#پارت۲۸۷
اما برنگشتم سمتش... نگاهش نکردم... بعد از چند دقیقه به خودش اومد.
دست برد سوییچ رو چرخودو دنده رو جا انداخت.
هنوز دستش روي دنده بود که دستمو روي دستش گذاشتم.
بهم خیره شد اما من مثل قبل نگاهم به روبرو بود..
با صدایی که سعی کردم آروم باشه گفتم:
ـ پاي حرفم هستم. شرطتو قبول می کنم.
میدونم اشتباه.اشتباه محض.
اما قول دادم.
مدیون بودم. پس دیگه حرفی توش نیست.
اما نمیخوام از چاله اي که شاید یه روزي ازش دربیام ،
بیافتم توي چاهی که عمقش معلوم نیست
و دراومدن ازش مثل رویا و خوابه.
اما برنگشتم سمتش... نگاهش نکردم... بعد از چند دقیقه به خودش اومد.
دست برد سوییچ رو چرخودو دنده رو جا انداخت.
هنوز دستش روي دنده بود که دستمو روي دستش گذاشتم.
بهم خیره شد اما من مثل قبل نگاهم به روبرو بود..
با صدایی که سعی کردم آروم باشه گفتم:
ـ پاي حرفم هستم. شرطتو قبول می کنم.
میدونم اشتباه.اشتباه محض.
اما قول دادم.
مدیون بودم. پس دیگه حرفی توش نیست.
اما نمیخوام از چاله اي که شاید یه روزي ازش دربیام ،
بیافتم توي چاهی که عمقش معلوم نیست
و دراومدن ازش مثل رویا و خوابه.