#کریسمس_استاکر
#پارت_سیزده
چند لحظه بعد، از پنجرهی اتاق حیوونا به بیرون نگاه میکنم و درست وقت زمان بازگشت همسایهام از دویدن عصرگاهیش اونو میبینم. شاید فقط تو تصورات من باشه، اما به نظر میرسه که بدنش از گرما بخار میکنه وقتی زیر چراغ خیابون میایسته و دستهاشو به بالا میبره و مثل یک گربه کش میاد.
بعد به بالا نگاه میکنه. چشمش به من میافته وچشم هاش ناگهان گشاد میشه و نگاهش را از من میدزده و به سمت در جلویی خونهاش میدوه.
من هنوز همونجا ایستادم و خیره موندم، مدتها بعد از اینکه اون داخل خونه ناپدید میشه. چراغهای خونهاش روشن میشن، و پنجرهی باریک طبقه بالا که مطمئنم حمامش هست، روشن میشه. لبمو گاز میگیرم و متوجه میشم که دارم مثل یک آدم عجیب خیره میشم.
میدونم که داره دوش میگیره چون حتماً از دویدنش غرق عرق شده. و من دارم مثل یک آدم مزاحم خیره اش میشم.
میسی، قدیمیترین خوک هندیام، با خوشحالی وییک وییک میکنه و به پام فشار میآوره. لبخند میزنم و اونو بلند میکنم.
🎄🎄🎄
#پارت_سیزده
چند لحظه بعد، از پنجرهی اتاق حیوونا به بیرون نگاه میکنم و درست وقت زمان بازگشت همسایهام از دویدن عصرگاهیش اونو میبینم. شاید فقط تو تصورات من باشه، اما به نظر میرسه که بدنش از گرما بخار میکنه وقتی زیر چراغ خیابون میایسته و دستهاشو به بالا میبره و مثل یک گربه کش میاد.
بعد به بالا نگاه میکنه. چشمش به من میافته وچشم هاش ناگهان گشاد میشه و نگاهش را از من میدزده و به سمت در جلویی خونهاش میدوه.
من هنوز همونجا ایستادم و خیره موندم، مدتها بعد از اینکه اون داخل خونه ناپدید میشه. چراغهای خونهاش روشن میشن، و پنجرهی باریک طبقه بالا که مطمئنم حمامش هست، روشن میشه. لبمو گاز میگیرم و متوجه میشم که دارم مثل یک آدم عجیب خیره میشم.
میدونم که داره دوش میگیره چون حتماً از دویدنش غرق عرق شده. و من دارم مثل یک آدم مزاحم خیره اش میشم.
میسی، قدیمیترین خوک هندیام، با خوشحالی وییک وییک میکنه و به پام فشار میآوره. لبخند میزنم و اونو بلند میکنم.
🎄🎄🎄