✍🏻دیاکو علوی
یک بازوی بزرگ دیگر جمهوری اسلامی از تن جدا شده است. سرنگونی اسد، فارغ از پیامدهای آینده، فرصتی برای ایجاد یک ساز و کار جدید اجتماعی در سوریه است که در آن مردم، جریانهای سیاسی و مذهبی آن قدر توی هم بلولند، همدیگر را تکه پاره کنند، زخمهای تازه و جراحتهای جدید بردارند تا از دل آن چیز دیگری دربیاید.
این فضای جدید ترسناک است، به خاطر این که جراحتهای آن ممکن است ناشناخته باشد. اما بدون آن، بدون چیزی که مردم دستکم تصور نکنند بخشی از آن بودهاند، سعادت و تحولی به نفع ایشان ممکن نخواهد بود.
چه اتفاقی برای زنان خواهد افتاد؟ اقلیتهای مذهبی چه جایگاهی خواهند داشت؟ سرنوشت کردها و ترکمنها چه خواهد بود؟ در این ساز و کار جدید بعد از اسد، جریانهای اجتماعی هم ناگزیرند خود را دوباره تعریف کنند. اسد دیگر وجود ندارد که در تلاش برای تعامل با او کسی سهم بگیرد. اگر سرنگونی اسد قسمتی از انقلاب سوریه باشد که در ۲۰۱۱ آغاز شده، وقت آن است که همهی بخشهای جامعه دگرگون شوند و نسبت خودشان را با مردم، با دولتهای خارجی و با خودشان از نو تعریف کنند. سعادت مردم سوریه در گرو ایجاد مناسبات جدید و تعاریف جدید است. سعادتی که با وجود اسد «هرگز» محقق نمیشد. اما حالا «احتمال» دارد، محقق شود.
سرنوشت مردم ایران اما برخلاف سوریه، «تنها» در دستان علی خامنهای یا در گرو حضور یا عدم حضور او نیست. بدون تردید مرگ او خیلیها را خوشحال میکند، او مانعی برای ایجاد تغییر و تحول است. اما تغییر و تحول بزرگتر نیازمند چیزهایی بزرگتر از مرگ خامنهای است.
جمهوری اسلامی بر خلاف سوریه چیزی بزرگتر است از یک فرد است. مرگ خامنهای پایان جمهوری اسلامی نیست. خامنهای بخشی از آن است. بخش بزرگی از آنچه حکومت امروز را در ایران به چیزی تبدیل کرد که امروز هست، توسط رفسنجانی ساخته شد. کمکی که هاشمی رفسنجانی به استحکام ساختار کرد در توان علی خامنهای نبود.
بخش دیگری توسط خاتمی ساخته شد. آنجا که هشت سال دولت او به اسم «گفتگوی تمدنها» این شائبه را به وجود آورد که در میان دستهی آدمخوارها همان طور که در زندانها به تجاوز مشغولند و در اقصی نقاط جهان مخالفان را ترور میکنند، میتوان ظرفیتی برای «گفتگو» یافت.
بخش دیگری از جمهوری اسلامی توسط احمدینژاد و روحانی ساخته شد. آنجا که میتوانست به جهان نشان بدهد چقدر میتواند خطرناک باشد و به طرفهالعینی بگوید خودش میتواند خطراتش را رفع یا کنترل کند.
جامعه البته در هیچ کدام از آن مراحل بیکار ننشست. رشد کرد، فرونشست، دوباره برخاست، خودش را از نو تعریف کرد، جامعه مدنی ساخت، جهان را دید، زخمهای متفاوت خورد، خود را تیمار کرد و بعد از چهار دهه خود را در خیابان دوباره تعریف کرد.
مرگ خامنهای یا کنارهگیری او ریشههایی را که جریانهای مختلف در طول ۴۵ سال در ساختار سیاسی و اقتصادی دواندهاند قطع نمیکند. به زبان ساده یک عده دارند آنجا نان میخورند و تمایل دارند حالا حالاها بخورند. تقلیل جمهوری اسلامی به خامنهای، و نگرانی از قدرت گرفتن پسرش، بیراهه رفتن است.
جمهوری اسلامی یعنی همهی آنچه در نسبت با اقتصاد و جامعه در ساختار قدرت آن از بالا به پایین تعریف شده است: «سد بسازیم، کارخانه بسازیم، روزنامه دربیاوریم، در خیابان جشن بگیریم؛ اما خودمان، فقط خودمان، برای خودمان.»
سالها جمهوری اسلامی مردم را از «سوریه شدن ایران» ترساند. این همیشه یک دروغ بزرگ بود. حالا در طرف مقابل «ایران شدن سوریه»، به معنای سرنگونی خامنهای و ایجاد تغییر بزرگ و تحقق آزادی و برابری نیز رویایی دلچسب اما دروغ است. جمهوری اسلامی را علی خامنهای به تنهایی نساخت.
اگر قرار است «اتفاقاتی» بیفتد، آن طور که همه میگویند، تلاش برای تعریف دوباره مناسبات، زیرسوال بردن روایاتی که چهار دهه تکرار شدهاند، ضروری است. مثلا روایتی که از کردها، عربها، ترکها و بلوچها در نسبت با اقتصاد، سیاست و ایران وجود دارد باید زیر سوال برود و از نو تعریف شود.برخی سوالات را باید هزاران بار پرسید؛ جامعه از چه چیزی رنج میکشد؟ نابرابری، تبعیض نظاممند و بیعدالتی چطور بر گوشه گوشهی زندگی ما سایه انداخت؟
بزرگترین تحول به زعم من، آنجایی به وجود خواهد آمد که افراد به درک درستی از مزایایی که داشتهاند برسند، مزایایی که مناسبات اجتماعی متاثر از ساختار قدرت به ایشان داد. تحلیل تبعیض باید از آنجا شروع شود.
یک بازوی بزرگ دیگر جمهوری اسلامی از تن جدا شده است. سرنگونی اسد، فارغ از پیامدهای آینده، فرصتی برای ایجاد یک ساز و کار جدید اجتماعی در سوریه است که در آن مردم، جریانهای سیاسی و مذهبی آن قدر توی هم بلولند، همدیگر را تکه پاره کنند، زخمهای تازه و جراحتهای جدید بردارند تا از دل آن چیز دیگری دربیاید.
این فضای جدید ترسناک است، به خاطر این که جراحتهای آن ممکن است ناشناخته باشد. اما بدون آن، بدون چیزی که مردم دستکم تصور نکنند بخشی از آن بودهاند، سعادت و تحولی به نفع ایشان ممکن نخواهد بود.
چه اتفاقی برای زنان خواهد افتاد؟ اقلیتهای مذهبی چه جایگاهی خواهند داشت؟ سرنوشت کردها و ترکمنها چه خواهد بود؟ در این ساز و کار جدید بعد از اسد، جریانهای اجتماعی هم ناگزیرند خود را دوباره تعریف کنند. اسد دیگر وجود ندارد که در تلاش برای تعامل با او کسی سهم بگیرد. اگر سرنگونی اسد قسمتی از انقلاب سوریه باشد که در ۲۰۱۱ آغاز شده، وقت آن است که همهی بخشهای جامعه دگرگون شوند و نسبت خودشان را با مردم، با دولتهای خارجی و با خودشان از نو تعریف کنند. سعادت مردم سوریه در گرو ایجاد مناسبات جدید و تعاریف جدید است. سعادتی که با وجود اسد «هرگز» محقق نمیشد. اما حالا «احتمال» دارد، محقق شود.
سرنوشت مردم ایران اما برخلاف سوریه، «تنها» در دستان علی خامنهای یا در گرو حضور یا عدم حضور او نیست. بدون تردید مرگ او خیلیها را خوشحال میکند، او مانعی برای ایجاد تغییر و تحول است. اما تغییر و تحول بزرگتر نیازمند چیزهایی بزرگتر از مرگ خامنهای است.
جمهوری اسلامی بر خلاف سوریه چیزی بزرگتر است از یک فرد است. مرگ خامنهای پایان جمهوری اسلامی نیست. خامنهای بخشی از آن است. بخش بزرگی از آنچه حکومت امروز را در ایران به چیزی تبدیل کرد که امروز هست، توسط رفسنجانی ساخته شد. کمکی که هاشمی رفسنجانی به استحکام ساختار کرد در توان علی خامنهای نبود.
بخش دیگری توسط خاتمی ساخته شد. آنجا که هشت سال دولت او به اسم «گفتگوی تمدنها» این شائبه را به وجود آورد که در میان دستهی آدمخوارها همان طور که در زندانها به تجاوز مشغولند و در اقصی نقاط جهان مخالفان را ترور میکنند، میتوان ظرفیتی برای «گفتگو» یافت.
بخش دیگری از جمهوری اسلامی توسط احمدینژاد و روحانی ساخته شد. آنجا که میتوانست به جهان نشان بدهد چقدر میتواند خطرناک باشد و به طرفهالعینی بگوید خودش میتواند خطراتش را رفع یا کنترل کند.
جامعه البته در هیچ کدام از آن مراحل بیکار ننشست. رشد کرد، فرونشست، دوباره برخاست، خودش را از نو تعریف کرد، جامعه مدنی ساخت، جهان را دید، زخمهای متفاوت خورد، خود را تیمار کرد و بعد از چهار دهه خود را در خیابان دوباره تعریف کرد.
مرگ خامنهای یا کنارهگیری او ریشههایی را که جریانهای مختلف در طول ۴۵ سال در ساختار سیاسی و اقتصادی دواندهاند قطع نمیکند. به زبان ساده یک عده دارند آنجا نان میخورند و تمایل دارند حالا حالاها بخورند. تقلیل جمهوری اسلامی به خامنهای، و نگرانی از قدرت گرفتن پسرش، بیراهه رفتن است.
جمهوری اسلامی یعنی همهی آنچه در نسبت با اقتصاد و جامعه در ساختار قدرت آن از بالا به پایین تعریف شده است: «سد بسازیم، کارخانه بسازیم، روزنامه دربیاوریم، در خیابان جشن بگیریم؛ اما خودمان، فقط خودمان، برای خودمان.»
سالها جمهوری اسلامی مردم را از «سوریه شدن ایران» ترساند. این همیشه یک دروغ بزرگ بود. حالا در طرف مقابل «ایران شدن سوریه»، به معنای سرنگونی خامنهای و ایجاد تغییر بزرگ و تحقق آزادی و برابری نیز رویایی دلچسب اما دروغ است. جمهوری اسلامی را علی خامنهای به تنهایی نساخت.
اگر قرار است «اتفاقاتی» بیفتد، آن طور که همه میگویند، تلاش برای تعریف دوباره مناسبات، زیرسوال بردن روایاتی که چهار دهه تکرار شدهاند، ضروری است. مثلا روایتی که از کردها، عربها، ترکها و بلوچها در نسبت با اقتصاد، سیاست و ایران وجود دارد باید زیر سوال برود و از نو تعریف شود.برخی سوالات را باید هزاران بار پرسید؛ جامعه از چه چیزی رنج میکشد؟ نابرابری، تبعیض نظاممند و بیعدالتی چطور بر گوشه گوشهی زندگی ما سایه انداخت؟
بزرگترین تحول به زعم من، آنجایی به وجود خواهد آمد که افراد به درک درستی از مزایایی که داشتهاند برسند، مزایایی که مناسبات اجتماعی متاثر از ساختار قدرت به ایشان داد. تحلیل تبعیض باید از آنجا شروع شود.