*
ای کسی که از زیبایی فصل بهار دچار حیرت شدی، سردی و پژمردگی فصل پاییز را نیز ببین.
*بهاران: کنایه از جنبه وجودی دنیا
*خزان: کنایه از جنبه عدمی
(۱۵۹۷) روز دیدی طَلعتِ خورشیدِ خوب
مرگ او را یاد کن، وقتِ غروب
همانطور که در میان روز تابش زیبا و جذابِ خورشید را میبینی، زوال خورشید را که به گاه غروب رخ میدهد نیز به یاد بیار.
(۱۵۹۸) بَدر را دیدی برین خوش چارطاق*
حسرتش را هم ببین اندر مُحاق
ماه شب چهارده زیبا را در آسمان می بینی، حسرت آنرا
در شبی که پنهان میشود ببین.
(۱۵۹۹) کودکی از حُسن، شد مولای خلق
بعدِ فردا شد خَرِف*، رسوای خلق
طفل از زیبایی چهره محبوب و سرور مردم میشود، اما وقتی زمان گذشت و پیر شد و زوال عقل پیدا کرد در نظر مردم حقیر و خوار میشود.
*چار طاق: چهارطاق_ اینجا آسمان
*خَرِف: شخصی که از شدت پیری عقلش کم شده باشد.
(۱۶۰۰) گرتن سیمین تنان کردت شکار
بعدِ پیری بین تنی چون پنبه زار
اگر زیبای اندام معشوق قلب تو را صید کرد، به دوران پیری آنان بنگر که اندامی مانند کشتزار پنبه(=موی سپید) پیدا میکنند.
(۱۶۰۱) ای پدیده لوت* های چرب، خیز
فُضله* آن را ببین در آبریز*
ای کسی که غذاهای لذیذ و چرب را می بینی، بلند شو و مدفوع آن غذاها را در ابریزگاه تماشا کن.
*لوت: طعام
*فضله:مدفوع
*آبریز: مستراح
(۱۶۰۲) مر خَبَث را گو که: آن خوبیت کو؟
بر طَبَق آن ذوق و آن نغزی و بو؟
به آن نجاست بگو که چه شد آن گوارایی و مزه لذیذت؟ و آن طعم خوب و بو دلنوازی که داشتی چه شد و کجا رفت؟
(۱۶۰۳) گوید او: آن دانه بُد، من دامِ آن
چون شدی تو صید، شد دانه نهان
آن سرگین میگوید آن طعامهای لذیذ همه دام بود، اما تو آنرا به صورت دانه دیدی چون تو بوسیله دانه شکار شدی دانه پنهان و دام آشکار شد.
*طعام لذیذ: کنایه از جنبه وجودی دنیا
*مدفوع: کنایه از جنبه عدمی و زوال آن
*خَبَث: پلیدی_نجاست
🆔
@MolaviPoet 🆑 کانال مولوی وعرفان