#پارت۳۴۸
اما من که دیشب تنها روي تخت خوابیدم...این کی اومد؟
چرا من نفهمیدم؟
دستش روي کمرم بود.
سرمو از روي سینش برداشتم و توي صورتش نگاه کردم.
حتی توي خواب هم اون اخم همیشگیش رو داشت.. ......
جديِ جدي....
سرمو برگردوندم.هوا روشن شده بود.
نگاهم به ساعت روي میز کنار تخت افتاد. 8 صبح بود..
آروم طوري که بیدار نشه از آغوشش اومدم بیرون.............
لباسهامو که فکر میکردم باید از روي زمین جمع میکردم
مرتب روي مبل دیدم....
کار خودش بود......
این مرد زندگیمو چنان تغییر داد که حتی از یه ساعت دیگه هم ترس دارم...
اما من که دیشب تنها روي تخت خوابیدم...این کی اومد؟
چرا من نفهمیدم؟
دستش روي کمرم بود.
سرمو از روي سینش برداشتم و توي صورتش نگاه کردم.
حتی توي خواب هم اون اخم همیشگیش رو داشت.. ......
جديِ جدي....
سرمو برگردوندم.هوا روشن شده بود.
نگاهم به ساعت روي میز کنار تخت افتاد. 8 صبح بود..
آروم طوري که بیدار نشه از آغوشش اومدم بیرون.............
لباسهامو که فکر میکردم باید از روي زمین جمع میکردم
مرتب روي مبل دیدم....
کار خودش بود......
این مرد زندگیمو چنان تغییر داد که حتی از یه ساعت دیگه هم ترس دارم...