یختن بود ، از کنارش ، زیر گونه اش رو بوسیدم…
میخواست بگه نکن ! اما صداش رو نمیتونست بلند کنه …فقط با حرص به من زل زده بود ! ولی من در همین حالت سرش رو از پشت گرفتم و یه لب جانانه ازش گرفتم و با لیوان چای از آبدارخانه خارج شدم !
حالا بعد ظهر ها زنگ میزد و میگفت شما نباید این کار رو بکنید اگه ببینن برای هر دومون بد میشه ، مخصوصا چون شما که متاهل هستید !
بهش گفتم گور بابای زنم! دیگه خستم کرده دختره چاق و غر غرو …اگه اجازه بدی میخوام یه مدت با هم دوست باشیم …دوباره حرف ها رو پیچوند اما فرداش یا یه مانتوی تنگ و یه شلوار جین کوتاه اومد ، طوری که ساق های سفت و سفیدش کاملا مشخص بود…
موهای مشکی و بلندش رو بیرون انداخته بود و یک گوشواره آویزی به گوشاش وصل کرده بود که خیلی خانوم وشیک شده بود .
شب بهش زنگ زدم و گفتم ، بی شرف ! تو که دل ما رو امروز بردی امروز ، خیلی خوشگل شده بودی …منکه نتونستم کار کنم …
خندید و گفت : دیدم همه چیز رو اشتباه محاسبه میکردی …
گفتم : یکی طلبت …من جریمه بشم ، تو باید جور بکشی…
میخندید و از اینکه این همه زیبایی و اعتماد به نفس بهش هدیه کردم بود ، سرشار و مَست بود …
حالا یه دختر لاغر و استخوانی با لباس های مندرس و عینک ته استکانی تبدیل شده بود به دختری زیبا و شیک و تحصیل کرده که هر کسی رو به خودش جذب میکرد !
بهش پیامک دادم و گفتم عصر صبر کن باید پک ها نمایشگاه را درست کنیم.
گفت : باشه (اون همیشه آچار فرانسه بود برام)
صبر کردیم تا بقیه رفتن ! فقط سرایدارمون بود و چون سرایدار داشتیم بقیه به موندمون شک نمیکردن چون واقعا هم باید پَک ها رو به نمایشگاه میرسوندیم…
به بهانه درست کردن پَک ها ، سرایدارمون رو فرستادم دنبال چند وسیله کمیاب اداری… طفلی قبول کرد و رفت بازار.
به محض اینکه از شرکت خارج شد ، انسیه رو صدا کردم تا تو بایگانی بیاد و پک ها رو برداره …
خم که شد ، بغلش کردم …
باز هم میترسید میگفت الان سرایدار بر میگرده … گفتم تازه رفته نگران نباش !
دوباره شروع کردم به بوسیدنش …لب هامو روی لب هاش گذاشتم و به شدت میمکیدم …هر بار هم که میخواست در بره ، دوباره تو بغلم محکم تر می گرفتمش تا جایی که دید دیگه کاری از دستش بر نمیاد و باید تو آغوش من رها بشه…
روسریش افتاد …از لمس موهای مشکی و بلندش سیر نمیشدم !
دوباره زیر گردنش رو شروع کردن به بوسیدن و آرام آرام دکمه های مانتوش رو باز کردم !
طفلی به من گفت : چیکار میکنی … بسه ! ببین ، من هیچی سینه ندارم … وقت خودت رو تلف نکن!
واقعا هم نداشت ، فقط دو سینه کوچک و کم حجم اما با سر پستون های صورتی که به شدت من رو هیجان زده کرد ! یکم سینه هاش رو لیسیدم …
گفت : منکه گفتم سینه ندارم …
منم با شهوت جواب دادم : سینه نداری خانوم خوشگله ، کُس که داری …
گفت : نه توروخدا و میخواست از بایگانی بیاد بیرون ، به زور نگهش داشتم راستش سکس تو موقعیت های پر استرس ، خیلی لذت داره …به زور شلوارش رو کشیدم پایین…و البته شورت صورتی رنگش رو …
ای وای من چی میدیم … یه کُس کشیده و خوش تراش و البته به شدت سفید که مظلومانه تو شورت این خانم ، خوابیده بود !
بهش گفتم ، به … عجب کُسی داری تو …
با دست جلوی کُسش رو گرفت و گفت حالا باشه بعدا… الان از راه میرسه …
واسه اینکه استرس کم بشه و در حالی که زانو زدم و دستش و کسش رو میبوسیدم به سرایدارمون زنگ زدم…
گفت : هنوز کار ، زیاد داره و مغازه ها باز نیستند و تا یک ساعت دیگه میاد …
گفتم : خیالت راحت شد … حالا بذار لامصب رو درست بلیسم…
دوباره شروع کردم به لیسیدن… کسش طعم خوبی داشت و بوی عطر خوشبوش با بوی بدنش قاطی شده بود و من از این بو ، به شدت مست شده بودم و لذت میبردم !
از اینکه داشتم کسش رو میخوردم هم لذت میبرد و هم خجالت می کشید و هم میخواست برام یه جوری جبران کنه …(چون جایگاه من رو تو شرکت بالاتر از خودش میدید )
بلند شدم و شلوارم رو پایین کشیدم !
بدون اینکه مخالفتی کنه …جلوم زانو زد و و در حالی که چشمانش رو بست ، مستقیما کیرم رو تو دهنش کرد .
چون به شدت خجالت میکشید ، اصلا در مورد کیرم اظهار نظری نکرد ! فقط چشماش رو بسته بود و به آرامی میخورد!
از طرز ساک زدنش ، فهمیدم که کاملا خونگی و بی تجربه است !
واسه همین خودم سرش رو گرفتم و داخل دهنش چند بار تلمبه زدم …
اما این پایان خواسته من نبود …
من کسش رو میخواستم …
دوباره از جاش بلندش کردم ! گفتم برگرد …
گفت میخوای چه کار کنی ؟ …
گفتم : میخوام کونت رو بخورم …
با اصرار و فشار دست مم برگشت ! یه کون توپی و سفید و جمع و جور !
از پشت سر ، قاچ کونش رو باز کردم … و دوباره سوراخ کونش و همزمان لبه های کسش رو لیسیدم
با دست ، سرش رو فشار دادم و کمرش رو خم کردم !
کس نازش از لای قاچ کنش ، خودنمایی میکرد…
پُر از آب شده بود و
حالا همه چی آ
میخواست بگه نکن ! اما صداش رو نمیتونست بلند کنه …فقط با حرص به من زل زده بود ! ولی من در همین حالت سرش رو از پشت گرفتم و یه لب جانانه ازش گرفتم و با لیوان چای از آبدارخانه خارج شدم !
حالا بعد ظهر ها زنگ میزد و میگفت شما نباید این کار رو بکنید اگه ببینن برای هر دومون بد میشه ، مخصوصا چون شما که متاهل هستید !
بهش گفتم گور بابای زنم! دیگه خستم کرده دختره چاق و غر غرو …اگه اجازه بدی میخوام یه مدت با هم دوست باشیم …دوباره حرف ها رو پیچوند اما فرداش یا یه مانتوی تنگ و یه شلوار جین کوتاه اومد ، طوری که ساق های سفت و سفیدش کاملا مشخص بود…
موهای مشکی و بلندش رو بیرون انداخته بود و یک گوشواره آویزی به گوشاش وصل کرده بود که خیلی خانوم وشیک شده بود .
شب بهش زنگ زدم و گفتم ، بی شرف ! تو که دل ما رو امروز بردی امروز ، خیلی خوشگل شده بودی …منکه نتونستم کار کنم …
خندید و گفت : دیدم همه چیز رو اشتباه محاسبه میکردی …
گفتم : یکی طلبت …من جریمه بشم ، تو باید جور بکشی…
میخندید و از اینکه این همه زیبایی و اعتماد به نفس بهش هدیه کردم بود ، سرشار و مَست بود …
حالا یه دختر لاغر و استخوانی با لباس های مندرس و عینک ته استکانی تبدیل شده بود به دختری زیبا و شیک و تحصیل کرده که هر کسی رو به خودش جذب میکرد !
بهش پیامک دادم و گفتم عصر صبر کن باید پک ها نمایشگاه را درست کنیم.
گفت : باشه (اون همیشه آچار فرانسه بود برام)
صبر کردیم تا بقیه رفتن ! فقط سرایدارمون بود و چون سرایدار داشتیم بقیه به موندمون شک نمیکردن چون واقعا هم باید پَک ها رو به نمایشگاه میرسوندیم…
به بهانه درست کردن پَک ها ، سرایدارمون رو فرستادم دنبال چند وسیله کمیاب اداری… طفلی قبول کرد و رفت بازار.
به محض اینکه از شرکت خارج شد ، انسیه رو صدا کردم تا تو بایگانی بیاد و پک ها رو برداره …
خم که شد ، بغلش کردم …
باز هم میترسید میگفت الان سرایدار بر میگرده … گفتم تازه رفته نگران نباش !
دوباره شروع کردم به بوسیدنش …لب هامو روی لب هاش گذاشتم و به شدت میمکیدم …هر بار هم که میخواست در بره ، دوباره تو بغلم محکم تر می گرفتمش تا جایی که دید دیگه کاری از دستش بر نمیاد و باید تو آغوش من رها بشه…
روسریش افتاد …از لمس موهای مشکی و بلندش سیر نمیشدم !
دوباره زیر گردنش رو شروع کردن به بوسیدن و آرام آرام دکمه های مانتوش رو باز کردم !
طفلی به من گفت : چیکار میکنی … بسه ! ببین ، من هیچی سینه ندارم … وقت خودت رو تلف نکن!
واقعا هم نداشت ، فقط دو سینه کوچک و کم حجم اما با سر پستون های صورتی که به شدت من رو هیجان زده کرد ! یکم سینه هاش رو لیسیدم …
گفت : منکه گفتم سینه ندارم …
منم با شهوت جواب دادم : سینه نداری خانوم خوشگله ، کُس که داری …
گفت : نه توروخدا و میخواست از بایگانی بیاد بیرون ، به زور نگهش داشتم راستش سکس تو موقعیت های پر استرس ، خیلی لذت داره …به زور شلوارش رو کشیدم پایین…و البته شورت صورتی رنگش رو …
ای وای من چی میدیم … یه کُس کشیده و خوش تراش و البته به شدت سفید که مظلومانه تو شورت این خانم ، خوابیده بود !
بهش گفتم ، به … عجب کُسی داری تو …
با دست جلوی کُسش رو گرفت و گفت حالا باشه بعدا… الان از راه میرسه …
واسه اینکه استرس کم بشه و در حالی که زانو زدم و دستش و کسش رو میبوسیدم به سرایدارمون زنگ زدم…
گفت : هنوز کار ، زیاد داره و مغازه ها باز نیستند و تا یک ساعت دیگه میاد …
گفتم : خیالت راحت شد … حالا بذار لامصب رو درست بلیسم…
دوباره شروع کردم به لیسیدن… کسش طعم خوبی داشت و بوی عطر خوشبوش با بوی بدنش قاطی شده بود و من از این بو ، به شدت مست شده بودم و لذت میبردم !
از اینکه داشتم کسش رو میخوردم هم لذت میبرد و هم خجالت می کشید و هم میخواست برام یه جوری جبران کنه …(چون جایگاه من رو تو شرکت بالاتر از خودش میدید )
بلند شدم و شلوارم رو پایین کشیدم !
بدون اینکه مخالفتی کنه …جلوم زانو زد و و در حالی که چشمانش رو بست ، مستقیما کیرم رو تو دهنش کرد .
چون به شدت خجالت میکشید ، اصلا در مورد کیرم اظهار نظری نکرد ! فقط چشماش رو بسته بود و به آرامی میخورد!
از طرز ساک زدنش ، فهمیدم که کاملا خونگی و بی تجربه است !
واسه همین خودم سرش رو گرفتم و داخل دهنش چند بار تلمبه زدم …
اما این پایان خواسته من نبود …
من کسش رو میخواستم …
دوباره از جاش بلندش کردم ! گفتم برگرد …
گفت میخوای چه کار کنی ؟ …
گفتم : میخوام کونت رو بخورم …
با اصرار و فشار دست مم برگشت ! یه کون توپی و سفید و جمع و جور !
از پشت سر ، قاچ کونش رو باز کردم … و دوباره سوراخ کونش و همزمان لبه های کسش رو لیسیدم
با دست ، سرش رو فشار دادم و کمرش رو خم کردم !
کس نازش از لای قاچ کنش ، خودنمایی میکرد…
پُر از آب شده بود و
حالا همه چی آ