ای خدای ایران تو هم شاهد جانکَندن فرزند ایران بودی؟!
به یاد ادیب الممالک فراهانی، روزنامه نگار (سردبیر روزنامه مجلس) و شاعر دوران مشروطه:
"وقتی نوشتن خسته اش می کرد...از زیر لباده فرسوده ای که به تن داشت یک شیشه کوچک که مایه سفیدی در آن بود یک قوطی فلزی زنگ زده را بیرون می آورد. آب دزدک کوچکی با یک سوزن فلزی فرسوده از قوطی بیرون می کشید. سوزن را بر سر زراقه (سرنگ)می گذاشت و آن را پر می کرد. آستین گشاد بی دکمه پیراهن سفید دست چپ را بالا می زد و در بالای مچ دست زیر کف دستش سوزن را فرو می برد و آب دزدک را خالی می کرد. ادیب الممالک این خداوندگار هنر و استاد بی نظیر ادبیات فارسی چاره ای نداشت که اینگونه مرهمی بر آزردگی های خود بگذارد...
مرگ او بر اثر ضعف مفرط و گرسنگی بود و در لحظات آخرین خود تنها یک دانه تخم مرغ در خانه داشت. از چهارصد هزار نفر جمعیت لاف زن تهران هیچ کس سراغ اورا نمی گرفت جز مرحوم اشتری. آن روز هم مرحوم اشتری بیرون رفت و از بقال سرگذر سه تخم مرغ خرید و زرده آن را خام خام در دهان این مرد بزرگ ریخت اما این، افاقه آن ضعف را نمی کرد و تنها چیزی که ادیب الممالک از این جهان برد مزه همان سه زرده تخم مرغ خام بود... ای خدای ایران، تو هم آن روز شاهد و ناظر جان کندن این فرزند خود بودی!". (تهران آذر 1337)
✍سعید نفیسی
📚خاطرات ادبی و سیاسی و جوانی
#ادبیات #کتاب
به یاد ادیب الممالک فراهانی، روزنامه نگار (سردبیر روزنامه مجلس) و شاعر دوران مشروطه:
"وقتی نوشتن خسته اش می کرد...از زیر لباده فرسوده ای که به تن داشت یک شیشه کوچک که مایه سفیدی در آن بود یک قوطی فلزی زنگ زده را بیرون می آورد. آب دزدک کوچکی با یک سوزن فلزی فرسوده از قوطی بیرون می کشید. سوزن را بر سر زراقه (سرنگ)می گذاشت و آن را پر می کرد. آستین گشاد بی دکمه پیراهن سفید دست چپ را بالا می زد و در بالای مچ دست زیر کف دستش سوزن را فرو می برد و آب دزدک را خالی می کرد. ادیب الممالک این خداوندگار هنر و استاد بی نظیر ادبیات فارسی چاره ای نداشت که اینگونه مرهمی بر آزردگی های خود بگذارد...
مرگ او بر اثر ضعف مفرط و گرسنگی بود و در لحظات آخرین خود تنها یک دانه تخم مرغ در خانه داشت. از چهارصد هزار نفر جمعیت لاف زن تهران هیچ کس سراغ اورا نمی گرفت جز مرحوم اشتری. آن روز هم مرحوم اشتری بیرون رفت و از بقال سرگذر سه تخم مرغ خرید و زرده آن را خام خام در دهان این مرد بزرگ ریخت اما این، افاقه آن ضعف را نمی کرد و تنها چیزی که ادیب الممالک از این جهان برد مزه همان سه زرده تخم مرغ خام بود... ای خدای ایران، تو هم آن روز شاهد و ناظر جان کندن این فرزند خود بودی!". (تهران آذر 1337)
✍سعید نفیسی
📚خاطرات ادبی و سیاسی و جوانی
#ادبیات #کتاب