جوان که بودم
شیفتهی دلبری بودم
نوعی میل غیرقابل مهار در وجودم فوران میکرد
”خودنمایی ”
تشنهی این بودم که کانون توجهات باشم
مقابل معلمها در مدرسه
بعد در زندگی دانشجویی و کلاسهای دانشگاه
و بعدتر در دورهمیها ، مجالس
مشاغل و ...
اما هرچه بیشتر سعی میکردم
سرخوردهتر میشدم
همیشه کسانی بودند که بنا به دلایل مختلف گوی سبقت را از من بربایند
گاهی با ادب
گاه با سیمای خوش
وقتی با مکنت
زمانی با تحصیلات
و خلاصه به هر نحوی از انحاء
مدتها تصویری ثابت از خودم در آینه میدیدم
بیهیچگونه تغییر
صورتی مصمم اما همواره مغلوب
چهرهای بیغم با دلی ناشاد ...
گویا وسط این نوار پر تکرار زندگیم
سیلی آمده باشد یا نمیدانم زلزلهای !
یا شاید صبحی از خواب برخاسته باشم و بهشکل نامحسوس
همهچیز جور دیگر شده باشد
اکثر علائق قدیمی رنگ باخته
نه درگیری وجود دارد
نه دلگیری
نه بطالت
نه حتی تلاش مضاعف !
موضوعی که حتی زمانش را هم نمیدانم
حالا مدتیاست
که نه اصراریاست بر انجام کاری
نه احوالی به تغییر اوضاع
تقویم کم اهمیت شده
و تقدیر بر باور نشسته
عموماً بر سیاق
"هرچه پیش آید خوش آید" سیر میکنم
ولی همچنان خودم را وسط تمام وقایع دور و بر حس میکنم
هر چه کوششم برای انزوا بیشتر می شود
پدیدههای بیشتری اطرافم را فرا میگیرد
گمان میکنم قرار است
هیچ وقت هیچ چیز تناسب نداشته باشد !
گویا انتظار زلزله یا سیلی دیگر هم بیمورد باشد ...
شیفتهی دلبری بودم
نوعی میل غیرقابل مهار در وجودم فوران میکرد
”خودنمایی ”
تشنهی این بودم که کانون توجهات باشم
مقابل معلمها در مدرسه
بعد در زندگی دانشجویی و کلاسهای دانشگاه
و بعدتر در دورهمیها ، مجالس
مشاغل و ...
اما هرچه بیشتر سعی میکردم
سرخوردهتر میشدم
همیشه کسانی بودند که بنا به دلایل مختلف گوی سبقت را از من بربایند
گاهی با ادب
گاه با سیمای خوش
وقتی با مکنت
زمانی با تحصیلات
و خلاصه به هر نحوی از انحاء
مدتها تصویری ثابت از خودم در آینه میدیدم
بیهیچگونه تغییر
صورتی مصمم اما همواره مغلوب
چهرهای بیغم با دلی ناشاد ...
گویا وسط این نوار پر تکرار زندگیم
سیلی آمده باشد یا نمیدانم زلزلهای !
یا شاید صبحی از خواب برخاسته باشم و بهشکل نامحسوس
همهچیز جور دیگر شده باشد
اکثر علائق قدیمی رنگ باخته
نه درگیری وجود دارد
نه دلگیری
نه بطالت
نه حتی تلاش مضاعف !
موضوعی که حتی زمانش را هم نمیدانم
حالا مدتیاست
که نه اصراریاست بر انجام کاری
نه احوالی به تغییر اوضاع
تقویم کم اهمیت شده
و تقدیر بر باور نشسته
عموماً بر سیاق
"هرچه پیش آید خوش آید" سیر میکنم
ولی همچنان خودم را وسط تمام وقایع دور و بر حس میکنم
هر چه کوششم برای انزوا بیشتر می شود
پدیدههای بیشتری اطرافم را فرا میگیرد
گمان میکنم قرار است
هیچ وقت هیچ چیز تناسب نداشته باشد !
گویا انتظار زلزله یا سیلی دیگر هم بیمورد باشد ...