#غربت_زیبا
#پارت_60
ـ نمیرم!!
ـ نرگس میام بیرون میزنمتا!!
ـ بیا بزن.
ولی بزار ببینم اینجا چه خبره!!
ـ برو پایین بار آخر دارم میگم.
انقدر ترسناک گفت که
منم ترسیدم!!
دختره با صدای لرزون گفت:
ـ باشه اصلا من رفتم
بعد هم صدای بلند پاش که داشت از پله ها میرفت پایین آمد!!
بعد از چند دقیقه امیر برگشت سمت منو و گفت :
ـ دوباره هم میگم.
همش تقصیر شوهرته!!
و بعد از اتاق زد بیرون!
بلند شم و رفتم سمت در و گفتم
ـ ترو خدا حرف بزن نروووووو!!!!!!
دیگه هیچ صدایی از بیرون نیومد
این سکوت ترسناک بود!!
بوی خون میداد نمیدونم چرا ؟!
ولی حس میکردم قرار بمیرم!!
من نمیخوام بمیرم!!!!!
میخواستم درس بخونم.
میخواستم کار کنم.
یعنی الان مامانم در چه حاله ؟
نگرانش بودم.
زیادی نگران بودم!!
خواستم خودکشی کنم ولی گفتم:
خودکشی کنم که چی بشه ؟
بهم بگن بچه ؟
آخرشم زنده میمونم!
من شانس مردن ندارم!!
ولی دلم میخواست زنده بمونم
تا مامانمو دوباره ببینم.
تو بغلش بگیرمش!
عطر تنشو ببرم داخل ریه هام
و نفس بکشم بلاخره
تنها جایی که حالم خوب بود بغل مامان بود؛
که الان نداشتمش!
اگه چیزیش بشه چی؟!
من جدی بدون مامانم نمیتونستم
آنقدر به مامانم فکر کردم که خوابم برد......
___
*محسن
نشست بودم سر قبر و داشتم اشک میریختم..
ساعت ۷ صبح بود
مامان جانم کجایی آخه؟!!!......دل تنگمتم
تو حال خودم بودم که گوشیم زنگ خورد
نگاهی به شماره انداختم
کی بود ؟!
شمارشو سیو نداشتم.
جواب دادم و گفتم:
ـ الو سلام
بفرمایید ؟
ـ سلام.
ـ شما ؟
ـ برات یه پیشنهادی دارم.
ـ شما آقا ؟
ـ مهم نیست من کیم مهم اینکه اگه کمکم نکنی خواهرتو هم میفرستم پیش مامانت........
🌑 @Dark_moon_story
#پارت_60
ـ نمیرم!!
ـ نرگس میام بیرون میزنمتا!!
ـ بیا بزن.
ولی بزار ببینم اینجا چه خبره!!
ـ برو پایین بار آخر دارم میگم.
انقدر ترسناک گفت که
منم ترسیدم!!
دختره با صدای لرزون گفت:
ـ باشه اصلا من رفتم
بعد هم صدای بلند پاش که داشت از پله ها میرفت پایین آمد!!
بعد از چند دقیقه امیر برگشت سمت منو و گفت :
ـ دوباره هم میگم.
همش تقصیر شوهرته!!
و بعد از اتاق زد بیرون!
بلند شم و رفتم سمت در و گفتم
ـ ترو خدا حرف بزن نروووووو!!!!!!
دیگه هیچ صدایی از بیرون نیومد
این سکوت ترسناک بود!!
بوی خون میداد نمیدونم چرا ؟!
ولی حس میکردم قرار بمیرم!!
من نمیخوام بمیرم!!!!!
میخواستم درس بخونم.
میخواستم کار کنم.
یعنی الان مامانم در چه حاله ؟
نگرانش بودم.
زیادی نگران بودم!!
خواستم خودکشی کنم ولی گفتم:
خودکشی کنم که چی بشه ؟
بهم بگن بچه ؟
آخرشم زنده میمونم!
من شانس مردن ندارم!!
ولی دلم میخواست زنده بمونم
تا مامانمو دوباره ببینم.
تو بغلش بگیرمش!
عطر تنشو ببرم داخل ریه هام
و نفس بکشم بلاخره
تنها جایی که حالم خوب بود بغل مامان بود؛
که الان نداشتمش!
اگه چیزیش بشه چی؟!
من جدی بدون مامانم نمیتونستم
آنقدر به مامانم فکر کردم که خوابم برد......
___
*محسن
نشست بودم سر قبر و داشتم اشک میریختم..
ساعت ۷ صبح بود
مامان جانم کجایی آخه؟!!!......دل تنگمتم
تو حال خودم بودم که گوشیم زنگ خورد
نگاهی به شماره انداختم
کی بود ؟!
شمارشو سیو نداشتم.
جواب دادم و گفتم:
ـ الو سلام
بفرمایید ؟
ـ سلام.
ـ شما ؟
ـ برات یه پیشنهادی دارم.
ـ شما آقا ؟
ـ مهم نیست من کیم مهم اینکه اگه کمکم نکنی خواهرتو هم میفرستم پیش مامانت........
🌑 @Dark_moon_story