#غربت_زیبا
#پارت_59
بلند شدم و در رو زدم
و مهدی اومد داخل
وقتی حال منو دید متحیر گفت:
ـ خوبی ؟!
مست و ملنگ بودم و گفتم:
ـ به به
چطوری عزیزم ؟
ـ ارج خان خوبی شما؟
ـ ارج کیه ؟
ـ ارج خان مست کردید ؟
ـ کی من ؟
من مست نمیکنم.
اومد و دستمو گرفت و برد سمت اتاقم و خوابوندم رو تخت و گفت:
ـ استراحت کنید!
فردا حرف میزنیم.
امشب هم اینجا میمونم!!
اینو گفت و از اتاقم رفت بیرون
دیگه نفهمیدم چی شد و خوابم برد............
___
*نفس
خسته بودم از همه چی!
خوابم میومد!
ولی نمیخواستم بخوابم.
همون لحظه در باز شد!!!
و اون مرتیکه گوه اومد داخل
و نشست روبه روم
ـ سلام خوشگله
ـ زهرمار
ـ دختره اومدم حرف بزنیم پاچه نگیرا!!!!
ـ حرف بزن!
قرار با من چیکار کنی ؟!
میخوای بکشیم ؟!!!
چرا منو گرفتی ؟!؟
دیوانه ای تو ؟؟
گفتی شوهرت شوهرم کیه؟!
منظورت ارجه؟!
چرا منو دزدیدی؟!!
میخوای بابتم از ارج پول بگیری ؟!
بدون که من براش مهم نیستم!!
یهو داد زد:
ـ اووووو!!!!!!
بسه دیگه!!!
هی پشت سر هم حرف میزنی بسه!!!
چشمام گشاد شد از دادش و گفت:
ـ یه دو دقیقه خفه شو دیگه!
ـ باشه بگو.
ـ جوجه من از ارج خوشم نمیاد دشمنشم ....
ـ خوب ادامه حرفت ؟
ـ تا همین حد بدونی بسه!
ـ میخوای با من چیکار کنی ؟
ـ چند روز دیگه میفهمی جوجه.
اومد حرف دیگه ای بزنه که صدای همون دختر صبحی از اونور در آومد!
ـ امیر ؟!
در این اتاق عنو باز کن!!!
بلند شدو رفت سمت در رو گفت:
ـ برو نرگس من هم الان میام!!
ـ میخوام تو این اتاق رو ببینم!
ـ گفتم برو پایین تا من بیام
شنیدی ؟!!!
🌑 @Dark_moon_story
#پارت_59
بلند شدم و در رو زدم
و مهدی اومد داخل
وقتی حال منو دید متحیر گفت:
ـ خوبی ؟!
مست و ملنگ بودم و گفتم:
ـ به به
چطوری عزیزم ؟
ـ ارج خان خوبی شما؟
ـ ارج کیه ؟
ـ ارج خان مست کردید ؟
ـ کی من ؟
من مست نمیکنم.
اومد و دستمو گرفت و برد سمت اتاقم و خوابوندم رو تخت و گفت:
ـ استراحت کنید!
فردا حرف میزنیم.
امشب هم اینجا میمونم!!
اینو گفت و از اتاقم رفت بیرون
دیگه نفهمیدم چی شد و خوابم برد............
___
*نفس
خسته بودم از همه چی!
خوابم میومد!
ولی نمیخواستم بخوابم.
همون لحظه در باز شد!!!
و اون مرتیکه گوه اومد داخل
و نشست روبه روم
ـ سلام خوشگله
ـ زهرمار
ـ دختره اومدم حرف بزنیم پاچه نگیرا!!!!
ـ حرف بزن!
قرار با من چیکار کنی ؟!
میخوای بکشیم ؟!!!
چرا منو گرفتی ؟!؟
دیوانه ای تو ؟؟
گفتی شوهرت شوهرم کیه؟!
منظورت ارجه؟!
چرا منو دزدیدی؟!!
میخوای بابتم از ارج پول بگیری ؟!
بدون که من براش مهم نیستم!!
یهو داد زد:
ـ اووووو!!!!!!
بسه دیگه!!!
هی پشت سر هم حرف میزنی بسه!!!
چشمام گشاد شد از دادش و گفت:
ـ یه دو دقیقه خفه شو دیگه!
ـ باشه بگو.
ـ جوجه من از ارج خوشم نمیاد دشمنشم ....
ـ خوب ادامه حرفت ؟
ـ تا همین حد بدونی بسه!
ـ میخوای با من چیکار کنی ؟
ـ چند روز دیگه میفهمی جوجه.
اومد حرف دیگه ای بزنه که صدای همون دختر صبحی از اونور در آومد!
ـ امیر ؟!
در این اتاق عنو باز کن!!!
بلند شدو رفت سمت در رو گفت:
ـ برو نرگس من هم الان میام!!
ـ میخوام تو این اتاق رو ببینم!
ـ گفتم برو پایین تا من بیام
شنیدی ؟!!!
🌑 @Dark_moon_story