#پارت۳۷۷
بنده خدا توي این سه روز پا به پاي من اینجا بود..
چند بار فقط با پرستار به خاطر طرز رسیدگیشون
به تو درگیر شد...دفعه ي آخرم هم با نگهبانی درگیر شد
که باعث شد دیگه بهش اجازه ي ورود به بیمارستانو ندن...
ـ نه.. چرا؟ اي بابا این پسر هم نمی تونه مثل ادمیزاد رفتار کنه؟
ـ بله .به خاطر جنابعالی شد دیگه. حالا ولش کن.
قراره بهت زنگ بزنه.. فک کنم از خستگی مثل جنازه افتاده
ـآخی .... البته وظیفش بوده.. یه دونه مهسا که بیشتر توي دنیا نیست..
ـ شک نکن. یه دختر که بی همتاست...
بنده خدا توي این سه روز پا به پاي من اینجا بود..
چند بار فقط با پرستار به خاطر طرز رسیدگیشون
به تو درگیر شد...دفعه ي آخرم هم با نگهبانی درگیر شد
که باعث شد دیگه بهش اجازه ي ورود به بیمارستانو ندن...
ـ نه.. چرا؟ اي بابا این پسر هم نمی تونه مثل ادمیزاد رفتار کنه؟
ـ بله .به خاطر جنابعالی شد دیگه. حالا ولش کن.
قراره بهت زنگ بزنه.. فک کنم از خستگی مثل جنازه افتاده
ـآخی .... البته وظیفش بوده.. یه دونه مهسا که بیشتر توي دنیا نیست..
ـ شک نکن. یه دختر که بی همتاست...