همه گی ما خسته بودیم هر کس در یک گوشه خود را انداخته.
سحر گفت: آپارتمان بالایی شما ما هستیم چیزی کار داشتین باز بالا بیایید.
گفتم به چشم ینگه جانم دل تان جم باشد.
گفت: بیزو تا وقتی که تو استی دلم جم است.
همه کار را خودت بلد استی شکر!
مهسا و لمر گله کنان گفتند: وای ما هم هستیم از کلثوم کمی نداریم.
آپارتمان از آواز خنده های ما پر شد
لالا حارث هم قبل اینکه برود صدایم کرد رفتم پیشش گفت: خانه همه چیزش جور است فقط به کمی جمع کاری نیاز دارد
دگه اینکه غذا چی میخواهيد قبل رفتن بیارم برای تان بعداً باز خرید کردن بروید.
_ _ _ درست است، ولا غذا نمیدانم خوب همان پیتزا با چکن وینگز بگیرید دگه
_ _ _ خیلی خوب پس بیدار باشی زنگ میزنم بیا بگیر.
_ _ _ درست است، راستی در مورد موتر مادرم گفته بود برای تان؟
_ _ _ هاا گفته بود،
یک موتر برایت اینجا خریده ام تا راحت رفت و آمد کنید راستی تو خو ليسانس ات را گرفته بودی مگر نه؟
_ _ _ هممم گرفته ام.
_ _ _ پس درست است.
_ _ _ برو داخل، وقتی که رسیدم برایت زنگ میزنم دروازه را محکم ببند برای بیگانه هم باز نکنید درب را!
_ _ _ وای!
خیلی خوب، میدانم، درست است.
همینطور میکنم حالا بروید من متوجه هستم خود شما میدانی دیگر لازم به گفتن من نیست.
_ _ _ بلی بلی خانم، پهلوان کی استی دگه.
_ _ _ ههههه از هر کی استم ولی اين را میدانم که از شما نیستم هههههه!
فهمیدم که رگ غیرت شان بیدار شد زود گپ خود را پس گرفتم!
_ _ _ کم خنده کن نترکی برو دگه من هم رفتم.
بخاطر اینکه گپ را تیر کرده باشم گفتم:
_ _ _ درست است.
ولی قبل رفتن تان موتر را نشانم بدهید.
_ _ _ بپوش حجاب و چادرت را بیا که نشان بدهم بی غم شوی ورنه شب خوابت نمیبره.
_ _ _ ههه درست است میایم.
رفتم زود حجاب و چادرم را گرفتم ولی نقاب نزدم چون هوا تاریک شده،
با لالا حارث رفتیم به سمت پارکینگ بلاک، موتر را که نشانم داد از خوشحالی زياد کم ماند که پرواز کنم
لالا حارث را در آغوش گرفته گفتم یعنی بعد از این، این موتر از من است؟
ادامه دارد...
سحر گفت: آپارتمان بالایی شما ما هستیم چیزی کار داشتین باز بالا بیایید.
گفتم به چشم ینگه جانم دل تان جم باشد.
گفت: بیزو تا وقتی که تو استی دلم جم است.
همه کار را خودت بلد استی شکر!
مهسا و لمر گله کنان گفتند: وای ما هم هستیم از کلثوم کمی نداریم.
آپارتمان از آواز خنده های ما پر شد
لالا حارث هم قبل اینکه برود صدایم کرد رفتم پیشش گفت: خانه همه چیزش جور است فقط به کمی جمع کاری نیاز دارد
دگه اینکه غذا چی میخواهيد قبل رفتن بیارم برای تان بعداً باز خرید کردن بروید.
_ _ _ درست است، ولا غذا نمیدانم خوب همان پیتزا با چکن وینگز بگیرید دگه
_ _ _ خیلی خوب پس بیدار باشی زنگ میزنم بیا بگیر.
_ _ _ درست است، راستی در مورد موتر مادرم گفته بود برای تان؟
_ _ _ هاا گفته بود،
یک موتر برایت اینجا خریده ام تا راحت رفت و آمد کنید راستی تو خو ليسانس ات را گرفته بودی مگر نه؟
_ _ _ هممم گرفته ام.
_ _ _ پس درست است.
_ _ _ برو داخل، وقتی که رسیدم برایت زنگ میزنم دروازه را محکم ببند برای بیگانه هم باز نکنید درب را!
_ _ _ وای!
خیلی خوب، میدانم، درست است.
همینطور میکنم حالا بروید من متوجه هستم خود شما میدانی دیگر لازم به گفتن من نیست.
_ _ _ بلی بلی خانم، پهلوان کی استی دگه.
_ _ _ ههههه از هر کی استم ولی اين را میدانم که از شما نیستم هههههه!
فهمیدم که رگ غیرت شان بیدار شد زود گپ خود را پس گرفتم!
_ _ _ کم خنده کن نترکی برو دگه من هم رفتم.
بخاطر اینکه گپ را تیر کرده باشم گفتم:
_ _ _ درست است.
ولی قبل رفتن تان موتر را نشانم بدهید.
_ _ _ بپوش حجاب و چادرت را بیا که نشان بدهم بی غم شوی ورنه شب خوابت نمیبره.
_ _ _ ههه درست است میایم.
رفتم زود حجاب و چادرم را گرفتم ولی نقاب نزدم چون هوا تاریک شده،
با لالا حارث رفتیم به سمت پارکینگ بلاک، موتر را که نشانم داد از خوشحالی زياد کم ماند که پرواز کنم
لالا حارث را در آغوش گرفته گفتم یعنی بعد از این، این موتر از من است؟
ادامه دارد...