#پارت۳۶۱
دیگه بس بود...
هرچی توي خودم ریخته بودم...
حالا وقت خالی کردن بود...
وقت خالی شدن غصه هاي تلنبار شده....
عمو اومد جلوم دستامو محکم گرفت.
دیوانه بار داد میزدم... جیغ می کشیدم...
التماسش می کردم تا بزنتم.... عذاب وجدان داشت دیوونم میکرد...
دلم میخواست عمو با زدنش یه کم از عذابم کم کنه..
ول کن نبودم...
عمو دید واقعا حالم خرابه..
دستامو بی هوا ول کردو یکی محکم خوابوند زیر گوشم...
اونقدر محکم که نه تنها صورتم بلکه کل هیکلم افتاد روي زمین....
دیگه بس بود...
هرچی توي خودم ریخته بودم...
حالا وقت خالی کردن بود...
وقت خالی شدن غصه هاي تلنبار شده....
عمو اومد جلوم دستامو محکم گرفت.
دیوانه بار داد میزدم... جیغ می کشیدم...
التماسش می کردم تا بزنتم.... عذاب وجدان داشت دیوونم میکرد...
دلم میخواست عمو با زدنش یه کم از عذابم کم کنه..
ول کن نبودم...
عمو دید واقعا حالم خرابه..
دستامو بی هوا ول کردو یکی محکم خوابوند زیر گوشم...
اونقدر محکم که نه تنها صورتم بلکه کل هیکلم افتاد روي زمین....