#پادت۳۷۹
این مدت فقط داشتم خودمو گول میزدم...
خودمو الکی امیدوار میکردم... عمو جون تنهایی بهم فشار آورده..
اینکه بی کسم و کسی رو ندارم... اینکه تکیه گاهی ندارم
که بهش تکیه کنم..
اینکه حرفام توي دلم مونده ...
حتی یه هم صحبت براي دردو دلاي شبونم ندارم...
عمو جونم توي این مدت همه ي اینها رو توي دلم تلنبار کرده بودم..
همه ي دردام.. بی کسی هام.. همه ي حسرتام...
اما دیگه به مرز انفجار رسیدم....
دیگه نتونستم.....
این مدت فقط داشتم خودمو گول میزدم...
خودمو الکی امیدوار میکردم... عمو جون تنهایی بهم فشار آورده..
اینکه بی کسم و کسی رو ندارم... اینکه تکیه گاهی ندارم
که بهش تکیه کنم..
اینکه حرفام توي دلم مونده ...
حتی یه هم صحبت براي دردو دلاي شبونم ندارم...
عمو جونم توي این مدت همه ي اینها رو توي دلم تلنبار کرده بودم..
همه ي دردام.. بی کسی هام.. همه ي حسرتام...
اما دیگه به مرز انفجار رسیدم....
دیگه نتونستم.....