اِنسانَم آرِزوست۱🌹


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


اینجا به اتفاق می اندیشیم
تا زندگی را از آنچه هست عمیق و زیباتر سازیم!
با هم ، در کنار هم ، و برای هم،!!!
______________________

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


هم می‌ترسم دوستت داشته باشم، آن‌‌وقت بری و درد بکشم؛
هم می‌ترسم دوستت نداشته باشم، که فرصت ”عاشق تو بودن” از دستم میرود و پشیمان می‌شوم.
حالا تو بگو :
”چگونه عاشقت باشم و درد نکشم ؛ و چطور عاشقت نباشم و پشیمان نشوم؟! ”

نزار‌قبانی


جوان که بودم
شیفته‌ی دلبری بودم
نوعی میل غیر‌قابل مهار در وجودم فوران می‌کرد
”خودنمایی ”
تشنه‌ی این بودم که کانون توجهات باشم
مقابل معلم‌ها در‌ مدرسه
بعد در زندگی دانشجویی و کلاس‌های دانشگاه
و‌ بعدتر در دورهمی‌ها ، مجالس
مشاغل و ...
اما هرچه بیشتر سعی می‌کردم
سرخورده‌تر می‌شدم
همیشه کسانی بودند که بنا به دلایل مختلف گوی سبقت را از من بربایند
گاهی با ادب
گاه با سیمای خوش 
وقتی با مکنت
زمانی با تحصیلات
و خلاصه به هر نحوی از انحاء
مدت‌ها تصویری ثابت از خودم در آینه می‌دیدم
بی‌هیچ‌گونه تغییر 
صورتی مصمم اما همواره مغلوب
چهره‌ای بی‌غم با دلی ناشاد ... 

گویا وسط این نوار پر تکرار زندگیم
سیلی آمده باشد یا نمی‌دانم زلزله‌ای !
یا شاید صبحی از خواب برخاسته باشم و به‌شکل نامحسوس
همه‌چیز جور دیگر شده باشد
اکثر علائق قدیمی رنگ باخته
نه درگیری وجود دارد
نه دلگیری
نه بطالت 
نه حتی تلاش مضاعف ! 
موضوعی که حتی زمانش را هم نمی‌دانم
حالا مدتی‌است
که نه اصراری‌است بر انجام کاری
نه احوالی به تغییر اوضاع
تقویم کم اهمیت شده
و تقدیر بر باور نشسته  
عموماً بر سیاق
"هرچه پیش آید خوش آید" سیر می‌کنم
ولی هم‌چنان خودم را وسط تمام وقایع دور و بر حس می‌کنم
هر چه کوششم برای انزوا بیشتر می شود
پدیده‌های بیشتری اطرافم را فرا می‌گیرد   
گمان می‌کنم قرار است
هیچ وقت هیچ چیز تناسب نداشته باشد !
گویا انتظار زلزله یا سیلی دیگر هم بی‌مورد باشد ...




سحرم دولت بيدار به بالين آمد
گفت برخيز، که آن خسرو شيرين آمد
قدحی درکَش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببينی که نگارت به چه آيين آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای خُتَن آهوی مشکين آمد
گريه آبی به رخ سوختگان باز آورد
ناله‌ی فرياد رَسِ عاشقِ مسکين آمد
مرغ دل باز هوادارِ کمان ابرويی‌ست
اي کبوتر، نگران باش که شاهين آمد
ساقيا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما، آن بشد و اين آمد
رسم بد عهدی ايام چو ديد ابرِ بهار
گريه‌اش بر سمن و سُنبل و نسرين آمد
چون صبا گفته
#حافظ بشنيد از بلبل
عنبر افشان به تماشای رياحين آمد ..

#شب‌چله




برایم غریب بمان
که هر که دل به او بستم
اهل رفتن شد.



محمود درویش


اگر قرار است برای چیزی زندگی خود را خرج کنیم بهتر است آن را خرج لطافت یک لبخند یا نوازشی عاشقانه کنیم.

ویلیام شکسپیر


حدیث شوق همین بس
که سوختم بی‌تو ..


بدبختی آدمی آن وقتی نیست که پی ببرد هیچ چیز نمی‌تواند یاریش کند؛ نه مذهب، نه غرور و نه هیچ چیز دیگر ..
بدبختی آدمی آن وقتی‌ست که پی ببرد، به یاری نیاز ندارد .


خشم و هیاهو - ویلیام فالکنر


چندان خو گرفته بودم همه‌جا جفت او باشم که اکنون می‌پندارم نصف شده‌ام .


بگذار شب سخن بگوید، که سرشار از گفتن است و تشنه‌ی گفتن .
شب انگار که فخر رازمندی می فروشد. کلماتش، گرچه به زمزمه می ماند، ذره ای متواضعانه نیست. غروری دارد که روزندارد .
حق است که چنین باشد.
رازهای درون شب، معجزه نیست، اما زیباست ..


یک عاشقانه ی آرام
نادر ابراهیمی




چند صباحی بیشتر دوام آوردن! اسمش را زندگی خواهم گذاشت، و خواهم گفت: این منم! خواهم ایستاد، دیگر نخواهم اندیشید، سرم بسیار شلوغ خواهد بود به ایستادن، ایستاده ماندن، این سو و آن سو رفتن، دوام آوردن، رسیدن به فردا، به هفته ی بعد از فردا ..
برای خود تنی خواهم خواست، برای خود سری خواهم خواست. کمی توان، کمی زمان، برای از دست دادن، برای ماندن
.

ساموئل بکت




همه‌چیز در آخرین آدمی خلاصه می‌شود
که در تنگنای شب به یاد می‌آورید
قلبِ شما آن‌جاست ..


چارلز بوکوفسکی






مهم نیست چقدر  عمر کنیم ..
یادت باشه که جز همین زندگی که داریم، زندگی دیگه‌ای در کار نیست.
همینی که الان داره می‌گذره، تنها چیزیه که داریم، و دیگه هم برنمی‌گرده.
چه عمرت زیاد باشه، چه کم، چه فرقی می‌کنه؟




سِپَند و کُندُر و آتش، چه قابلی دارد ؟
بیا، بیا که برایت غزل بسوزانم ..

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.