#برای_تو
#پارت280
یا مسیح .
فوریه در حالی که یه مریض روانی چند بار خودش رو روی تختش خالی کرده و ارضا شده ، بی خبر از همه جا میومده روی تختش و میخوابیده .
سالی با عجله گفت :
"این خیلی خوبه کلت ...
الان ما دیانای شو داریم"
کلت به کیسهها خیره شد.
احتمالاً عوضی آشغال روی تخت زانو زده و بهش فکر میکرده.
و به اون قاب عکسه که روی میز پایتختی کنار تختش بوده نگاه میکرده .
عکسی از چهره ی فب پر از خنده که پالمر و تیوزدی تو آغوشش بودن .
بچهها کوچیکتر از الان بودن . شاید چهار ساله و شش ساله .
به نظر میرسید که فب داشت اونها رو قلقلک میداد.
سالی :
" کلت... مرد برگرد اینجا .
این چیزی که پیدا کردیم خوبه "
کلت :
" خودشو روی تخت ریخته"
سالی:
" بالاخره پیداش میکنیم ...
اون لعنتی رو میگیریم "
کلت به سالی نگاه کرد و گفت :
" فکر میکنی که این باعث میشه حالم بهتر بشه !
یا شما فکر می کنید این باعث میشه که فوریه احساس بهتری داشته باشه ؟"
🔪🍻🔪🍻🔪🍻🔪
#پارت280
یا مسیح .
فوریه در حالی که یه مریض روانی چند بار خودش رو روی تختش خالی کرده و ارضا شده ، بی خبر از همه جا میومده روی تختش و میخوابیده .
سالی با عجله گفت :
"این خیلی خوبه کلت ...
الان ما دیانای شو داریم"
کلت به کیسهها خیره شد.
احتمالاً عوضی آشغال روی تخت زانو زده و بهش فکر میکرده.
و به اون قاب عکسه که روی میز پایتختی کنار تختش بوده نگاه میکرده .
عکسی از چهره ی فب پر از خنده که پالمر و تیوزدی تو آغوشش بودن .
بچهها کوچیکتر از الان بودن . شاید چهار ساله و شش ساله .
به نظر میرسید که فب داشت اونها رو قلقلک میداد.
سالی :
" کلت... مرد برگرد اینجا .
این چیزی که پیدا کردیم خوبه "
کلت :
" خودشو روی تخت ریخته"
سالی:
" بالاخره پیداش میکنیم ...
اون لعنتی رو میگیریم "
کلت به سالی نگاه کرد و گفت :
" فکر میکنی که این باعث میشه حالم بهتر بشه !
یا شما فکر می کنید این باعث میشه که فوریه احساس بهتری داشته باشه ؟"
🔪🍻🔪🍻🔪🍻🔪