#پارت۳۳۰
باصداي باز شدن در حموم سریع ملحفه رو زیر تخت انداختم..
نمی خواستم متوجه شه... نگاهم بهش موند..
حوله رو دور خودش پیچیده بود.. قد حوله کوتاه بود..
از بالا تا روي سینه هاشو پوشونده بود از پایین هم که....
پوست سفیدش درخشان تر شده بود..
موهاي خیسش روي شونه های لختش ریخته بود ...
قطره هاي آب از شون می چکید...
خیره به من ایستاده بود...
رفتم طرفش و دستشو گرفتم و سمت میز کنسول بردم...
توي راه نگاهش به تخت افتاد..
ایستاد..
باصداي باز شدن در حموم سریع ملحفه رو زیر تخت انداختم..
نمی خواستم متوجه شه... نگاهم بهش موند..
حوله رو دور خودش پیچیده بود.. قد حوله کوتاه بود..
از بالا تا روي سینه هاشو پوشونده بود از پایین هم که....
پوست سفیدش درخشان تر شده بود..
موهاي خیسش روي شونه های لختش ریخته بود ...
قطره هاي آب از شون می چکید...
خیره به من ایستاده بود...
رفتم طرفش و دستشو گرفتم و سمت میز کنسول بردم...
توي راه نگاهش به تخت افتاد..
ایستاد..