#پارت۳۷۶
میخواستم ببینم چی باید می گفتم...
دلم میخواست بدونم چه دلیلی بیارم تا عمو قبول کنه
و دلیل ین رفتارا موجه باشه...
دو ساعتی میشد
که از به هوش اومدنم میگذشت...
توي این دوساعت بابازرگ و خاله هام و دایی.
خلاصه همه ي فک و فامیل نزدیکم پیشم اومدنو خبرم رو گرفتند...
جالب بود که ساعت ملاقات هم نبود اما همشون خیلی راحت می اومدن داخل...!
فقط تو این بین یاشار نبود... دلم میخواست پیشم باشه.
بالاخره عموم بعد از خداحافطی همه اومد پیشم...
ـ عمو ، یاشار کجاست؟ نیومد پیشم.
ـ دختره خوب.
میخواستم ببینم چی باید می گفتم...
دلم میخواست بدونم چه دلیلی بیارم تا عمو قبول کنه
و دلیل ین رفتارا موجه باشه...
دو ساعتی میشد
که از به هوش اومدنم میگذشت...
توي این دوساعت بابازرگ و خاله هام و دایی.
خلاصه همه ي فک و فامیل نزدیکم پیشم اومدنو خبرم رو گرفتند...
جالب بود که ساعت ملاقات هم نبود اما همشون خیلی راحت می اومدن داخل...!
فقط تو این بین یاشار نبود... دلم میخواست پیشم باشه.
بالاخره عموم بعد از خداحافطی همه اومد پیشم...
ـ عمو ، یاشار کجاست؟ نیومد پیشم.
ـ دختره خوب.