#نفس_گرم
#پارت۳۶۸
چند دقیقه ای میشد که شاهان بعد از اون اولتیماتوم دادنش رفت و من به جای خالیش نگاه میکردم.
نمیدونم چرا اینقدر نسبت به این اتفاق واکنش نشون داد اما یه حسی بهم میگفت همه این حساسیتاش پشتش یه دلیل بود.
دلیلی که نمیدونستم چیه اما خیلی رو رفتارش تاثیر میذاشت.
غذای گرم شده رو تو دیس و خورشت خوری ریختم و میز غذا رو چیدم.
بعد از اتمام کارم نگاه کلی به میز انداختم که حسابی با سلیقه چیده بودم.
باید میرفتم و شاهان رو هم صدا میزدم تا غذا بخوره اما بعد صحبت هایی که بینمون شد تردید داشتم.
هنوز تو گیر و دار رفتن یا نرفتم بودم که خوشبختانه سر و کله خودش پیدا شد؛
لباس های بیرونش رو عوض کرده بود و تیشرت و شلوار ست سورمه ای رنگی به تن کرده بود.
_نه مثه اینکه یه چیزایی بلدی!
سعی کردم مثل منگولا با نگاهم قورتش ندم و جواب در خوری بهش بدم:
_قرار نیس که همه استعداد هام رو واسه تو رو کنم!
پشت میز نشست و مقداری سالاد کشید:
_آها اون وقت واسه کی قراره رو کنی؟
بادی به غبغب دادم و با اعتماد بنفس گفتم:
_واسه آقامون!
نگاه عجیب غریبی بهم انداخت و چنگال تو سالادش فرو کرد.
همزمان لبخند مرموزی زد و زیر لب جوری که اصلا واضح نبود گفت:
_اینجوری دوباره کاری میشه که...
#پارت۳۶۸
چند دقیقه ای میشد که شاهان بعد از اون اولتیماتوم دادنش رفت و من به جای خالیش نگاه میکردم.
نمیدونم چرا اینقدر نسبت به این اتفاق واکنش نشون داد اما یه حسی بهم میگفت همه این حساسیتاش پشتش یه دلیل بود.
دلیلی که نمیدونستم چیه اما خیلی رو رفتارش تاثیر میذاشت.
غذای گرم شده رو تو دیس و خورشت خوری ریختم و میز غذا رو چیدم.
بعد از اتمام کارم نگاه کلی به میز انداختم که حسابی با سلیقه چیده بودم.
باید میرفتم و شاهان رو هم صدا میزدم تا غذا بخوره اما بعد صحبت هایی که بینمون شد تردید داشتم.
هنوز تو گیر و دار رفتن یا نرفتم بودم که خوشبختانه سر و کله خودش پیدا شد؛
لباس های بیرونش رو عوض کرده بود و تیشرت و شلوار ست سورمه ای رنگی به تن کرده بود.
_نه مثه اینکه یه چیزایی بلدی!
سعی کردم مثل منگولا با نگاهم قورتش ندم و جواب در خوری بهش بدم:
_قرار نیس که همه استعداد هام رو واسه تو رو کنم!
پشت میز نشست و مقداری سالاد کشید:
_آها اون وقت واسه کی قراره رو کنی؟
بادی به غبغب دادم و با اعتماد بنفس گفتم:
_واسه آقامون!
نگاه عجیب غریبی بهم انداخت و چنگال تو سالادش فرو کرد.
همزمان لبخند مرموزی زد و زیر لب جوری که اصلا واضح نبود گفت:
_اینجوری دوباره کاری میشه که...