رمان: یاد می دارمت
پارت: سی و ششم
نویسنده: بانو باور
دنیا _نمیخایم نمیخایم ره میفامی آرامم بان
ساحل _ با ای رفتارش که باعث شد همه مردم بطرف ما ببینن گفتم
_ بلند شو
دنیا_ خشم ره از چشم هایش میخواندم با صدای لرزان گفتم
س..ساحل
ساحل _ گفتم بلند شو
دنیا_ از شدت بلندي صدایش یک تکان خوردم
غذای که زهر نکدیم پولش ره حساب کرد و به طرف مه آمد
با خود گفتم آخ آخ دنیا بی زبان میبودی الهی آخر ای نیش زبانت توره به بلا خاد داد
از بازویم محکم گرفت و به طرف موتر برد دروازه موتر ره باز کرد و د سیت پیش روی انداخت
_ مثل که یک چیز بی ارزش باشم بازویم هم درد داشت زیاد
خودش هم سوار موتر شد و بسیار با سرعت زیاد به راه که اول آخرش معلوم نبود حرکت کرد از شدت عصبانیت چشم هایش سرخ شده بود گفتم
_ ایستاد شو
_ میترسم ایستاد شو حادثه میکنیم
با صدای بلند و گریه گفتم
_ سااااحل
ساحل_ موتر ره نگه داشتم و یک سیلی به رویش زدم ازی کارم پشیمان هم نبودم چون حقش بود
دنیا_ بعد ایستاد کردن موتر یک سیلی حواله ی صورتم کرد
ساحل_ دهنته بسته کو دنیا تا نقشه رویته تغییر ندادیم
دنیا_ هه ازت توقع نداشتم که یعنی تو هم از حسیب و پدرم هیچ فرق ندارین به اندازه یک مو ازت نفرت دارم حالم به هم میخوره وقتی میبینمت
ساحل_ گپ هایش دگه هم باعث میشد خشمگین شوم و یک سیلی دگه زدم و از فک صورت اش گرفتم و گفتم
_ صبر مه امتحان نکو دختر احمق چپ باش چپ
دنیا_ چپ نمیشم مه توره نمیخایم چرا نمیفامی ببین مثلا حالی بگو چی فرق داری از پدرم و بیدرم ها چی فرق؟
ساحل_ چرا نمیخایی ها چرا مه از امو دوران پوهنتون عاشقت شده بودم
درست اس شاید باور نکنی اما خواستگاری بار اول تصادفی بود اما وقتی تو دختر او خانواده بودی و پدرم توره بمه خواستگاری کد زیاد خوش شدم اما وقتی گفتی نمیخایم باز هم گفتم شاید خوب شوه شاید عشق مره نسبت به خودش دیده کمی دلش نرم شوه ولی تو و قلبت از سنگ ساخته شده چقدر کار ها میکنم تا تو خوش باشی ولی تو هر بار قلبمه شکستاندی هر بار بی احترامی کدی به مه
میفامی مه به او چشم های سیاهت جان میتم ولی تویی مغرور هیچ دیده نداری تا ببینی لعنتی💔
ادامه دارد......
پارت: سی و ششم
نویسنده: بانو باور
دنیا _نمیخایم نمیخایم ره میفامی آرامم بان
ساحل _ با ای رفتارش که باعث شد همه مردم بطرف ما ببینن گفتم
_ بلند شو
دنیا_ خشم ره از چشم هایش میخواندم با صدای لرزان گفتم
س..ساحل
ساحل _ گفتم بلند شو
دنیا_ از شدت بلندي صدایش یک تکان خوردم
غذای که زهر نکدیم پولش ره حساب کرد و به طرف مه آمد
با خود گفتم آخ آخ دنیا بی زبان میبودی الهی آخر ای نیش زبانت توره به بلا خاد داد
از بازویم محکم گرفت و به طرف موتر برد دروازه موتر ره باز کرد و د سیت پیش روی انداخت
_ مثل که یک چیز بی ارزش باشم بازویم هم درد داشت زیاد
خودش هم سوار موتر شد و بسیار با سرعت زیاد به راه که اول آخرش معلوم نبود حرکت کرد از شدت عصبانیت چشم هایش سرخ شده بود گفتم
_ ایستاد شو
_ میترسم ایستاد شو حادثه میکنیم
با صدای بلند و گریه گفتم
_ سااااحل
ساحل_ موتر ره نگه داشتم و یک سیلی به رویش زدم ازی کارم پشیمان هم نبودم چون حقش بود
دنیا_ بعد ایستاد کردن موتر یک سیلی حواله ی صورتم کرد
ساحل_ دهنته بسته کو دنیا تا نقشه رویته تغییر ندادیم
دنیا_ هه ازت توقع نداشتم که یعنی تو هم از حسیب و پدرم هیچ فرق ندارین به اندازه یک مو ازت نفرت دارم حالم به هم میخوره وقتی میبینمت
ساحل_ گپ هایش دگه هم باعث میشد خشمگین شوم و یک سیلی دگه زدم و از فک صورت اش گرفتم و گفتم
_ صبر مه امتحان نکو دختر احمق چپ باش چپ
دنیا_ چپ نمیشم مه توره نمیخایم چرا نمیفامی ببین مثلا حالی بگو چی فرق داری از پدرم و بیدرم ها چی فرق؟
ساحل_ چرا نمیخایی ها چرا مه از امو دوران پوهنتون عاشقت شده بودم
درست اس شاید باور نکنی اما خواستگاری بار اول تصادفی بود اما وقتی تو دختر او خانواده بودی و پدرم توره بمه خواستگاری کد زیاد خوش شدم اما وقتی گفتی نمیخایم باز هم گفتم شاید خوب شوه شاید عشق مره نسبت به خودش دیده کمی دلش نرم شوه ولی تو و قلبت از سنگ ساخته شده چقدر کار ها میکنم تا تو خوش باشی ولی تو هر بار قلبمه شکستاندی هر بار بی احترامی کدی به مه
میفامی مه به او چشم های سیاهت جان میتم ولی تویی مغرور هیچ دیده نداری تا ببینی لعنتی💔
ادامه دارد......