Miim (کانال رسمی آثار عیسی اسدی) dan repost
☑🖋
✔ عصیانزده
ورق هشتم
از ابرها بیرون زدم، دلم هوای تازه میخواست؛ یادم هست از هرچه رد میشدم ارغوانی میشد؛ میخواستم چیز دیگری را تجربه کنم: شادی! از عبور و مرور دمبهدمِ پندارهای رویایی خسته شده بودم، از فوران ذرات معلق آگاهی در حوزهی افکارم و از پیوند با تاریکترین غارهای نوسنگی؛ اما نشد! چیزی در من بود که عاطفهام را سیاه میکرد، حالم را در هم میپیچید و احساساتم را در پیوند با عزیزترین روحی که به مشامم آمیخته میشد کدر میساخت. من میخواستم رنج را فراموش کنم، حتی برای چند ثانیه و این عطش بیحدومرز را به لمس نابترین حسی که تجربه کرده بودم آنی فروبنشانم، اما نشد.
کدام راه را به اشتباه آمده بودم که اینچنین گم و مبهوت، تکیه به دیوار ندانمچیست زدهام و شیرینترین آوای آمیخته به طراوت باران را از دست دادهام؟
به روزهایی میاندیشم [بسیار دور] که تشنه و با پاهایی تاولزده خیابانهای شهر را در تعقیب رد مبهم خیانت یکییکی میشمردم، یا آن شب نحس! آن شب نیمبارانی و نیمابری که خسته و وامانده کوچههای سرد زعفرانیه را به مقصد کاشانک پیاده رفتم و بیهویت، بیامید، ناشناس و غریبانگاشته برگشته بودم. میدانستم آن شب تلخ باید پایانی باشد بر هرچه اعتماد و امید اما هییی! نادانی رفیقترین دشمن دوستنمای آدم احساسی ست و دلسوزی، نیزهای بلند و آغشته به سم که آدم جاهل، در سینهی خویش مینشاند. بگذار بگویم! بگذار بیهیچ گوشِ نزدیک و بیهیچ دلدارِ تکیهزدهبهشانه آواز بخوانم: «من در حدود خویشتن، مردهام؛ بیشکایت و بیادعا.»
🖋 عیسی اسدی میم
۳ بهمن ۱۴۰۳
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎
✔ عصیانزده
ورق هشتم
از ابرها بیرون زدم، دلم هوای تازه میخواست؛ یادم هست از هرچه رد میشدم ارغوانی میشد؛ میخواستم چیز دیگری را تجربه کنم: شادی! از عبور و مرور دمبهدمِ پندارهای رویایی خسته شده بودم، از فوران ذرات معلق آگاهی در حوزهی افکارم و از پیوند با تاریکترین غارهای نوسنگی؛ اما نشد! چیزی در من بود که عاطفهام را سیاه میکرد، حالم را در هم میپیچید و احساساتم را در پیوند با عزیزترین روحی که به مشامم آمیخته میشد کدر میساخت. من میخواستم رنج را فراموش کنم، حتی برای چند ثانیه و این عطش بیحدومرز را به لمس نابترین حسی که تجربه کرده بودم آنی فروبنشانم، اما نشد.
کدام راه را به اشتباه آمده بودم که اینچنین گم و مبهوت، تکیه به دیوار ندانمچیست زدهام و شیرینترین آوای آمیخته به طراوت باران را از دست دادهام؟
به روزهایی میاندیشم [بسیار دور] که تشنه و با پاهایی تاولزده خیابانهای شهر را در تعقیب رد مبهم خیانت یکییکی میشمردم، یا آن شب نحس! آن شب نیمبارانی و نیمابری که خسته و وامانده کوچههای سرد زعفرانیه را به مقصد کاشانک پیاده رفتم و بیهویت، بیامید، ناشناس و غریبانگاشته برگشته بودم. میدانستم آن شب تلخ باید پایانی باشد بر هرچه اعتماد و امید اما هییی! نادانی رفیقترین دشمن دوستنمای آدم احساسی ست و دلسوزی، نیزهای بلند و آغشته به سم که آدم جاهل، در سینهی خویش مینشاند. بگذار بگویم! بگذار بیهیچ گوشِ نزدیک و بیهیچ دلدارِ تکیهزدهبهشانه آواز بخوانم: «من در حدود خویشتن، مردهام؛ بیشکایت و بیادعا.»
🖋 عیسی اسدی میم
۳ بهمن ۱۴۰۳
®Isa Aasadi, Poet & Translator
@Miim_IsaAasadi
🫎