#برای_تو
#پارت223
شیر رو کنار لیوانم گذاشتم .
برگشتم بهش نگاه کردم دیدم که لبخند میزنه.
پرسیدم :
"چی خنده داره اصلاً ؟"
کلت جواب داد:
"آقای کلت در جواب به این سوال که میپرسی پرسی پرز خندهدار نیست فکر کرد که واقعا خنده داره "
چشمامو براش گرد کردم و زمزمه کردم :
" حالا هر چی که هست "
زمزمه کرد :
"عزیزم "
من دوباره به طرفش برگشتم و احساس کردم این بار عزیزمش اصلا شوخی نداشت !
با صداش نگاهم رو به سمتش بردم و احساس کردم سرم با حرکت فوق العاده آهسته حرکت میکنه .
اما وقتی چشمامون به همدیگه برخورد کرد ناگهان همه چیز سرعت گرفت.
کلت یک قدم جلو اومد، بازوهاش رو باز کرد و دور کمرم قلاب کرد ...
کلت که عقب رفت منم باهاش عقب رفتم.
انگار داشتم پرواز میکردم ،
به بدنش محکم خوردم و دستام به سرعت و خودکار به روی سینهاش اومد تا از سقوطم جلوگیری کنم.
حضور دستام بیفایده بود، چون دستای کلت دور من سفت قفل شده بود.
تا بخوام بفهمم اینجا چه خبره با سرعت سرش پایین اومد و لبهاش رو لبهای من نشست ...
#پارت223
شیر رو کنار لیوانم گذاشتم .
برگشتم بهش نگاه کردم دیدم که لبخند میزنه.
پرسیدم :
"چی خنده داره اصلاً ؟"
کلت جواب داد:
"آقای کلت در جواب به این سوال که میپرسی پرسی پرز خندهدار نیست فکر کرد که واقعا خنده داره "
چشمامو براش گرد کردم و زمزمه کردم :
" حالا هر چی که هست "
زمزمه کرد :
"عزیزم "
من دوباره به طرفش برگشتم و احساس کردم این بار عزیزمش اصلا شوخی نداشت !
با صداش نگاهم رو به سمتش بردم و احساس کردم سرم با حرکت فوق العاده آهسته حرکت میکنه .
اما وقتی چشمامون به همدیگه برخورد کرد ناگهان همه چیز سرعت گرفت.
کلت یک قدم جلو اومد، بازوهاش رو باز کرد و دور کمرم قلاب کرد ...
کلت که عقب رفت منم باهاش عقب رفتم.
انگار داشتم پرواز میکردم ،
به بدنش محکم خوردم و دستام به سرعت و خودکار به روی سینهاش اومد تا از سقوطم جلوگیری کنم.
حضور دستام بیفایده بود، چون دستای کلت دور من سفت قفل شده بود.
تا بخوام بفهمم اینجا چه خبره با سرعت سرش پایین اومد و لبهاش رو لبهای من نشست ...