💥پس از سقوط فرقه، یک نفر در تبریز میخواست سر فرزندش را در پای شاه ببُرد...!
✍️علی مرادی مراغه ای
✅در ۲۱ آذر هستیم روز ظهور و سقوط فرقه دمکرات آذربایجان.
من به مناسبت فرقه، چهار کتاب نوشته ام و دهها مقاله و کنفرانس که در کانال هستند و هر چهار کتاب را از بخش آرشیو کانال اینجا میتوانید دانلود کنید. اما در اینجا به موضوع سفر شاه به تبریز پس از سقوط فرقه و حواشی آن می پردازم.
♦️سفر شاه در خرداد ۱۳۲۶ یعنی چند ماه پس از سقوط فرقه بود روزنامه ها در پایتخت از استقبال پرشور مردم آذربایجان از شاه نوشتند اما در این سفر، اتفاقی زشتی نیز رخ داد که برخی نشریات تندرو مانند «مرد امروز» به سردبیری محمد مسعود و «آتش» به سردبیری میر اشرافی به آن اشاره کرده اند.
در تبریز در میان استقبال کنندگان، ناگهان یک نفر میخواست سر فرزند خودش را در پای شاه ببُرد اما فورا سروان قرباغی که بعدا ارتشبد شد به همراه یکی از افسران دیگر دویدند و چاقو را از دست آن مردک گرفتند!
من در زمان نوشتن کتاب(از زندان رضاخان تا...) در مورد این حادثه بررسی کردم و از شاهدان عینی که هنوز زنده بودند شنیدم که آن مرد به «اكبر چولی» معروف بود او فردی لات منش بود كه در محله گازران ماشين شویی داشت. او در جلوی باغ گلستان، پسرش را براي قربانی بر زمين زد! نگذاشتند آن مردک سر فرزندش را ببرد اما همان زمان آن سیستم، سرِ فریدون ابراهیمی را در آستانه سفر شاه بر دار کرد!
صادق هدایت نیز در نامه ای با طنز تلخی به دوستش چنين نوشته:
«به مناسبت حركت شاه به آذربايجان، فريدون ابراهيمي را دار زدند و عكساش هم در روزنامه آتش بود مردم غيور آن سرزمين روزی یکی دو نفرشان بچه خود را جلوی خاكپای همايونی قربانی ميکنند. سرزمين عجايب است...»
(نامه صادق هدايت به شهيد نورائي، نامه ۲۸، مورخه ۱۴خرداد۱۳۲۶).
♦️هفته نامه «مرد امروز» به سردبیر محمد مسعود ضمن اشاره به استقبال پرشور مردم از شاه نوشت که «مردم شاه پرست هستند و به پای شاه می افتند».
و در مورد مردی که میخواست سر پسرش را در پای شاه ببرد نوشت که بجای بریدن سر فرزندت، همین چاقو را«میخواستی به شکم غلام یحیی فرو کنی!»
(مرد امروز، شماره ۱۱۰، مورخه۱۵ خرداد۱۳۲۶، صص۱ و ۲)
اما در کنار این تملقات و چاپلوسی های مهوع، نشریه«مرد امروز» در همین شماره یک سطری نیز نوشته بود که به نظر من، آذربایجان واقعی آن روز، همان یک سطر بود اما در آن روز شادی و فتح و تملق، آن یک سطر هرگز دیده نشد و آن سطر این بود:
«در تبریز، ده هزار شکایت از دست ماموران و ژاندارمها تحویل شاه دادند»!
و البته نشریه «آتش» نیز ضمن اشاره به این نامه های شکایت، از اوضاع اسف انگیز آذربایجانِ در پس از سقوط فرقه نوشته که:
ديگر براي مردم افسرده آذربایجان، روحی باقي نمانده و «...هيچكس به عرايض آنها رسيدگي نمی كند...و مأمورين، شبها وارد خانه مردم شده غرضشان گرفتن رشوه و طمع در ناموس مردم است»!
(آتش، يكشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۲۶، ش ۳۸۲)
♦️اما مردم ایران اکثرا بر قاعده«الحق لمن غلب» عمل می کنند، یعنی، حق با کسی است که چیره و غالب است و همین باعث میشود اهالی قدرت به آسانی اشتباه کرده و فریب بخورند، آنها کرنش ها و زمین بوسی ها را واقعی و مخلصانه پنداشته و همان ظاهر را ببینند اما از اعماق زیرین جامعه غافل گردند!
اعماق زیرینِ آن روزِ تبریز، آن هزاران نامه های شکایت بود، آنها زبانحال هزاران کشته شده، تبعید گشته و به زندان افتاده بود که دیده نشد، در نتیجه، به خشم و کینه ای مبدل گردید و پرورده شد و شکافی ابدی بین آذربایجان و پهلوی انداخت.
هیچ خشمی، کینه و جنایتی از بین نمی رود و سرانجام با اولین تَرَک و شکافی که پهلوی برداشت خود را نشان داد!
فرزندان ابراهیمی های بردار شده و هزاران داغدیده و تبعید و تحقیر شده در زمان سقوط فرقه، در ۲۹بهمن ۱۳۵۶ش یعنی هنوز یکسال مانده به پیروزی انقلاب، هرگز معلوم نگردید چون سیلی از کجا بیرون آمدند و در مسیر خودشان بانکها، سینماها، هتل، کاخ جوانان، حزب رستاخیز و ماشینهای دولتی را آتش زدند و حتی کنترل تبریز از دست حکومت بدر شد و حکومت چنان غافلگیر گردید که آموزگار (نخست وزیر) گفت:
«قیام کنندگان آذربایجانی نبودند و از آنسوی مرزها آمده بودند...!»
♦️اما چگونه است که آن مردکی که ۳۰سال پیش، فرزند خود را در جلوی شاه میخواست قربانی کند تبریزی بود اما اکنون، این سیل جمعیت چهار کیلومتری که از دانشگاه تبریز تا ایستگاه راه آهن را پوشانده بودند از آن ور مرزها آمده بودند؟!
در آن زمان در میان تبریزیان که استعداد شگرفی در طنز دارند شعری توسط ذوالفقار کمالی سروده شد و دهان به دهان گشت:
جام سیندیران غلامعلی
اوروجعلی لن پنجعلی
هاردان اولدو خارجه لی؟
تبریزلی اؤزی دیر اؤزی
بهمنین ایرمی دوققوزی.
ترجمه
شیشه شکننده غلامعلی
با اورجعلی و پنجعلی
از کجا شد خارجه ای؟!
«تبریزی» خودِ خودش بود
در روز بیست نهم بهمن
✍️علی مرادی مراغه ای
✅در ۲۱ آذر هستیم روز ظهور و سقوط فرقه دمکرات آذربایجان.
من به مناسبت فرقه، چهار کتاب نوشته ام و دهها مقاله و کنفرانس که در کانال هستند و هر چهار کتاب را از بخش آرشیو کانال اینجا میتوانید دانلود کنید. اما در اینجا به موضوع سفر شاه به تبریز پس از سقوط فرقه و حواشی آن می پردازم.
♦️سفر شاه در خرداد ۱۳۲۶ یعنی چند ماه پس از سقوط فرقه بود روزنامه ها در پایتخت از استقبال پرشور مردم آذربایجان از شاه نوشتند اما در این سفر، اتفاقی زشتی نیز رخ داد که برخی نشریات تندرو مانند «مرد امروز» به سردبیری محمد مسعود و «آتش» به سردبیری میر اشرافی به آن اشاره کرده اند.
در تبریز در میان استقبال کنندگان، ناگهان یک نفر میخواست سر فرزند خودش را در پای شاه ببُرد اما فورا سروان قرباغی که بعدا ارتشبد شد به همراه یکی از افسران دیگر دویدند و چاقو را از دست آن مردک گرفتند!
من در زمان نوشتن کتاب(از زندان رضاخان تا...) در مورد این حادثه بررسی کردم و از شاهدان عینی که هنوز زنده بودند شنیدم که آن مرد به «اكبر چولی» معروف بود او فردی لات منش بود كه در محله گازران ماشين شویی داشت. او در جلوی باغ گلستان، پسرش را براي قربانی بر زمين زد! نگذاشتند آن مردک سر فرزندش را ببرد اما همان زمان آن سیستم، سرِ فریدون ابراهیمی را در آستانه سفر شاه بر دار کرد!
صادق هدایت نیز در نامه ای با طنز تلخی به دوستش چنين نوشته:
«به مناسبت حركت شاه به آذربايجان، فريدون ابراهيمي را دار زدند و عكساش هم در روزنامه آتش بود مردم غيور آن سرزمين روزی یکی دو نفرشان بچه خود را جلوی خاكپای همايونی قربانی ميکنند. سرزمين عجايب است...»
(نامه صادق هدايت به شهيد نورائي، نامه ۲۸، مورخه ۱۴خرداد۱۳۲۶).
♦️هفته نامه «مرد امروز» به سردبیر محمد مسعود ضمن اشاره به استقبال پرشور مردم از شاه نوشت که «مردم شاه پرست هستند و به پای شاه می افتند».
و در مورد مردی که میخواست سر پسرش را در پای شاه ببرد نوشت که بجای بریدن سر فرزندت، همین چاقو را«میخواستی به شکم غلام یحیی فرو کنی!»
(مرد امروز، شماره ۱۱۰، مورخه۱۵ خرداد۱۳۲۶، صص۱ و ۲)
اما در کنار این تملقات و چاپلوسی های مهوع، نشریه«مرد امروز» در همین شماره یک سطری نیز نوشته بود که به نظر من، آذربایجان واقعی آن روز، همان یک سطر بود اما در آن روز شادی و فتح و تملق، آن یک سطر هرگز دیده نشد و آن سطر این بود:
«در تبریز، ده هزار شکایت از دست ماموران و ژاندارمها تحویل شاه دادند»!
و البته نشریه «آتش» نیز ضمن اشاره به این نامه های شکایت، از اوضاع اسف انگیز آذربایجانِ در پس از سقوط فرقه نوشته که:
ديگر براي مردم افسرده آذربایجان، روحی باقي نمانده و «...هيچكس به عرايض آنها رسيدگي نمی كند...و مأمورين، شبها وارد خانه مردم شده غرضشان گرفتن رشوه و طمع در ناموس مردم است»!
(آتش، يكشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۲۶، ش ۳۸۲)
♦️اما مردم ایران اکثرا بر قاعده«الحق لمن غلب» عمل می کنند، یعنی، حق با کسی است که چیره و غالب است و همین باعث میشود اهالی قدرت به آسانی اشتباه کرده و فریب بخورند، آنها کرنش ها و زمین بوسی ها را واقعی و مخلصانه پنداشته و همان ظاهر را ببینند اما از اعماق زیرین جامعه غافل گردند!
اعماق زیرینِ آن روزِ تبریز، آن هزاران نامه های شکایت بود، آنها زبانحال هزاران کشته شده، تبعید گشته و به زندان افتاده بود که دیده نشد، در نتیجه، به خشم و کینه ای مبدل گردید و پرورده شد و شکافی ابدی بین آذربایجان و پهلوی انداخت.
هیچ خشمی، کینه و جنایتی از بین نمی رود و سرانجام با اولین تَرَک و شکافی که پهلوی برداشت خود را نشان داد!
فرزندان ابراهیمی های بردار شده و هزاران داغدیده و تبعید و تحقیر شده در زمان سقوط فرقه، در ۲۹بهمن ۱۳۵۶ش یعنی هنوز یکسال مانده به پیروزی انقلاب، هرگز معلوم نگردید چون سیلی از کجا بیرون آمدند و در مسیر خودشان بانکها، سینماها، هتل، کاخ جوانان، حزب رستاخیز و ماشینهای دولتی را آتش زدند و حتی کنترل تبریز از دست حکومت بدر شد و حکومت چنان غافلگیر گردید که آموزگار (نخست وزیر) گفت:
«قیام کنندگان آذربایجانی نبودند و از آنسوی مرزها آمده بودند...!»
♦️اما چگونه است که آن مردکی که ۳۰سال پیش، فرزند خود را در جلوی شاه میخواست قربانی کند تبریزی بود اما اکنون، این سیل جمعیت چهار کیلومتری که از دانشگاه تبریز تا ایستگاه راه آهن را پوشانده بودند از آن ور مرزها آمده بودند؟!
در آن زمان در میان تبریزیان که استعداد شگرفی در طنز دارند شعری توسط ذوالفقار کمالی سروده شد و دهان به دهان گشت:
جام سیندیران غلامعلی
اوروجعلی لن پنجعلی
هاردان اولدو خارجه لی؟
تبریزلی اؤزی دیر اؤزی
بهمنین ایرمی دوققوزی.
ترجمه
شیشه شکننده غلامعلی
با اورجعلی و پنجعلی
از کجا شد خارجه ای؟!
«تبریزی» خودِ خودش بود
در روز بیست نهم بهمن