#پارت۳۱۵
فقط با این کار دلم آروم میگیره... آتیشش تبدیل به خاکستر میشه...
دستمو بردم بالا و طره ي از موهاشو که به پیشونیش چسبیده بود رو کنار زدم.
شالشو آروم از سرش درآوردم. اون فقط نگاهم میکرد.
هیچ عکس العملی نشون نمی داد. شاید فهمید که وقتش
رسیده.. ...
گیره مویی که به موهاش زده بود رو باز کردم. ..
موهاش آبشاري ریخت روي شونش و تحت تاثیر این تصویر لرزه به اندامم افتاد.
دکمه هاي مانتوش رو باز کردم .
.
فقط با این کار دلم آروم میگیره... آتیشش تبدیل به خاکستر میشه...
دستمو بردم بالا و طره ي از موهاشو که به پیشونیش چسبیده بود رو کنار زدم.
شالشو آروم از سرش درآوردم. اون فقط نگاهم میکرد.
هیچ عکس العملی نشون نمی داد. شاید فهمید که وقتش
رسیده.. ...
گیره مویی که به موهاش زده بود رو باز کردم. ..
موهاش آبشاري ریخت روي شونش و تحت تاثیر این تصویر لرزه به اندامم افتاد.
دکمه هاي مانتوش رو باز کردم .
.