#پارت۳۷۱
چشماموآروم باز کردم. احساس کردم تمام تنم خرد و خاکشیر شده.
وزن بدنم به یک تن رسیده..
احساس کردم دستم توي دست کسیه...
سرمو به زحمت تکون دادم. با تکون خوردن هاي من مردي
که سرش روي تخت گذاشته بود سریع بیدار شد..
باورم نمیشد..این عمو بود... چقدر داغون شده بود...
چرا زیر چشماش اینقدر گود افتاده... ؟
چرا چشماش اینقدر قرمز شده....؟
چرا... ؟
وایستا ببینم تا جایی که یادمه صورتش صاف بود
اما حالا این ته ریش هاي نا منظم چیه.... اصلا من چم شده
و کجام....
چشماموآروم باز کردم. احساس کردم تمام تنم خرد و خاکشیر شده.
وزن بدنم به یک تن رسیده..
احساس کردم دستم توي دست کسیه...
سرمو به زحمت تکون دادم. با تکون خوردن هاي من مردي
که سرش روي تخت گذاشته بود سریع بیدار شد..
باورم نمیشد..این عمو بود... چقدر داغون شده بود...
چرا زیر چشماش اینقدر گود افتاده... ؟
چرا چشماش اینقدر قرمز شده....؟
چرا... ؟
وایستا ببینم تا جایی که یادمه صورتش صاف بود
اما حالا این ته ریش هاي نا منظم چیه.... اصلا من چم شده
و کجام....