سینه هایم را محکم از روی لباس بین پنجه هایش مالید. با لحن خونسردی که ترس به جانم می انداخت، زیر گوشم پچ زد:
-سینه هات، همه وجودت ماله کیه..!؟🔞
سکوت کردم که محکم تر تکانم داد. با لکنتی که هی بیشتر و بیشتر میشد لب زدم:- ماله تو....ماله توئه!
-من کیم؟
-برادر ناتنیمی!
-میخوام چکارت کنم؟!
_نازمو بکنی..
با چشمان خیس اشک نگاهش کردم که لب هایم را بوسید و سرم را به قفسه سینه اش تکیه داد:
-بغض نکن چشم رنگی من ازت نمیگذرم اینو بدون که تو تا همیشه اسیرم می مونی.💦💦🔞🔞
https://t.me/+qoOCwZSQ0fEwNzU8
-سینه هات، همه وجودت ماله کیه..!؟🔞
سکوت کردم که محکم تر تکانم داد. با لکنتی که هی بیشتر و بیشتر میشد لب زدم:- ماله تو....ماله توئه!
-من کیم؟
-برادر ناتنیمی!
-میخوام چکارت کنم؟!
_نازمو بکنی..
با چشمان خیس اشک نگاهش کردم که لب هایم را بوسید و سرم را به قفسه سینه اش تکیه داد:
-بغض نکن چشم رنگی من ازت نمیگذرم اینو بدون که تو تا همیشه اسیرم می مونی.💦💦🔞🔞
https://t.me/+qoOCwZSQ0fEwNzU8