جلال متینی و داوری اهل ادبیات فارسی دربارۀ او
آرش سرّی
بخش1️⃣ از 3️⃣
قدیمترها میگفتند: عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو. حال باید گفت: هنرش گفتی اما دیگر عیبش را هنر جلوه مده!
این روزها که درگذشت استاد جلال متینی بهویژه در بین اهالی رشتۀ ادبیات فارسی به اصطلاح خبرساز شده است، نوشتههایی درباۀ ایشان خواندم که مرا به نوشتن این حرفها برانگیخت.
چنانکه این روزها میگویند و اهلش سالهاست میدانند دکتر جلال متینی استاد نامور زبان و ادبیات فارسی بود و به شیوۀ خودش عاشق ایران. به زبان فارسی و ادبیات و فرهنگ کهن ایران سالها خدمتهای ارزنده کرد. حکومت اسلامی ایران در همان سالهای نخستین، او را همچون بسیاری استادان شایستۀ دیگر از حقوقش محروم کرد و دانشگاههای ایران را بیش از پیش از نیروی تدریس و تحقیق شایسته تهی ساخت؛ اگرچه رغم انف حکومت، دکتر متینی با مهاجرت اجباریاش به آمریکا توانست منشأ خدمتهای ارزشمند دیگری به زبان فارسی و ادبیات و فرهنگ ایران شود. چندین متن را با ارزشهای زبانی و ادبی بسیار، به خوبی تصحیح کرد و مقالههای مهمی در زمینههایی که در آن تخصص داشت نوشت. سالها با همت بلندش در مقام مدیر و سردبیر و نویسنده و مشاور در چاپ و انتشار مجلههایی سهم داشت که مقالاتی مفید در آنها به یادگار مانده است. اینها درست. برای این خدمتها یادش در میان اهل ادب و ادبدوستان ایران گرامی است و خواهد بود. در مقام ریاست و معاونت دانشکده و دانشگاه هم کارهایی کرد که برای داوری دربارۀ خوب و بد آنها نباید چنانکه اغلب چنین دیدم تنها به گفتههای او یا دوستانش بسنده کرد. دلسوز بودن برای ایران متاعی است که از چپ تا راست، وطنی و غیروطنی مدعیاش هستند و به قول ملّا و منطقی: البینة علی المدعی.
اما اینکه یکی از محاسن حضرت ایشان آن است که سالها در دانشگاه مشهد افزونبر تدریس و تحقیق، معاونت و ریاست دانشکده ادبیات و سپس دانشگاه را بر عهده داشت و پیوسته میکوشید دانشجویانش (و استادانش) را از کار و فعالیت سیاسی و اجتماعی در محیط دانشگاه بازدارد و نمیگذاشت کلاس درس عرصۀ مبارزات و تبلیغات سیاسی شود، دیگر از آن حرفهاست! اگر رازی همان مروزی است پس محاسن هم همان معایب است.
کدام کلاس درسی در ایران عرصۀ مبارزات سیاسی میشد و میشود؟ فرض کنیم دانشجو سر کلاس نشسته و استاد درسش را میدهد. دانشجو حق نداشته و ندارد، وسط درس استاد، خارج از موضوع کلاس و رضایت استاد و دانشجویان سخنی بگوید یا وقت کلاس را با هیچ موضوعی جز درس - اگر موضوع درس ربطی آشکار با سیاست و اجتماع و جز آن نداشته باشد- بگیرد. پذیرفتیم و این هم درست.
اما این حضرت استاد اگر بیرون کلاس در مقام استاد و رئیس و معاون دانشگاه بخواهد به دانشجو (و استاد) بگوید: خفهشو و حرف نزن! غلط میکند و کرده است.
فضای دانشگاه افزونبر تحصیل و تدریس جای تفکر و کنش و تمرین تفکر و کنش اجتماعی و سیاسی است. دانشجو (و استاد) باید بتواند بدون ترس از ساواک و شاه و وزارت اطلاعات و بسیج دانشجویی و نمایندگی رهبری حرفش را دربارۀ چند و چون رشتهای که میآموزد و آنچه با گذشته و حال و آینده کشورش مرتبط است بگوید و اگر پرسشی دارد پاسخ بشنود. ترسی هم از اخراج و ستارهدار شدن و کتک خوردن نداشته باشد. چرا چنین حقی دانشجو (و استاد) دارد؟ چون آنجا دانشگاه است.
دانشگاههای ایران پس از سال ۳۲ از زمان دیکتاتوری همان اعلیحضرتی که این حضرت استاد به خدمتگزاری و التزام رکابش افتخار میکرد، دیگر دانشگاه نبود. این دانشگاهها راستش دبیرستان بود، البته دبیرستان به سبک ایرانی. دبیرستانهایی که بزرگتر شده بودند با همان ناظمها که بهجای خطکش و پسگردنی اینبار با داغ و درفش میآمدند. هر چه بود و هست، دانشگاه نبود و نیست. آن روز نبود امروز هم نیست. پادگان نظامی است و مکانی است که دانشجو نیروی جوانی و توان فکریاش در آن فرسوده میشود تا بیاموزد در حال و آینده چگونه نوکر دولتی شود که برای قطع نشدن نان و آبش به آن تا همیشه وابسته است. دانشجو (و استاد) باید خفه شود و شده است. آن زمان که میبایست و میتوانست دیالوگ و کنش اجتماعی اصلاحگرانه را بیاموزد نگذاشتند. این دانشجو اگر چریکمآب یا به قول معروف "چپ وطنی" نشود یا نوکرمآب و به قول غیرمعروف "راست وطنی" (در زمان ما اغلب جای چپ و راست و بالا و پایین و جلو و عقب را قاتی کردهاند) یا گوشهنشین و منزوی، آن هم در این گوشۀ دنیا در زمان و زمینی پریشان که گرفتار جهانی دوقطبی است، چه میتوانست و میتواند بشود؟ چه گذاشتند بشود؟
#فرهیختگان راهی به رهایی
آرش سرّی
بخش1️⃣ از 3️⃣
قدیمترها میگفتند: عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو. حال باید گفت: هنرش گفتی اما دیگر عیبش را هنر جلوه مده!
این روزها که درگذشت استاد جلال متینی بهویژه در بین اهالی رشتۀ ادبیات فارسی به اصطلاح خبرساز شده است، نوشتههایی درباۀ ایشان خواندم که مرا به نوشتن این حرفها برانگیخت.
چنانکه این روزها میگویند و اهلش سالهاست میدانند دکتر جلال متینی استاد نامور زبان و ادبیات فارسی بود و به شیوۀ خودش عاشق ایران. به زبان فارسی و ادبیات و فرهنگ کهن ایران سالها خدمتهای ارزنده کرد. حکومت اسلامی ایران در همان سالهای نخستین، او را همچون بسیاری استادان شایستۀ دیگر از حقوقش محروم کرد و دانشگاههای ایران را بیش از پیش از نیروی تدریس و تحقیق شایسته تهی ساخت؛ اگرچه رغم انف حکومت، دکتر متینی با مهاجرت اجباریاش به آمریکا توانست منشأ خدمتهای ارزشمند دیگری به زبان فارسی و ادبیات و فرهنگ ایران شود. چندین متن را با ارزشهای زبانی و ادبی بسیار، به خوبی تصحیح کرد و مقالههای مهمی در زمینههایی که در آن تخصص داشت نوشت. سالها با همت بلندش در مقام مدیر و سردبیر و نویسنده و مشاور در چاپ و انتشار مجلههایی سهم داشت که مقالاتی مفید در آنها به یادگار مانده است. اینها درست. برای این خدمتها یادش در میان اهل ادب و ادبدوستان ایران گرامی است و خواهد بود. در مقام ریاست و معاونت دانشکده و دانشگاه هم کارهایی کرد که برای داوری دربارۀ خوب و بد آنها نباید چنانکه اغلب چنین دیدم تنها به گفتههای او یا دوستانش بسنده کرد. دلسوز بودن برای ایران متاعی است که از چپ تا راست، وطنی و غیروطنی مدعیاش هستند و به قول ملّا و منطقی: البینة علی المدعی.
اما اینکه یکی از محاسن حضرت ایشان آن است که سالها در دانشگاه مشهد افزونبر تدریس و تحقیق، معاونت و ریاست دانشکده ادبیات و سپس دانشگاه را بر عهده داشت و پیوسته میکوشید دانشجویانش (و استادانش) را از کار و فعالیت سیاسی و اجتماعی در محیط دانشگاه بازدارد و نمیگذاشت کلاس درس عرصۀ مبارزات و تبلیغات سیاسی شود، دیگر از آن حرفهاست! اگر رازی همان مروزی است پس محاسن هم همان معایب است.
کدام کلاس درسی در ایران عرصۀ مبارزات سیاسی میشد و میشود؟ فرض کنیم دانشجو سر کلاس نشسته و استاد درسش را میدهد. دانشجو حق نداشته و ندارد، وسط درس استاد، خارج از موضوع کلاس و رضایت استاد و دانشجویان سخنی بگوید یا وقت کلاس را با هیچ موضوعی جز درس - اگر موضوع درس ربطی آشکار با سیاست و اجتماع و جز آن نداشته باشد- بگیرد. پذیرفتیم و این هم درست.
اما این حضرت استاد اگر بیرون کلاس در مقام استاد و رئیس و معاون دانشگاه بخواهد به دانشجو (و استاد) بگوید: خفهشو و حرف نزن! غلط میکند و کرده است.
فضای دانشگاه افزونبر تحصیل و تدریس جای تفکر و کنش و تمرین تفکر و کنش اجتماعی و سیاسی است. دانشجو (و استاد) باید بتواند بدون ترس از ساواک و شاه و وزارت اطلاعات و بسیج دانشجویی و نمایندگی رهبری حرفش را دربارۀ چند و چون رشتهای که میآموزد و آنچه با گذشته و حال و آینده کشورش مرتبط است بگوید و اگر پرسشی دارد پاسخ بشنود. ترسی هم از اخراج و ستارهدار شدن و کتک خوردن نداشته باشد. چرا چنین حقی دانشجو (و استاد) دارد؟ چون آنجا دانشگاه است.
دانشگاههای ایران پس از سال ۳۲ از زمان دیکتاتوری همان اعلیحضرتی که این حضرت استاد به خدمتگزاری و التزام رکابش افتخار میکرد، دیگر دانشگاه نبود. این دانشگاهها راستش دبیرستان بود، البته دبیرستان به سبک ایرانی. دبیرستانهایی که بزرگتر شده بودند با همان ناظمها که بهجای خطکش و پسگردنی اینبار با داغ و درفش میآمدند. هر چه بود و هست، دانشگاه نبود و نیست. آن روز نبود امروز هم نیست. پادگان نظامی است و مکانی است که دانشجو نیروی جوانی و توان فکریاش در آن فرسوده میشود تا بیاموزد در حال و آینده چگونه نوکر دولتی شود که برای قطع نشدن نان و آبش به آن تا همیشه وابسته است. دانشجو (و استاد) باید خفه شود و شده است. آن زمان که میبایست و میتوانست دیالوگ و کنش اجتماعی اصلاحگرانه را بیاموزد نگذاشتند. این دانشجو اگر چریکمآب یا به قول معروف "چپ وطنی" نشود یا نوکرمآب و به قول غیرمعروف "راست وطنی" (در زمان ما اغلب جای چپ و راست و بالا و پایین و جلو و عقب را قاتی کردهاند) یا گوشهنشین و منزوی، آن هم در این گوشۀ دنیا در زمان و زمینی پریشان که گرفتار جهانی دوقطبی است، چه میتوانست و میتواند بشود؟ چه گذاشتند بشود؟
#فرهیختگان راهی به رهایی